گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند.
با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت.
در سبد جلو، صفات نيک خود را مى‌گذاريم.
در سبد پشتي، عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم.
به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مى‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند.
بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد.
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه بد نمیگذره بهشون.البته تضمینی وجود نداره:D
آخه نمیشه
الان از پسرا فقط آقا بهنام هستن
نمیشه قشنگ ریاست کرد بهشون:D

خب كه چي؟ من از اين بيدها نيستم كه با اين بادها بلرزم

چيكار كنم ذاتي ديگه
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مریم جان اجازه بدن ما همین الان یک دهمش رو به نام شما بزنیم.فقط فردا نگید کمه که سندش موجوده!!!!!!!!!!
ستاره جون شما خودت مختاری.یک دهم خوبه.;)

آره خدایی انصاف نیست دو تا به یکی.ما خوش انصاف تر از این حرفاییم.
تایید

اجازه ماهم دست شماست (نقل قول از مريمي)
:D
 
  • Like
واکنش ها: bera

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
موافقم ستاره جان
الان اگه بیشتر بودن میدونستم چیکار کنم.حیف.......:D
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
موافقم ستاره جان
الان اگه بیشتر بودن میدونستم چیکار کنم.حیف.......:D

شما خودتون رو ناراحت نكن وهرانچه دل تنگت خواهد بگو

ميگم مريمي اون افسوس و دريغي كه گفتي واقعا از ته دلت بود اخه من اونو قشنگ حس كردم
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما خودتون رو ناراحت نكن وهرانچه دل تنگت خواهد بگو

ميگم مريمي اون افسوس و دريغي كه گفتي واقعا از ته دلت بود اخه من اونو قشنگ حس كردم
گفتم حیف!؟آه سوزناکم تا اونجا رسید!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ای ول بابا:biggrin:
نه دیگه..دلم نمیاد
 
  • Like
واکنش ها: bera

ستاره67

عضو جدید
دوستای گلم شرمنده من نمیتونم ازپستاتون تشکر کنم!!!!!!!!!
اصلا نمیدونم چرا غیب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي به داد من رسيده

تو روزهاي خود شكستن

اي چراغ مهربوني

تو شبهاي وحشت من

اي تبلور حقيقت

توي لحظه هاي ترديد

تو شب رو ازمن گرفتي

تو منو دادي به خورشيد

اگه مديون تو باشم

اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره

كه منو دادي نشونم

ياور هميشه مومن

تو برو سفر سلامت

غم من نخور

كه دوري تو برام شده عادت
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب مهر تاييد بر گفته هاي همديگه ميزاريد .تازه شانس اوردم اون يكي مريمي نيستش[/QUOTE]
آخی جاش خالیه
 
  • Like
واکنش ها: bera

ستاره67

عضو جدید
قربون محبت همتون برم تنهایی.
میگم چرا من اینقدر اینجا رو دوس دارم.
راستی مریمی برنامه نریختیم هان دیر نشه؟؟؟؟؟؟؟
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از اقا شهرام هم خبري نيست؟

باز اينم فك كنم كار شماست
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.



سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.





داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!


دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟



مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.



فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟


دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریم جون والا خبری ندارم ازش...من بی گناهم.
آقا شهرامم عصری بودن..
..................
ستاره جون میخواستم بازی کنیم
ولی نمیشه
پسرا کمن
بازی اینجوری که ما دستور بدیم اونا اجرا کنن:D
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مریم جون والا خبری ندارم ازش...من بی گناهم.
آقا شهرامم عصری بودن..
..................
ستاره جون میخواستم بازی کنیم
ولی نمیشه
پسرا کمن
بازی اینجوری که ما دستور بدیم اونا اجرا کنن:D

ميگم امشب خيلي احساس رياست بودن بهت دست داده.خبر داري!!!
حداقل مردها كلمه رئيس رو در ظاهر به يدك ميكشند
 

ستاره67

عضو جدید
مریم جون والا خبری ندارم ازش...من بی گناهم.
آقا شهرامم عصری بودن..
..................
ستاره جون میخواستم بازی کنیم
ولی نمیشه
پسرا کمن
بازی اینجوری که ما دستور بدیم اونا اجرا کنن:D
وای چه بازی باحالیهومن زیاد ازین بازیها کردم.اتفاقا پسرام خیلی این بازی رو دوست دارن!!!!!!!!!!!!!!:D
 
  • Like
واکنش ها: bera
بالا