کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پنداشتم كه آينه اي
بگرفته ام برابر ياران خودپسند
تا هيات غريب به خون درنشسته را
نظاره گر شوند
وهني عظيم بود
آنان به عمد پلك به هم برنمي زدند
و ز دستهايشان
همه تا مرفق
در خون دوستان موافق فرو شده
گويي جويي ز خون تازه فرو مي ريخت
از خويشتن به تنگ
وزهيات غريب فراموش گشته شان
آنك ز پاي تا به سر
آيينه غرق ننگ
گفتم
اين است آينه
يك لحظه بنگريد
خود را درون آينه ها يادآوريد
ديدم كه تشنگانند
باري به خون هركه و حتي
به خون خويش
وز ترسشان برآمد فريادم از نهاد
از بيم جان ز دست من آيينه اوفتاد
ديدم درآينه ي پريش
هر يك هزار تن شده بودند
خونخوار تر ز پيش
بر خون خويشتن شده بودند
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم، چشم، دو ابرو، نگاه من به هرسو

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پس چرا نیستی پیشم، نگاه خیس تو کو[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گوش گوش دوتا گوش، دودست بازیه آغوش[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بیا بگیر قلبمو، یادم تو را فراموش[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چوب، چوب، یه گردن، جایی نری تو بی من[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دق میکنم میمیرم، اگه دور بشی از من[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست، دست، دو تا پا، یاد تو مونده اینجا[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق [/FONT]​

:razz:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست
 

م.سنام

عضو جدید
ای خوبتر از گل
ای پاکتر از قطره ی شبنم
ای دل به تو محتاج
من جز تو نخواهم ز دو عالم
دل در تب سنگین خمار است
ای دوست بهار است
جز چشم تو هر چشم خمار است
کیفیت چشمان تو چون جام شراب است
ای چشم تو سر چشمه ی خورشید
یک دم نگاهم کن
صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم
بگذار که از پای بیافتم
مستانه بمیرم
ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟
که به پای تو بریزم؟
در کوی وفایت چشمانم
گر ندهد جان
گر سر ندهم بر سر پیمان
ای وای به من گر که به محشر
پرسند چه کردی در راه محبت؟
آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اين درخت بارور که سالهاست
بي هوا و نور مانده است
بازوان هر طرف گشوده اش
از نوازش پرندگان مهربان
وزنواي دلپذيرشان
دورمانده است
آه اينک از نسيم تازه تبسمي
ناگهان جوانه ميکند
از ميان اين جوانه ها
جان او چو مرغکي ترانه خوان
سر برون ز آشيانه ميکند
در چنين فضاي دلپذير
دل هواي شعر عاشقانه مي کند
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنشب که دلی بود به میخانه نشستیم .
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم .

از آتش دوزخ نهراسیدیم که آن شب .
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باران همه شب سرشک غم ريزان است
شب مضطرب از واي شباويزان است
چيزي به سحر نمانده برخيز که صبح
در مطلع لبخند سحرخيزان است
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو ماندن تنها غمی است كه هیچ گاه به آن عادت نخواهم كرد.
دیوانه تر از آنم كه رویای تو را از سر به در كنم و آزاد بیندیشم.
عاشق آزادیم ... اما آن آزادی كه اسیر دستان توست.
بی تو چون پرنده ای هستم كه به پروازی جاودانی محكوم است، زندان دستهای تو را به جان می پذیرم.
تمام وجودم فریاد ندامت سر می دهند، نمی باید تو را از دست می دادم ...... كه دادم.
در كوچه های شهر تو به دنبال تو می گردم، در جستجوی نشانی از تو از همه چیز گذشته ام.
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو همانی بودی كه باید می بودی. همان پاره ی گمشده ی روح من.
این چه سری است كه تمام عالم مانع به هم رسیدن ما می شوند ؟
بوی تو را احساس می كنم؛ در كجای این شهر به بندت كشیده اند؟
روزی آرزوی تو خوشبختی من بود، با تو بودن فراتر از خوشبختی است. كجایی تا آرزویت را به چشم ببینم؟
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند دریای طوفانی مانده است تا ساحل دلآرام چشمانت؟
چند فریاد‌ آزادی مانده است تا سرزمین پر اسارت دستان مهربانت؟
چند زندگی بی جان مانده است تا زنده به گور شدن در عمق نازنین وجودت؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
درد خواهم دوا نميخواهم

غصه خواهم نوا نميخواهم

عاشقم عاشقم مريض توام

زين مرض من شفا نميخواهم

من جفايت به جان خريدارم

از تو ترك جفا نميخواهم

از تو جانا جفا وفا باشد

پس دگر من وفا نميخواهم

تو صفاي مني و مروه ي من

مروه را با صفا نميخواهم

صوفي از وصل دوست بي خبر است

صوفي بي صفا نميخواهم

تو دعاي مني تو ذكر مني

ذكر و فكر و دعا نميخواهم

هر طرف رو كنم تويي قبله

قبله ، قبله نما نميخواهم

هر كه را بنگري فدايي توست

من فدايم فدا نميخواهم

همه آفاق روشن از رخ توست

ظاهري جاي پا نميخواهم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
 

samira zibafar

عضو جدید
اي کاش تنها يکنفر هم در اين دنيا مرا ياري کند اي کاش مي توانستم با کسي درد دل کنم تا بگويم که . من ديگر خسته تر از آنم که زندگي کنم تا بداند غم شبها يم را.... تا بفهمد درد تن خسته و بيمارم را......... قانون دنيا تنهايي من است.............. و تنهايي من قانون عشق است.... و عشق ارمغان دلدادگيست........ و اين سرنوشت سادگيست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فريادي
چون تيغه چاقو
در تاريکي
فريادي
جلاد همه هياهو
خشمي در راستا
که بنشاند
تير کلام را
در جايي که بايد
خشمي بي آشتي
خشمي گرسنه
خشمي هار
که عابران سر به راه را
هراسندگاني سنگ به دست گرداند
چابک تر از گريه اي بر ديوار
هشيار تر از دزدي بر بام
و سهمگين ترز از بهمني بر کوه
بيدار
بيدار
بيدار
بيدارتر از عاشق شب زنده دار
در کوچه
شکارچي
نه شکار
و شکارگاهي
به پهناي فرهنگ
و جست و جويي در بلادروبه تاريخ
تا از هر تفاله اي حتي
شيره اي
و از استغاثه و نفرين و سرود
واژه به وام گرفتن
و آن گاه کمينگاهي
که در کمين کسان
در کمين يک نسل
مي شنوي شاعر
برخيزد که الهام بر تو فرود مي آيد
بشنو که اين وحي زميني است
فرياد گرسنگي قلب
بنويس
اينک شعري گستاخ
شعري مهاجم
شعري دگرگون کننده
شعري چون رستاخيز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنگ غروب است
در خانه شمعي است و چراغي يا صدايي نيست اما
در من کسي مي گريد اينجا
ساعت به تابوت سياهش خفته گويي
قلب زمان استاده از کار
از قاب عکسي چشمهاي آشنايي روي ديوار
دارد به روي من نظر اما چه بيمار
در آسمان تيره يک چابک پرستو
با پنجه هاي باد وحشي در ستيز است
باران نمي بارد ولي ابري شناور
با بادهاي خوب من پا در گريز است
دور است از من آرزو دور
دير است بر من زندگي دير
دل تنگ از اين دوري و ديري وتماشا
در من کسي خاموش مي گريد در اينجا
 

farshid618524

عضو جدید
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر
نا تمام است درخت
زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حيات

مانده تا سيني ما پر شود از صحبت سمبوسه و عيد
در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام!
مانده تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بردارد
پس چه بايد بكنم
من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال
تشنه زمزمه ام؟

بهتر آن است كه برخيزم
رنگ را بردارم
روي تنهايي خود . . . نقش مرغي بكشم!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهانی.

نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر ، سحر نزدیك است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریك است!

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم؟
صخره ای كو كه بدان آویزم؟


مثل این است كه شب نمناك است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیك، غمی غمناك است.
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو را چون عشق در سر کرده ام
من تو را چون شعر از بر کرده ام

من گل یاد تو را همچون خزان
در خیال خویش پر پر کرده ام

بی وفایی کردی و عاقل شدی !
من به عشق شومت عادت کرده ام

عشق ورزیدن به تو درد است درد!
من ز درد خویش هجرت کرده ام
 

raha

مدیر بازنشسته
به من گفتند می آيد سعادت پشت در بنشين
و مردم منتظر اما دو دل، آيا نمی آيد؟

تمام دردها در پشت اين درهاست
كمی جرأت بكن
بگشای درها را

سعادب پشت آنسوهاست...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آفتابا مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم
ياري ام ده که رنگين تر از پيش
تن به لبخند گرمت سپارم
چشم من شب همه شب نخفته است
آفتابا قدح واژگون کن
گونه رنگ شب شسته ام را
ساقي پاکدل پر ز خون کن
گر تغافل کني ريشه من
در دل خاک رنجور گردد
بازوان مرا ياوري کن
تا نيايشگر نور گردد
تا بهايي ز گلچين ستانم
خارهايم برويان فراوان
بر تنم اي همه مهرباني
خارهاي فراوان برويان
شادي ام بخش و آزادگي ده
تا زمين تو دلجو کنم من
پر گشايم به روي چمن ها
باغهاي تو خوشبو کنم من
ابر بر آسمان مي نويسد
عمر کوتاه و شادي چه بي پاست
بي سر و پا نمي داند افسوس
شبنم زود ميرا چه زيباست
با شکوفايي من بر آمد
زين همه مرغ خاموش آواز
پاي منگر ز من مانده د ر گل
عطر ها بنگر از من به پرواز
بر سرا پرده ام گرچه کوچک
آسمان چتر آبي گرفته است
وين دل تنگ در دامن کوه
خانه اي آفتابي گرفته است
آفتابا غروب تو ديدم
خيز از خواب و کم کم سحر کن
سرد بوده است جان من اينجا
گرم کن جان من گرمتر کن
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز


یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند
يکي نموند
حرف راست قصه بود....:gol:
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
توی آسمون دنیا هرکسی ستاره داره........

چراوقتی نوبت ماست آسمون جائی نداره.........

واثه من تنهائی درده.........

درد هیچ کس رو نداشتن........

هرگل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن..........

دیگه باورکردم اینو.............

که باید تنها بمونم..........

تادم لحظه مردن شعر تنهائی بخونم......
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون کلاغ خسته اي در اين غروب
مي برم به آِيان خود پناه
در گريز ازين زمان بي گذشت
در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خيال
سر نهاده چون اسير خسته جان
در کمند روزگار بدسرشت
رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت
مي روم ز ديده ها نهان شوم
مي روم که گريه در نهان کنم
يا مرا جدايي تو مي کشد
يا ترا دوباره مهربان کنم
اين زمان نشسته بي تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
مي کند هواي گريه هاي تلخ
آن که خنده از لبش جدا نبود
بي تو من کجا روم کجا روم
هستي من از تو مانده يادگار
من به پاي خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار
تا لبم دگر نفس نمي رسد
ناله ام به گوش کس نمي رسد
مي رسي به کام دل که بشنوي
ناله اي از ين قفس نمي رسد
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستویش دهم از رنگ گناه
شستویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جاه وتباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
اه ...بگذار که بگریزم من
ازتو ای چشمه جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق امد واز شاخم چید
شعله ی اه.. شدم صد افسوس
که لبم باز بر ان لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ..خنده به لب...
خونین دل....
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا