پنداشتم كه آينه اي
بگرفته ام برابر ياران خودپسند
تا هيات غريب به خون درنشسته را
نظاره گر شوند
وهني عظيم بود
آنان به عمد پلك به هم برنمي زدند
و ز دستهايشان
همه تا مرفق
در خون دوستان موافق فرو شده
گويي جويي ز خون تازه فرو مي ريخت
از خويشتن به تنگ
وزهيات غريب فراموش گشته شان
آنك ز پاي تا به سر
آيينه غرق ننگ
گفتم
اين است آينه
يك لحظه بنگريد
خود را درون آينه ها يادآوريد
ديدم كه تشنگانند
باري به خون هركه و حتي
به خون خويش
وز ترسشان برآمد فريادم از نهاد
از بيم جان ز دست من آيينه اوفتاد
ديدم درآينه ي پريش
هر يك هزار تن شده بودند
خونخوار تر ز پيش
بر خون خويشتن شده بودند
بگرفته ام برابر ياران خودپسند
تا هيات غريب به خون درنشسته را
نظاره گر شوند
وهني عظيم بود
آنان به عمد پلك به هم برنمي زدند
و ز دستهايشان
همه تا مرفق
در خون دوستان موافق فرو شده
گويي جويي ز خون تازه فرو مي ريخت
از خويشتن به تنگ
وزهيات غريب فراموش گشته شان
آنك ز پاي تا به سر
آيينه غرق ننگ
گفتم
اين است آينه
يك لحظه بنگريد
خود را درون آينه ها يادآوريد
ديدم كه تشنگانند
باري به خون هركه و حتي
به خون خويش
وز ترسشان برآمد فريادم از نهاد
از بيم جان ز دست من آيينه اوفتاد
ديدم درآينه ي پريش
هر يك هزار تن شده بودند
خونخوار تر ز پيش
بر خون خويشتن شده بودند