دیشب زنگ زدم بهش بگم سرنماز دعات کردم.دعا کردم هرچی صلاحتهاتفاق بیفته!
بعد میگه آخی حالا میخوای چیکار کنی!!!!ناراحت نباشه ایشالا آزاد قبول شی! آخی حالا دپرس نباش...من چی کار کنم انا !فقط از خودش حرفزد اینقد خوشحال بود که حتی ناراحتی دوستشو نفهمید!البته من یکم غدم هستم!
بعد میگه اگه من آزاد قبول شم نه ازاد رو نمیرم سطحش پایینه!اون هرچی باشه تربیت مدرس!
حتی یه لحظه نمیتونه جای من باشه!
بذار براتون تعریف کنم که کارشناسی که قبول شدم و دوستام قبول نشدن چی شد:
اول وایسا سلام کنم به سودا خانوم تا یادم نرفته...سلام
یادش بخیر نتایج که اومد همه ی دوستامو دعوت کردم کافی شاپ...بعد هر روز بهشون زنگ میزدمو میگفتم فک نکنین من قبول شدم و شما قبول نشدین!اصن به این فک نکنین...به این فک کنین که شما یه سال میخونین و جای بهتر از من قبول میشین...هرچی کتاب داشتم و نداشتم براشون بردم و گفتم بخونین و هر کمکی ازم برمیاد بگین تا براتون انجام بدم...
هر وقتم تعطیلات بود و برمیگشتم شهرمون جلو خونه همشون میرفتم و بهشون میگفتم شما از خونه بیرون نیاین که از درس فاصله بگیرین...میرفتم بهشون روحیه میدادم...
بابا رفاقت ورای این چیزاست...بخدا دنیا دو روزه...ارشد دوستت تموم میشه بعد میفهمه ارزش تو براش از ارشد خیلی بیشتر بوده...