پا به پای کودکی........................................ .......

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا​
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن​
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو​
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر​
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی​
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان​
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم​
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما​
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ​
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت​
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود​
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر​
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟​
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟​
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟​
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟​
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟​
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان​
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!​
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!​
 

Similar threads

بالا