کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تو رابـطـه هـاتـون اخـلـاق داشـتـه بـاشـیـن..
غــرور واسه غـریـبـه هـاســت..!
 

majid.rk

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن به انتهای کوچه خوشبخت بنگرم........!
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تنهاییم دنبال یه دوست میگردیم

وقتی پیداش کردیم دنبال عیباش میگردیم

وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش میگردی...

و باز تنهاییم...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مبهـوت یك شـكست ،

مغلوب یك اتفاق ،

مصلوب یك عــشق ،

مفعول یك تاوان ؛

خـرده هایـش را باد دارد می بـرد

و او فقـط خاطراتش رامحكم بغل گـرفته ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟

مردم گریه می کنند.

نه به خاطر اینکه ضعیف هستند.

بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند!!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
او همــــ آدم استـ

اگـــــــر دوستتــ دارم هـــآیتـ را نشنیـــــده گرفتــــــ

غصه نخــــور

اگــــر رفتـ گریـــــــه نکن

یکــــ روز چشمــــهآی یکــــ نفر عــــآشقش میکند

یکـــــ روز معنی کمـــ محلی را می فهمد

یکــــــ روز شکستـ ن را درک میکند

آن روز می فــــــهمد آه هـآیی که کشیدی

از تـــــه ِ تـــــهِ قلبتـــــ بوده!

می فهــــمد شکـــــستـ ن یک آدم تــــآوان سنگینی دآرد...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی سخت می شود …
دوستش داری و نمی داند
دوستش داری و نمی خواهد
دوستش داری و نمی آید
دوستش داری و سهم تو از بودنش
فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت
دوستش داری و سهم تو
از این همه ، تنهایی است ....
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حتی اگر حرفی نبود ؛
شماره‌ام را بگیر و فقط بخند..
وقتی می‌خندی ،
زمان می‌ایستد ..
و در زیر پوست‌ام انگار
پرنده‌ای‌ست
که برای رهایی
پرپر می‌زند
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد

بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .

پـس چـرا ایـنـجـا

بـاران کـه مـی بـارد

عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ

بـﮧ هــَـــوآی تـُـو


اِنگـــآر تَمـآمـِ پـَرَنـבه ـهآی جَهـآטּ בر قـَلبــَمـ

آشیـــآنـِـﮧ ڪَرבه اَنـב

 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ ،
ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...[/FONT]
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=courier new, courier, mono]اگر دلت گرفت...[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] سکوت کن...[/FONT]
این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تورفتي ودوست داشتن هايم
زيرپايت له شد
ومن بي توچه تنهاشدم
وبه دنيا نشان دادم
كه من مجنون ترين ليلاي تاريخم
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
یک میــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــی
یــــــــکی مـــــــن
یـــــــــکی خــــــدا
حــــــرف نمـــــــیزنم
نـــــــگاهم کافیــــــست
میـــــــــدانم

برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم


در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای


سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و


کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...


بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و


با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...


بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,


اشــک هایـَم را پـآک کنــم و


آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و


کافــه را تــَرک کنــَم ...
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـمـچـون سـاعــت شني شــده ام

کــه نــفـــس هـاي آخــرش را مـيـزنـد

و الـتـمـاس مـيـکــنــد يـکـي پـيـدا شـود و بـرش گــردانـد

مــن هــم ...

نه ...! !

لـطــفـا بـرم نـگــردانـيـد ! ! !

بــُگـذاريــد تــمام شــوم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در شهر من
از برج ایفل بلند تر
برجهایی از غرور است
مثل برج پیزا قد خم نمیکند
تنها ویران میشود
درخت کاج را از نو باید کاشت
سارها بی خانمان شده اند
ابرها هی نشان بارش دارند
اما نمیبارند
زمین را گرد نه مسطح تماشا میکنم
تمسخر نگاهت دیگر قلبم را ویران نمیکند
موهایم را میبافم تا دیگر کسی
نبیند افشان بودنش را
ارامش را دو نفره میرقصند
بلند نشو
هنوز در شهر هستند کسانی که نشستنت را میخواهند
بنشین روی پاهایت به هیچ دیواری تکیه نکن
ترک که بردارند
تو را میشکنند
یکبار بگو بوسه
بگذار ارام بوسه ای بزنم بر پیشانیت
برای سیاوش حجله ای میاورم
از گلهای یاس و نرگس
شعر های از نو باید بافت

ایناز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
حضورت
بودنت
به قلبم ارامشی دو چندان میدهد
وقتی صدای نفسهایت را میشنوم
قلبم ارامش میگیرد
وقتی ارام چشمانم را میبیندم
تو حضور داری
وقتی دستانم را میان موهایم میبرم
موهایم بوی تو را میدهد
تمام وجودم پر از حضور
توست
ارام در میان میگیرم
تمام وجودت را
دوست داشتنی میشود
وقتی دلتنگت میشوم
و تمام وجودم تمنای حضورت را میکند
تمام من وجودت را میخواهد
وجود تو را که تمام هستی منی
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا سرزمین جمله های وارونه است؛

جایی که"
گنج" "جنگ"میشود،

"
درمان" "نامرد"و "قهقهه" "هق هق"!!!

ولی"
دزد"همان"دزد"است،"درد"همان"درد"است

و "
گرگ"همان"گرگ"....

آری سرزمین جملات وارونه جاییست که:

"
من" "نم"زده میشود و "یار" "رای"عوض کرده است...

"
راه"گویی"هار"شده و "روز"به"زور"میگذرد.."

آشنا"را جز در "انشا"نمیبینی

و چه "
سرد"است این"درس"زندگی...

اینجاست که"
مرگ"برایم"گرم"میشود؛

چرا که : "
درد"همان"درد"است...

دلم"
آرامش"میخواهد...


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گــاه ســکوت طــولانــی مــفهــوم رضــایت نیست ،

آغــاز نــابــاور انــه یــک پــایــان است ... !

مــن غــرق ســکوت ، مــبهــوت ایــن پــایــانـ ـم ...

تــو حــتی آغــاز ایــن پــایــان را هــم حــس نــکرده ای . . .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر از گاهی زنگی بزن
سراغی بگیر
پیامی بده
احوالی بپرس
خیلی نگذشته است از روزهایی ک نفست بودم !
گله ای نیست …
خودم آرزو کردم که به هرچه دوست داری برسی
“تو” هم به “او” رسیدی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم به مسافر دل بستم یا مسافر شد آنکه به او دل بستم ؟!
بازی را من برده ام ، نتیجه را ببین :
اشک ، هیچ به نفع من …
 

جاست شادی:-)

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
میخندم!!!
یا تظاهر به شادی میکنم...
حرف میزنم مثل همه
اما میدانم
خیلی وقت است که مرده ام!
خیلی وقت است دلم میخواهد روزه سکوت بگیرم..
دلم میخواهد امشب ببارم..
و کسی از من نپرسد چرا..؟
زمانه هیچ دردی از من دوا نکرد..
این خود من بودم که به مرور زمان عادت کردم...
و با این همه میدانم چ اجبار سختیست خندیدن...
اما باور کنید که من خوشحالم..!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا