***********کودکی****************

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه
شیرینترین خاطره کودکی خودمونو تعریف کنیم
جمله، مطلب یا نحوه برخورد با کودک در شرایط مختلفو بهم یاد بدیم:gol::heart:
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
یادمه بچگی یه بار ارایشگاه رفتم و وقتی موها رو کوتاه کردم و برگشتم خونه بهم گفتن: این که پسر ما نیست پسر ما موهاش بلند بود‏! پسر ما کجا رفته‏?‏
خلاصه من هم با استدلال های بچگانه خودم داشتم توضیح میدادم که من خودمم‏!‏‏!‏‏!‏
بالاخره وقتی دیدم قانع نمیشن‏!‏ خودم باورم شد‏!‏ و در حالی که بغض کرده بودم با خجالت گفتم: ببخشید خونه ما کجاست‏? این جا بود که دیگه نتونستن خودشون رو کنترل کنند .....
با گذشت این همه سال حالا هم وقتی از ارایشگاه بر می گردم با خنده همین رو بهم میگن
 

botany

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچگی یه بار ارایشگاه رفتم و وقتی موها رو کوتاه کردم و برگشتم خونه بهم گفتن: این که پسر ما نیست پسر ما موهاش بلند بود‏! پسر ما کجا رفته‏?‏
خلاصه من هم با استدلال های بچگانه خودم داشتم توضیح میدادم که من خودمم‏!‏‏!‏‏!‏
بالاخره وقتی دیدم قانع نمیشن‏!‏ خودم باورم شد‏!‏ و در حالی که بغض کرده بودم با خجالت گفتم: ببخشید خونه ما کجاست‏? این جا بود که دیگه نتونستن خودشون رو کنترل کنند .....
با گذشت این همه سال حالا هم وقتی از ارایشگاه بر می گردم با خنده همین رو بهم میگن
مرسی خیلی عالی بود:biggrin:
ببخشید تشکر ندارم:gol:
 

neghab67

عضو جدید
یادمه بچگی یه بار ارایشگاه رفتم و وقتی موها رو کوتاه کردم و برگشتم خونه بهم گفتن: این که پسر ما نیست پسر ما موهاش بلند بود‏! پسر ما کجا رفته‏?‏
خلاصه من هم با استدلال های بچگانه خودم داشتم توضیح میدادم که من خودمم‏!‏‏!‏‏!‏
بالاخره وقتی دیدم قانع نمیشن‏!‏ خودم باورم شد‏!‏ و در حالی که بغض کرده بودم با خجالت گفتم: ببخشید خونه ما کجاست‏? این جا بود که دیگه نتونستن خودشون رو کنترل کنند .....
با گذشت این همه سال حالا هم وقتی از ارایشگاه بر می گردم با خنده همین رو بهم میگن
:biggrin:
 

بی ازار

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم ی روز صبح زود با پسر خالم رفتیم از خونه بیرون ی 500متری از خونه دور نشده بودیم که ی گله سگ کردن دنبالمون ما رو میگی مثل جت می دویدم وقتی رسیدیم خونه خالم کلی با پسر خالم دعوا کرد و به من اب قند دادن
 

botany

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم ی روز صبح زود با پسر خالم رفتیم از خونه بیرون ی 500متری از خونه دور نشده بودیم که ی گله سگ کردن دنبالمون ما رو میگی مثل جت می دویدم وقتی رسیدیم خونه خالم کلی با پسر خالم دعوا کرد و به من اب قند دادن
خیلی وحشتناکه:cry:
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
۵ یا ۶ سالم بود و خیلی کنجکاو و بازیگوش بودم یک بار بعد از شام داشتم بازی می کردم که چشمم به یک سکه ۵ تومانی افتاد وقتی خوب باهاش بازی کردم گذاشتمش تو دهنم و دیگه چیزی متوجه نشدم جز داد و فریاد تو خونه

حتی بابام هم شوکه شده بود و نمیتونست عکس العمل درست و منطقی نشون بده
خلاصه همسایه ما هم که وضع رو دیده بود منو برداشت با سرعت به طرف بیمارستان‏(‏ که نزدیک خونه بود ) حرکت کرد
با وجود این که سنم خیلی کم بود اما صحنه دویدن به سمت بیمارستان هنوز یادم هست ظاهرا وقتی بیمارستان رسیده بودیم دکتر شیفت ترسیده بود و نتونسته بود کاری انجام بده به خاطر همین زنگ زده بودند به یک دکتر با تجربه تر که ایشان هم امده بودند و بعد از بررسی سریع منو اتاق عمل بردند و بعد از عمل هم سکه رو تحویل بابام داده بودند
واقعا لطف خدا باعث شد زنده بمونم چرا که سکه به صورت کامل راه تنفسم رو نبسته بود
هر چند داستان وحشتناک بود اما بعدش دو تا شیرینی هم داشت اول این که دکتر زندی که منو عمل کرد تا مدت ها قهرمان رویاهای بچگیم بود
دومی هم این که همسایه ما ( که خدا بیامرزدشون چند سال پیش فوت کردند‏)‏ همیشه بهم می گفتند مسعود سکه ای‏!‏
 

sleeping beauty

اخراجی موقت
یه بار مسافرت بودیم 7/8 سالم بود
بابام میخواست ماشینو از پارکینک بیرون بیاره منم جلو در ایستاده بود
هر چی بوق میزد متوجه نشدم
آخرش سرشو از پنجره ماشین آورد بیرون گفت:
بــرو کنـــار
گــوخــــررررررررر

:D
 

Риал Краесис

عضو جدید
سلام چه خاطرات شیرینی یادم میاد بچه که بودم یه روز یه ساعت شماته ای داشتیم که خراب شده بود منم با کلی شوق و ذوق از مادرم اجازه گرفتم که درستش کنم (قبلش چند تا چیز رو که خراب بودن تونسته بودم درست کنم) خلاصه من افتادم به جون ساعته بعد یه دوسه ساعتی ور رفتن باهاش مامانم اومد پرسید درست میشه منم ساعتو یواش گذاشتم زمین و از جام پا شدم (آماده فرار) گفتم نوچ درست بشو نیست بعدش فلنگو بستم.:D
 

nedashiva

کاربر بیش فعال
کلاس اول بودم یبار بازرس اومده بود مدرسمون بعد خانم معلممون منو انتخاب کرد وبرد دفتر چون سنم از بقیه کمتر بود وریزه میزه بودم وقتی داشتم میرفتم دفتر کسی نفهمید واسه چیه فکر کردن کار بدی کردم.. شیطونای کلاس همشون زیرزیرکی میخندیدن... خلاصه رفتم تو دفتر قبل از که چشمم به اقای بازرس بیوفته به شیرینی های تر وتازه رو میز افتاد بدجور دهنم آب افتاد.. بازرسه خیلی ازم خوشش اومده بود یه ذره باهام حرف زد بعد گفت برام یه شعر بخون... منم همون طور که زیر چشمی به شیرینیا نیگا میکردم یه شعر درباره شیرینی وقند ودندون خوندم که الان یادم نیست شعره.... تا این شعره رو خوندم بازرسه حسابی خندید ودوتا ازون شیرینیا رو داد دستم... انگاری دنیا رو بهم داده بودن حتی اجازه هم نگرفتم و دویدم تو کلاس و پز شیرینیا رو به بچه ها دادم
 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش برمی گشت روزی روزگار کودکی
کاش می رفتم به شهر زرنگار کودکی
چون به یاد آرم جست و خیز آن زمان
می شوم مدهوش و مست و بی قرار کودکی
ای خوشا رفتن پی پروانه های رنگ رنگ
سر درآوردن ز باغ نغمه بار کودکی
ای خوشا رفتن به باغ قصه های دلفریب
پر زدن با چابکی بر شاخسار کودکی
آن همه تصویر و نقاشی کشیدن در اطاق
آن همه ابداع و خلق و شاهکار کودکی
کاشکی بر اسب چوبی می نشستم با غرور
می خرامیدم به سوی کارزار کودکی
نیزه و شمشیر چوبی بود در تپه های ذهن
بهترین حربه های روزگار کودکی
ای خوشا آن بی غمی ها، بی خیالی های مغز
آن همه آسایش افسانه وار کودکی
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
خواب دیدم
در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت :
پس می خواهی با من گفتگو كنی ؟
گفتم بلی :
اگر وقت داشته باشید .
خدا لبخند زد.
فرمود :
وقت من ابدی است .
چه سوالاتی در ذهن داری كه می خواهی از من بپرسی ؟
گفتم :
اینكه چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب
می كند ؟
خدا پاسخ داد ....
اینكه آنها از بودن در دوران كودكی ملول می شوند .
عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران كودكی را می خورند .
اینكه سلامتیشان را صرف بدست اوردن پول می كنند
وبعد
پولشان را خرج حفظ سلامتیشان !
اینكه با نگرانی نسبت به اینده
زمان حال
فراموششان
می شود .
انچنان كه دیگر نه در اینده زندگی میكنند و نه در حال!
اینكه چنان زندگی می كنند كه گویی هرگز نخواهند مرد !
و چنان می میرند كه كه گویی هرگز زنده نبوده اند !
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساكت ماندیم .
بعد پرسیدم .....
به عنوان خالق انسانها
می خواهید انها چه درس هایی از زندگی بیاموزند ؟
خدا با لبخند پاسخ داد .
اینكه یاد بگیرند كه
نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد
اما می توان محبوب دیگران شد !
یاد بگیرند كه خوب نیست خود را با دیگران مقایسه كنند .
یاد بگیرند كه ثروتمند كسی نیست كه دارایی بیشتری دارد .
بلكه كسی است كه نیاز كمتری دارد .
یاد بگیرند كه ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل كسانی كه دوستشان داریم ایجاد كنیم .
اما سالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التیام یابد
با بخشیدن
بخشش بیاموزند
یاد بگیرند كسانی هستند كه انها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساسشان را نشان دهند
یاد بگیرند كه می شود دو نفر به یك موضوع واحد نگاه كنند و انرا متفاوت ببینند .
یاد بگیرند كه همیشه كافی نیست دیگران انها را ببخشند
بلكه خودشان هم باید خود را ببخشند
و یاد بگیرند كه من اینجا هستم .
همیشه
همه جا
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
چه شیطونی هایی می کردیم
یادش به خیر
یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع….
یاد اون روزا بخیر…………..:crying::crying::crying::crying:
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
یادش بخیییییییییرررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!

سلام ...............​
امروز خیلی دلم گرفته یاد بچه گی هام افتادم کاش روزای اول دبستانم بود و به مدسه میرفتم عکسای کتاب اولمون رو میزارم تا شما ها هم یک به دوران کودکیتون برید و خاطراتتون رو به روز کنید ...........

یادش بخیر سگ کربه را دنبال می کن ...........


دوس دارین بقیه عکسا رو تو ادامه مطلب ببنید !!!!!!!!!!!!!!!!


 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادش بخیییییییییرررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!

سلام ...............​
امروز خیلی دلم گرفته یاد بچه گی هام افتادم کاش روزای اول دبستانم بود و به مدسه میرفتم عکسای کتاب اولمون رو میزارم تا شما ها هم یک به دوران کودکیتون برید و خاطراتتون رو به روز کنید ...........

یادش بخیر سگ کربه را دنبال می کن ...........


دوس دارین بقیه عکسا رو تو ادامه مطلب ببنید !!!!!!!!!!!!!!!!




سلام
دستت درد نکنه واقعا قشنگ بودن، دلم گرفت به خدا کاش برگردیم به همون دوران
یاددددددددددددددددددددددددددش بخیر
 

parla_69

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
روزِ وصلِ دوستداران یاد بادیاد باد! آن روزگاران یاد باد!
کامم از تلخیِ غم چون زَهر گشتبانگ نوش شادخواران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد مناز من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلاکوشش آن حق‌گزاران یاد باد
گر چه صد رود است از چشمم روانزنده رود باغِ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماندای دریغا! رازداران یاد باد!
 

t.askari

عضو جدید
یادش بخیییییییییرررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!

سلام ...............​
امروز خیلی دلم گرفته یاد بچه گی هام افتادم کاش روزای اول دبستانم بود و به مدسه میرفتم عکسای کتاب اولمون رو میزارم تا شما ها هم یک به دوران کودکیتون برید و خاطراتتون رو به روز کنید ...........

یادش بخیر سگ کربه را دنبال می کن ...........


دوس دارین بقیه عکسا رو تو ادامه مطلب ببنید !!!!!!!!!!!!!!!!




ده ستی توش خوش بيت گيانه كه م;)

 

t.askari

عضو جدید
[h=2]بچه که بودیم .....[/h][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حالا که بزرگیم چه دل تنگیم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کاش همون کودکی بودیم که حرف هاش رو از نگاهش می شد خوند.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کاش قلب ها در چهره بود.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نا گفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دنیا رو ببین...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بچه بودیم از آسمون بارون می آمد؛[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بزرگ شدیم از چشم هامون می آید! .................[/FONT]
 

AMMARIYA

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچه که بودم با دوستام میرفتیم پشت خونمون خاله بازی میکردیم داداشمم با دوستاش میومد با اون عکسای آدامس فوتبالی تاق میزدن..یه روز دوستای داداشم گفتن بزارین ما هم میام خاله بازی با شماها شوهرتون میشیم.. یهو با چوب افتادن دنبالمون که ما شوهرتونیم باید بزنیمتون.. منو دوستامم فرار کردیم اومیدم خونمون یهو داداشم با عصبانیت اومد خونه گفت مامان اینا ابرومو جلو دوستام بردن نزاشتن که با چوب بزننشون ابروم رفت بگو برگردن بیرون کتک بخورن ضایع نشم جلو دوستام....:biggrin:
 

botany

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه بچه که بودم با دوستام میرفتیم پشت خونمون خاله بازی میکردیم داداشمم با دوستاش میومد با اون عکسای آدامس فوتبالی تاق میزدن..یه روز دوستای داداشم گفتن بزارین ما هم میام خاله بازی با شماها شوهرتون میشیم.. یهو با چوب افتادن دنبالمون که ما شوهرتونیم باید بزنیمتون.. منو دوستامم فرار کردیم اومیدم خونمون یهو داداشم با عصبانیت اومد خونه گفت مامان اینا ابرومو جلو دوستام بردن نزاشتن که با چوب بزننشون ابروم رفت بگو برگردن بیرون کتک بخورن ضایع نشم جلو دوستام....:biggrin:

چه دورانی بود کودکی

باور کنید …!
دلم برای کودکیم تنگ شده….
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم…
مرگ مادر “کوزت” را باور می کردم و از زن “تناردیه” کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر “هاچ” گم نشود…
دلم می خواست “ممُل” را پیدا کنم
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال “وروجک” می گشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود !
دلم برای کودکیم تنگ شده …
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت…
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
سلام بچه ها.من اگه خدا یه فرصت دوباره بهم بده یقینا ازش می خ.اک منو به دوران کودکیم برگردونه ولی افسوس.......................
 

K.T

عضو جدید
خدارو شکر که تمام شدن منکه هرگز حاضر نیستم برگردم به اون روزا
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کودکی عکم ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت


وقتی روشنی چشم هایت ، در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود



با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت ...

:biggrin:
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دههشصتیا وقتی بادکنکمون میترکید تازه امید داشتیم...
با تکه هاش بادکنک کوچیکتر درست میکردیم و میکشیدیم رو دندونمون قیــــــژقیــــــــــــژ صدا میداد کلی خر کیف میشدیم :biggrin:
تفریح بود داشتیم ؟ :)
9zpsya8nk986xdqt1a9.jpg
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقتاضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که بهاون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم...........یادتونه ..
 

Similar threads

بالا