گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاطمه خانوم کجا فرار کرد:(

بابا بیا شوخی کردم اصلا هر چی شما بگی

بذار ازدواج کنیم دست هم می بوسیم:دی:D

بچه زدن نداره که:redface:

فرار كجا بود؟؟؟؟؟؟؟:biggrin:
حالا ازدواج كن بعد بحث ميكنيم جناب مهندس;)فقط مارو بي خبرنذاري.مثل اينكه اينجا هواخواه زياد داري:smile:
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

[FONT="]
[/FONT][/B][/SIZE][RIGHT][SIZE=3][B][FONT="]یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر[/FONT]
[FONT="]از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B] .[/B]
[/SIZE][SIZE=3][/SIZE][SIZE=3] [/SIZE][/RIGHT]




[SIZE=3][B][FONT="]کوله پشتی اش را برداشت و راه افتاد[/FONT]
.

[FONT="]رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]. [/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود، مسافر با خنده ای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛[/FONT]

[FONT="]درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی وبی رهاورد برگردی. کاش می دانستی آنچه در جست وجوی آنی، همین جاست[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]...[/B]


[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه می داند، پاهایش در گِل است، او هیچ گاه لذت جست وجو را نخواهد یافت[/FONT]
.
[FONT="]و نشنید که درخت گفت: اما من جست وجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B].[/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]مسافر رفت و کوله اش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ،[/FONT]
[FONT="]هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود،[/FONT][/B][B][FONT="]اما غرورش را گم کرده بود[/FONT]
...

[FONT="]به ابتدای جاده رسید. جاده ای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]. [/B]
[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]زیر سایه اش نشست تا لختی بیاساید[/FONT]
.

[FONT="]مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را می شناخت[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]. [/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]درخت گفت: سلام مسافر، در کوله ات چه داری، مرا هم میهمان کن[/FONT]
.
[FONT="]مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده ام، کوله ام خالی است و هیچ چیز ندارم[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]. [/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری.اما آن روز که می[/FONT]
[FONT="]رفتی، در کوله ات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو[/FONT][/B][B][FONT="]گرفت[/FONT]
.
[FONT="]حالا در کوله ات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B]...[/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]دست های مسافر از اشراق پر شد و چشم هایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم وپیدا نکردم و تو نرفته ای، این همه یافتی[/FONT]
!

[FONT="]درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ، و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جاده هاست[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][B] ...[/B]

[/SIZE][SIZE=3][B][FONT="]این داستان برداشتی است از فرمایش حضرت علی[/FONT]

"[FONT="]من عرف نفسه فقد عرف ربه[/FONT][/B][/SIZE][SIZE=3][SIZE=2][B]" [/B][/SIZE][/SIZE][SIZE=3] [/SIZE][SIZE=3][SIZE=3][B][FONT="]آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا[/FONT][/SIZE][FONT="]را شناخته است[/FONT]...
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام داش آرش..............
کوشی؟
نمیخوای از پشت پرده بیای بیرون؟؟:biggrin:
 

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
واي بچه ها جاي همگي خالي.اينجا داره بارون مياد:cry::cry:نيس ما خوزستانيا همش خاك مياد با يه بارون ريز هم هيجان زده مشيم:biggrin:
فكر كنيد اگه برف ميومد چيكار ميكرديم؟؟؟؟اون موقع تعطيل رسمي اعلام ميشد:thumbsup2::thumbsup2::w15:
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
واي بچه ها جاي همگي خالي.اينجا داره بارون مياد:cry::cry:نيس ما خوزستانيا همش خاك مياد با يه بارون ريز هم هيجان زده مشيم:biggrin:
فكر كنيد اگه برف ميومد چيكار ميكرديم؟؟؟؟اون موقع تعطيل رسمي اعلام ميشد:thumbsup2::thumbsup2::w15:

خدا رو صد هزار مرتبه شکر

یه دو رکعت نماز به قصد شکر بخون
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا نماز شكر هم كمه با اين هوايي كه ما داريم.الان كولرا همه روشنن باور ميكنيد؟؟؟از بس از بعد عيد هوا گرم ميشه:cry::cry:

حدا به من رحم کنه که قراره از یه ماه دیگه بیام اونجا واسه کار.
مام بچه منطقه سردسیر تا عادت کنیم داغون میشیم
 

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز

حدا به من رحم کنه که قراره از یه ماه دیگه بیام اونجا واسه کار.
مام بچه منطقه سردسیر تا عادت کنیم داغون میشیم
[/QUOTEبه سلامتي.
كم كم بايد با خيس عرق شدن و خاك و اين جورچيزا خودتو وفق بدي:biggrin:
ما كه اينجا هستيمم عادت نكرديم چه برسه به شما:biggrin:ولي خوبياي ديگه زياد داره نگران نباشيد..........
 

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خیابانی بدون درخت
روزی خداوند پرنده ای به سراغم فرستاد
تا دوباره ثابت کند حواسش به من هست!
و من نیز به نشانه ی قدردانی از آن لطف بی کران
آستین آن پیراهنم را....
هنوز نشسته ام!!!
:D:D
 

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل اينكه خبري نيست:mad:
ديگه بايد برم ساعت از12 گذشته و منم ديگه بايد توي تختم باشم:D:biggrin:
مريم جون شب خوش.باقي دوستان هم همينطور;)
 
بالا