کلوپ آبیدلان.

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز

*tasnim*

کاربر فعال تالار پزشکی ,
کاربر ممتاز
سر ِ ی تایم ِ خاص همه اینجا میان فک کنم آ:D
فعلنی ک همه رفتن کســـــــــــــی درورو برم نیس :|

ماهم بریم بابای دوستای آبی
:)
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
براستی سعید پلیمر که بود؟؟
آیا او یک فرد عادی بود؟؟
در 13 مهر 1368 شمسی وقتی که سیاهی و ظلمت تمام جهان را فراگرفته بود و کسی از مردم دیگری امیدی به آینده نداشت،گاوها نمی زاییدند،درختان موز حتی خیار هم نمی دادند چه برسد به موز،قحطی و گرسنگی سراسر زمین و حتی کرات دیگر را فراگرفته بود،خانواده ها قرعه می انداختند تا به قید قرعه یکی از اعضایشان را ببلعند،ستم و ناعدالتی بیداد میکرد،در این زمان نوزادی از سلاله آفتاب با صورتی نورانی و لبی خندان،ساعت 8 صبح در یکی از بیمارستانهای خوزستان متولد شد.
چند ماه انتظار این نوزاد را کشیده بودند.بالاخره صبح زود لحظه موعود فرا رسید.صدای وق وق پسرکی زیبارو و نورانی فضای کثیف بیمارستان را پر کرد.دکتر با برقی که از چشم و گوشش و دماغش از شدت ذوق بیرون زده بود فریاد زد:سعید پلیمر به دنیا آمد! البته عجیب بود با اینکه هنوز والدین پسر تصمیمی برای نام او نداشتند ان دکتر چگونه اسم پسر را می دانسته؟ عده ای بر این باورند که ان دکتر یکی از ملائکه الله بوده و نام سعید نیز وحی منزل میباشد.لنگ راست سعید در حالیکه در دست دکتر بود،لنگ چپش سعی داشت صورت دکتر را با ضربات پیاپی آسفالت میکند.فوج فوج فرشتگان الهی برای تبریک خدمت پدرش میرسیدند به حدی که پس از ساعتی فضای بیمارستان پر از پرهای به زمین ریخته فرشتگان شد.هجوم فرشتگان به حدی بود که ریاست بیمارستان برای عبور آنان دستور اجرای طرح زوج و فرد را داد.
طفل را به خانه بردند.عجیب فرزندی بود.از همان عوان کودکی دارای کرامات باهره بود.گویند به هنگام تولدش اسمان از شدن خوشحالی تا یک ماه تگرگ بر سر خلق الله میبارید! نقل است که به هنگام تعویض پوشاک،پوشاک فاسد شده اش را بر گاو نازا میزدند و ان گاو در دم چهار گوساله سالم تحویل اجتماع میداد! اورده اند که او هیچگاه شیرمادر نخورد.بلکه شیر خشک مخصوص از عرش برای او گسیل میداشتند. فضولات ایشان را برای رشد بهتر درختان و گیاهان پای انها میرختند و با تعجب مشاهده میشد که ناگهان نهال کوچکی در عرض ایکی ثانیه(ایکی از اصطلاحات رایج در عرفان است) به درختی تناور و سر به فلک کشیده تبدیل میشد.از همین رو کم کم پشکل بز رو به فراموشی رفت.
هر روز میگذشت و سعید پلیمر بزرگتر میشد.سعید روز به روز در حال رشد بود.او بسیار از رشد کردن لذت میبرد.به مادرش میگفت:مادر من عاشق رشد و نمو هستم.علاقه شدید سعید به رشد و نمو همگان را حیران و سرگشته کرده بود .سعید به سرعت نمو کرد تا اینکه به خردسالی رسید.
از همان خردسالی با سایرین فرق داشت.ابوجلبک جوعانی که از مریدان پدرش بود گوید:روزی نزد پدرش بودم که سعید که کاملا نمو کرده بود وارد شد.به گوشه ای خزید و مشغول مطالعه شد.من بسیار متعجب شدم که کودکی که دست و پا دارد چرا میخزد؟ پدرش که از زهاد بود ذهنم را خواند و فرمود:سعید عاشق دو چیز است: رشد و نمو و خزیدن.ساعتی گذشت و دیدم که همچنان سرگرم مطالعه است.بعد از چهار ساعت بازنگریستم و دیدم که همچنان غرق در مطالعه است(تاریخ اینجا خرده ای بر ابوجلبک گرفته و میگوید که مگر او پدر و مادر و صاحب نداشته که چهار ساعت در خانه مردم لنگر انداخته بود؟؟)واله و حیران گشتم.سر در گریبان تفکر فرو بودم و نیک به این قضیه اندیشیدم.پس از لحظاتی حس کردم کسی گردنم را گرفته و سرم را از گریبان بیرون میکشد.دیدم استادم است که میگوید ابوجلبک سعید را جز خدا نشناسد.خواستم از شدت بهت صیحه ای بزنم و جان به جان افرین تسلیم کنم که صدایم گرفت و صیحه ام در سینه خفه شد.
اری او عاشق مطالعه و کتابت بود.نقل است که به هنگام مطالعه بخاطر مدت زمان زیاد و طولانی که ایشان غرق مطالعه بودند،جنابشان را مومیایی میکردند تا از گزند افات و بلایا در امان باشد.درایام نوجوانی به جای بازی و سرگرمی مدام در حال تحقیق و پژوهش بود تا حدی که توانست از ناف تمساح واکسن کزار را بسازد.
چون به جوانی پا نهاد در ابتدای امر پا برهنه بود.لیکن یک جفت دمپایی تهیه کرد و از نو به جوانی پای نهاد.در جوانی به دنبال هوس نبود.ولی متاسفانه همسن و سالان او با خر جلوی دبیرستانهای دخترانه تک میزدند تا نظر انها را بخود جلب کنند.در همان زمانها بود که ازدواجهای خیابانی رونق گرفت و فرزندان طلاق اختراع شدند.
به وقت زن گرفتن،روزی دختر همسایه را دید و جلوی چشم مادرش از او خواستگاری کرد.مادرش که شیرزنی غیور بود و هر صبح به بیابان میرفت و کفتار شکار میکرد،دستش را کتف از طریق دهان درون بدن سعید فرو کرد،لوزالمعده مبارکش را دراورد و جلوی سگهای همسایه روبرو پرت کرد! لذا مولایمان تا اخر عمر مجرد ماند.
به هنگام میانسالی،به دلیل درد شدید پا خانه نشین شد.سالیانی چند گمراه شد و به قماربازی روی اورد.سپس در یکی از شبهای مهتابی درحالیکه از توالت خارج شده بود منقلب گشت و توبه کرد و از نو طریق هدایت در پیش گرفت.هر از گاهی پدرش قصد بالا زدن استین را برای او داشت که با مخالفت شدید وی روبرو میشد.میفرمود اگر خورشید را در دست چپم و ماه را در دست راستم قرار دهند تا زن بگیرم،ای بابا راضی به زحمت بقیه نیستیم.خودمان میگیریم!
در اواخر عمر بسیار گوشه گیر شده بود بطوریکه در تمام گوشه های منزل رد ایشان دیده میشد.بیشتر وقتش را در سالیان اخر عمر صرف به یادگار گذاشتن کتابهای ماندگار کرد.از جمله اثار ایشان میتوان به :
خاله پیرزن کجا میری؟
هلیوم ناموس عناصر
و زگیل الاسرار اشاره کرد.
سرانجام پس از عمری مجاهدت و سلوک عارفانه در 11 جمادی الوسط سنه 1429 بر اثر سکته از ناحیه مثانه به دیار باقی شتافت.روایت است که به هنگام وفات چشم مبارکشان به سمت توالت منزل دوخته شده بود.به مناسبت رحلت ایشان یک هفته عزای عمومی و دو هفته عزای خصوصی اعلام شد.کودک و زن و مرد و پیر و جوان بر سر و سینه زنان در حالیکه گریبان چاک میدادند گرد منزلش طواف میکردند.بر اثر ازدحام جمعیت،یک میلیون نفر زیر دست و پا بگونه ای له شدند که به سختی میشد انها را از اسفالت تشخیص داد.از غم وفاتشان،کره زمین به مدت 10 شبانه روز خلاف جهت و بصورت رامسید دور خورشید میچرخید.مراسم تشییع پیکر پاک ایشان بزرگترین اجتماع در تاریخ بشریت بود.از اطراف اکناف و سایر کرات در این مراسم حضور یافتند.گویند به قدری جمعیت زیاد بود که دو متر جا برای به زمین گذاشتن تابوت ایشان وجود نداشت و تابوت دو هفته بر روی دستان مردم در حال چرخش بود.پیکر پاکش را طبق وصیتش در باغچه منزلش خاک کردند.امروزه مقره ایشان بارگاهی عظیم است که زوار دسته دسته برای زیارت خدمتشان میرسند.نقل است کم کم که شفا ندهند حداقل روزی دو کور مادر زاد،دو لال پدر زاد و پنج قطع نخاعی که در واقع نخاعشان تبخیر شده را شفا میدهند.دستشوییهای حرم مطهر میعدگاه عاشقان و اتاق فکری برای نسل جوان است.به روایت شاهدان عینی،معنویت توالتهای حرم ایشان به حدی است که پای شخص وارد شده در انها به هنگام خروج فلج میشود!

روحش شاد

آقای پلیمر مورد تایید ماست........اینشتین

سعید پلیمر را صد سال دیگر خواهند شناخت.....گاندی

از سعید پلیمر جوانمردتر ندیدم.....پوریای ولی

اگر عالم فانوس باشد،سعید پلیمر روشنی درون ان است....علامه دهخدا


 
آخرین ویرایش:

mahtab2689

عضو جدید
کاربر ممتاز
براستی سعید پلیمر که بود؟؟
آیا او یک فرد عادی بود؟؟
در 13 مهر 1368 شمسی وقتی که سیاهی و ظلمت تمام جهان را فراگرفته بود و کسی از مردم دیگری امیدی به آینده نداشت،گاوها نمی زاییدند،درختان موز حتی خیار هم نمی دادند چه برسد به موز،قحطی و گرسنگی سراسر زمین و حتی کرات دیگر را فراگرفته بود،خانواده ها قرعه می انداختند تا به قید قرعه یکی از اعضایشان را ببلعند،ستم و ناعدالتی بیداد میکرد،در این زمان نوزادی از سلاله آفتاب با صورتی نورانی و لبی خندان،ساعت 8 صبح در یکی از بیمارستانهای خوزستان متولد شد.
چند ماه انتظار این نوزاد را کشیده بودند.بالاخره صبح زود لحظه موعود فرا رسید.صدای وق وق پسرکی زیبارو و نورانی فضای کثیف بیمارستان را پر کرد.دکتر با برقی که از چشم و گوشش و دماغش از شدت ذوق بیرون زده بود فریاد زد:سعید پلیمر به دنیا آمد! البته عجیب بود با اینکه هنوز والدین پسر تصمیمی برای نام او نداشتند ان دکتر چگونه اسم پسر را می دانسته؟ عده ای بر این باورند که ان دکتر یکی از ملائکه الله بوده و نام سعید نیز وحی منزل میباشد.لنگ راست سعید در حالیکه در دست دکتر بود،لنگ چپش سعی داشت صورت دکتر را با ضربات پیاپی آسفالت میکند.فوج فوج فرشتگان الهی برای تبریک خدمت پدرش میرسیدند به حدی که پس از ساعتی فضای بیمارستان پر از پرهای به زمین ریخته فرشتگان شد.هجوم فرشتگان به حدی بود که ریاست بیمارستان برای عبور آنان دستور اجرای طرح زوج و فرد را داد.
طفل را به خانه بردند.عجیب فرزندی بود.از همان عوان کودکی دارای کرامات باهره بود.گویند به هنگام تولدش اسمان از شدن خوشحالی تا یک ماه تگرگ بر سر خلق الله میبارید! نقل است که به هنگام تعویض پوشاک،پوشاک فاسد شده اش را بر گاو نازا میزدند و ان گاو در دم چهار گوساله سالم تحویل اجتماع میداد! اورده اند که او هیچگاه شیرمادر نخورد.بلکه شیر خشک مخصوص از عرش برای او گسیل میداشتند. فضولات ایشان را برای رشد بهتر درختان و گیاهان پای انها میرختند و با تعجب مشاهده میشد که ناگهان نهال کوچکی در عرض ایکی ثانیه(ایکی از اصطلاحات رایج در عرفان است) به درختی تناور و سر به فلک کشیده تبدیل میشد.از همین رو کم کم پشکل بز رو به فراموشی رفت.
هر روز میگذشت و سعید پلیمر بزرگتر میشد.سعید روز به روز در حال رشد بود.او بسیار از رشد کردن لذت میبرد.به مادرش میگفت:مادر من عاشق رشد و نمو هستم.علاقه شدید سعید به رشد و نمو همگان را حیران و سرگشته کرده بود .سعید به سرعت نمو کرد تا اینکه به خردسالی رسید.
از همان خردسالی با سایرین فرق داشت.ابوجلبک جوعانی که از مریدان پدرش بود گوید:روزی نزد پدرش بودم که سعید که کاملا نمو کرده بود وارد شد.به گوشه ای خزید و مشغول مطالعه شد.من بسیار متعجب شدم که کودکی که دست و پا دارد چرا میخزد؟ پدرش که از زهاد بود ذهنم را خواند و فرمود:سعید عاشق دو چیز است: رشد و نمو و خزیدن.ساعتی گذشت و دیدم که همچنان سرگرم مطالعه است.بعد از چهار ساعت بازنگریستم و دیدم که همچنان غرق در مطالعه است(تاریخ اینجا خرده ای بر ابوجلبک گرفته و میگوید که مگر او پدر و مادر و صاحب نداشته که چهار ساعت در خانه مردم لنگر انداخته بود؟؟)واله و حیران گشتم.سر در گریبان تفکر فرو بودم و نیک به این قضیه اندیشیدم.پس از لحظاتی حس کردم کسی گردنم را گرفته و سرم را از گریبان بیرون میکشد.دیدم استادم است که میگوید ابوجلبک سعید را جز خدا نشناسد.خواستم از شدت بهت صیحه ای بزنم و جان به جان افرین تسلیم کنم که صدایم گرفت و صیحه ام در سینه خفه شد.
اری او عاشق مطالعه و کتابت بود.نقل است که به هنگام مطالعه بخاطر مدت زمان زیاد و طولانی که ایشان غرق مطالعه بودند،جنابشان را مومیایی میکردند تا از گزند افات و بلایا در امان باشد.درایام نوجوانی به جای بازی و سرگرمی مدام در حال تحقیق و پژوهش بود تا حدی که توانست از ناف تمساح واکسن کزار را بسازد.
چون به جوانی پا نهاد در ابتدای امر پا برهنه بود.لیکن یک جفت دمپایی تهیه کرد و از نو به جوانی پای نهاد.در جوانی به دنبال هوس نبود.ولی متاسفانه همسن و سالان او با خر جلوی دبیرستانهای دخترانه تک میزدند تا نظر انها را بخود جلب کنند.در همان زمانها بود که ازدواجهای خیابانی رونق گرفت و فرزندان طلاق اختراع شدند.
به وقت زن گرفتن،روزی دختر همسایه را دید و جلوی چشم مادرش از او خواستگاری کرد.مادرش که شیرزنی غیور بود و هر صبح به بیابان میرفت و کفتار شکار میکرد،دستش را کتف از طریق دهان درون بدن سعید فرو کرد،لوزالمعده مبارکش را دراورد و جلوی سگهای همسایه روبرو پرت کرد! لذا مولایمان تا اخر عمر مجرد ماند.
به هنگام میانسالی،به دلیل درد شدید پا خانه نشین شد.سالیانی چند گمراه شد و به قماربازی روی اورد.سپس در یکی از شبهای مهتابی درحالیکه از توالت خارج شده بود منقلب گشت و توبه کرد و از نو طریق هدایت در پیش گرفت.هر از گاهی پدرش قصد بالا زدن استین را برای او داشت که با مخالفت شدید وی روبرو میشد.میفرمود اگر خورشید را در دست چپم و ماه را در دست راستم قرار دهند تا زن بگیرم،ای بابا راضی به زحمت بقیه نیستیم.خودمان میگیریم!
در اواخر عمر بسیار گوشه گیر شده بود بطوریکه در تمام گوشه های منزل رد ایشان دیده میشد.بیشتر وقتش را در سالیان اخر عمر صرف به یادگار گذاشتن کتابهای ماندگار کرد.از جمله اثار ایشان میتوان به :
خاله پیرزن کجا میری؟
هلیوم ناموس عناصر
و زگیل الاسرار اشاره کرد.
سرانجام پس از عمری مجاهدت و سلوک عارفانه در 11 جمادی الوسط سنه 1429 بر اثر سکته از ناحیه مثانه به دیار باقی شتافت.روایت است که به هنگام وفات چشم مبارکشان به سمت توالت منزل دوخته شده بود.به مناسبت رحلت ایشان یک هفته عزای عمومی و دو هفته عزای خصوصی اعلام شد.کودک و زن و مرد و پیر و جوان بر سر و سینه زنان در حالیکه گریبان چاک میدادند گرد منزلش طواف میکردند.بر اثر ازدحام جمعیت،یک میلیون نفر زیر دست و پا بگونه ای له شدند که به سختی میشد انها را از اسفالت تشخیص داد.از غم وفاتشان،کره زمین به مدت 10 شبانه روز خلاف جهت و بصورت رامسید دور خورشید میچرخید.مراسم تشییع پیکر پاک ایشان بزرگترین اجتماع در تاریخ بشریت بود.از اطراف اکناف و سایر کرات در این مراسم حضور یافتند.گویند به قدری جمعیت زیاد بود که دو متر جا برای به زمین گذاشتن تابوت ایشان وجود نداشت و تابوت دو هفته بر روی دستان مردم در حال چرخش بود.پیکر پاکش را طبق وصیتش در باغچه منزلش خاک کردند.امروزه مقره ایشان بارگاهی عظیم است که زوار دسته دسته برای زیارت خدمتشان میرسند.نقل است کم کم که شفا ندهند حداقل روزی دو کور مادر زاد،دو لال پدر زاد و پنج قطع نخاعی که در واقع نخاعشان تبخیر شده را شفا میدهند.دستشوییهای حرم مطهر میعدگاه عاشقان و اتاق فکری برای نسل جوان است.به روایت شاهدان عینی،معنویت توالتهای حرم ایشان به حدی است که پای شخص وارد شده در انها به هنگام خروج فلج میشود!

روحش شاد

آقای پلیمر مورد تایید ماست........اینشتین

سعید پلیمر را صد سال دیگر خواهند شناخت.....گاندی

از سعید پلیمر جوانمردتر ندیدم.....پوریای ولی

اگر عالم فانوس باشد،سعید پلیمر روشنی درون ان است....علامه دهخدا


وای ترکیدم از خنده خیلی قشنگ گفتیییییییییییییییی
خیلییییییی مرسییییییییییی
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
وااااااااااااااااااااااای سعید خیلی باحال بود....
اینا رو از کجا میاری آخه؟؟؟؟؟؟
 

jahan pahlevan

عضو جدید
کاربر ممتاز
براستی سعید پلیمر که بود؟؟
آیا او یک فرد عادی بود؟؟
در 13 مهر 1368 شمسی وقتی که سیاهی و ظلمت تمام جهان را فراگرفته بود و کسی از مردم دیگری امیدی به آینده نداشت،گاوها نمی زاییدند،درختان موز حتی خیار هم نمی دادند چه برسد به موز،قحطی و گرسنگی سراسر زمین و حتی کرات دیگر را فراگرفته بود،خانواده ها قرعه می انداختند تا به قید قرعه یکی از اعضایشان را ببلعند،ستم و ناعدالتی بیداد میکرد،در این زمان نوزادی از سلاله آفتاب با صورتی نورانی و لبی خندان،ساعت 8 صبح در یکی از بیمارستانهای خوزستان متولد شد.
چند ماه انتظار این نوزاد را کشیده بودند.بالاخره صبح زود لحظه موعود فرا رسید.صدای وق وق پسرکی زیبارو و نورانی فضای کثیف بیمارستان را پر کرد.دکتر با برقی که از چشم و گوشش و دماغش از شدت ذوق بیرون زده بود فریاد زد:سعید پلیمر به دنیا آمد! البته عجیب بود با اینکه هنوز والدین پسر تصمیمی برای نام او نداشتند ان دکتر چگونه اسم پسر را می دانسته؟ عده ای بر این باورند که ان دکتر یکی از ملائکه الله بوده و نام سعید نیز وحی منزل میباشد.لنگ راست سعید در حالیکه در دست دکتر بود،لنگ چپش سعی داشت صورت دکتر را با ضربات پیاپی آسفالت میکند.فوج فوج فرشتگان الهی برای تبریک خدمت پدرش میرسیدند به حدی که پس از ساعتی فضای بیمارستان پر از پرهای به زمین ریخته فرشتگان شد.هجوم فرشتگان به حدی بود که ریاست بیمارستان برای عبور آنان دستور اجرای طرح زوج و فرد را داد.
طفل را به خانه بردند.عجیب فرزندی بود.از همان عوان کودکی دارای کرامات باهره بود.گویند به هنگام تولدش اسمان از شدن خوشحالی تا یک ماه تگرگ بر سر خلق الله میبارید! نقل است که به هنگام تعویض پوشاک،پوشاک فاسد شده اش را بر گاو نازا میزدند و ان گاو در دم چهار گوساله سالم تحویل اجتماع میداد! اورده اند که او هیچگاه شیرمادر نخورد.بلکه شیر خشک مخصوص از عرش برای او گسیل میداشتند. فضولات ایشان را برای رشد بهتر درختان و گیاهان پای انها میرختند و با تعجب مشاهده میشد که ناگهان نهال کوچکی در عرض ایکی ثانیه(ایکی از اصطلاحات رایج در عرفان است) به درختی تناور و سر به فلک کشیده تبدیل میشد.از همین رو کم کم پشکل بز رو به فراموشی رفت.
هر روز میگذشت و سعید پلیمر بزرگتر میشد.سعید روز به روز در حال رشد بود.او بسیار از رشد کردن لذت میبرد.به مادرش میگفت:مادر من عاشق رشد و نمو هستم.علاقه شدید سعید به رشد و نمو همگان را حیران و سرگشته کرده بود .سعید به سرعت نمو کرد تا اینکه به خردسالی رسید.
از همان خردسالی با سایرین فرق داشت.ابوجلبک جوعانی که از مریدان پدرش بود گوید:روزی نزد پدرش بودم که سعید که کاملا نمو کرده بود وارد شد.به گوشه ای خزید و مشغول مطالعه شد.من بسیار متعجب شدم که کودکی که دست و پا دارد چرا میخزد؟ پدرش که از زهاد بود ذهنم را خواند و فرمود:سعید عاشق دو چیز است: رشد و نمو و خزیدن.ساعتی گذشت و دیدم که همچنان سرگرم مطالعه است.بعد از چهار ساعت بازنگریستم و دیدم که همچنان غرق در مطالعه است(تاریخ اینجا خرده ای بر ابوجلبک گرفته و میگوید که مگر او پدر و مادر و صاحب نداشته که چهار ساعت در خانه مردم لنگر انداخته بود؟؟)واله و حیران گشتم.سر در گریبان تفکر فرو بودم و نیک به این قضیه اندیشیدم.پس از لحظاتی حس کردم کسی گردنم را گرفته و سرم را از گریبان بیرون میکشد.دیدم استادم است که میگوید ابوجلبک سعید را جز خدا نشناسد.خواستم از شدت بهت صیحه ای بزنم و جان به جان افرین تسلیم کنم که صدایم گرفت و صیحه ام در سینه خفه شد.
اری او عاشق مطالعه و کتابت بود.نقل است که به هنگام مطالعه بخاطر مدت زمان زیاد و طولانی که ایشان غرق مطالعه بودند،جنابشان را مومیایی میکردند تا از گزند افات و بلایا در امان باشد.درایام نوجوانی به جای بازی و سرگرمی مدام در حال تحقیق و پژوهش بود تا حدی که توانست از ناف تمساح واکسن کزار را بسازد.
چون به جوانی پا نهاد در ابتدای امر پا برهنه بود.لیکن یک جفت دمپایی تهیه کرد و از نو به جوانی پای نهاد.در جوانی به دنبال هوس نبود.ولی متاسفانه همسن و سالان او با خر جلوی دبیرستانهای دخترانه تک میزدند تا نظر انها را بخود جلب کنند.در همان زمانها بود که ازدواجهای خیابانی رونق گرفت و فرزندان طلاق اختراع شدند.
به وقت زن گرفتن،روزی دختر همسایه را دید و جلوی چشم مادرش از او خواستگاری کرد.مادرش که شیرزنی غیور بود و هر صبح به بیابان میرفت و کفتار شکار میکرد،دستش را کتف از طریق دهان درون بدن سعید فرو کرد،لوزالمعده مبارکش را دراورد و جلوی سگهای همسایه روبرو پرت کرد! لذا مولایمان تا اخر عمر مجرد ماند.
به هنگام میانسالی،به دلیل درد شدید پا خانه نشین شد.سالیانی چند گمراه شد و به قماربازی روی اورد.سپس در یکی از شبهای مهتابی درحالیکه از توالت خارج شده بود منقلب گشت و توبه کرد و از نو طریق هدایت در پیش گرفت.هر از گاهی پدرش قصد بالا زدن استین را برای او داشت که با مخالفت شدید وی روبرو میشد.میفرمود اگر خورشید را در دست چپم و ماه را در دست راستم قرار دهند تا زن بگیرم،ای بابا راضی به زحمت بقیه نیستیم.خودمان میگیریم!
در اواخر عمر بسیار گوشه گیر شده بود بطوریکه در تمام گوشه های منزل رد ایشان دیده میشد.بیشتر وقتش را در سالیان اخر عمر صرف به یادگار گذاشتن کتابهای ماندگار کرد.از جمله اثار ایشان میتوان به :
خاله پیرزن کجا میری؟
هلیوم ناموس عناصر
و زگیل الاسرار اشاره کرد.
سرانجام پس از عمری مجاهدت و سلوک عارفانه در 11 جمادی الوسط سنه 1429 بر اثر سکته از ناحیه مثانه به دیار باقی شتافت.روایت است که به هنگام وفات چشم مبارکشان به سمت توالت منزل دوخته شده بود.به مناسبت رحلت ایشان یک هفته عزای عمومی و دو هفته عزای خصوصی اعلام شد.کودک و زن و مرد و پیر و جوان بر سر و سینه زنان در حالیکه گریبان چاک میدادند گرد منزلش طواف میکردند.بر اثر ازدحام جمعیت،یک میلیون نفر زیر دست و پا بگونه ای له شدند که به سختی میشد انها را از اسفالت تشخیص داد.از غم وفاتشان،کره زمین به مدت 10 شبانه روز خلاف جهت و بصورت رامسید دور خورشید میچرخید.مراسم تشییع پیکر پاک ایشان بزرگترین اجتماع در تاریخ بشریت بود.از اطراف اکناف و سایر کرات در این مراسم حضور یافتند.گویند به قدری جمعیت زیاد بود که دو متر جا برای به زمین گذاشتن تابوت ایشان وجود نداشت و تابوت دو هفته بر روی دستان مردم در حال چرخش بود.پیکر پاکش را طبق وصیتش در باغچه منزلش خاک کردند.امروزه مقره ایشان بارگاهی عظیم است که زوار دسته دسته برای زیارت خدمتشان میرسند.نقل است کم کم که شفا ندهند حداقل روزی دو کور مادر زاد،دو لال پدر زاد و پنج قطع نخاعی که در واقع نخاعشان تبخیر شده را شفا میدهند.دستشوییهای حرم مطهر میعدگاه عاشقان و اتاق فکری برای نسل جوان است.به روایت شاهدان عینی،معنویت توالتهای حرم ایشان به حدی است که پای شخص وارد شده در انها به هنگام خروج فلج میشود!

روحش شاد

آقای پلیمر مورد تایید ماست........اینشتین

سعید پلیمر را صد سال دیگر خواهند شناخت.....گاندی

از سعید پلیمر جوانمردتر ندیدم.....پوریای ولی

اگر عالم فانوس باشد،سعید پلیمر روشنی درون ان است....علامه دهخدا



و در این هنگام مامان سعید با ماهی تابه بر فرق سرش زد و گفت پاشو ببینم مدرست دیر شده بچه...............:biggrin:
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راستی غریبه قراره دکلمه بخونه تو تولدت...
یه سوال:
شما پسری؟؟؟؟ یا آقایی؟؟ خخخخخخخخخ
غریبه میگه من آقا هستم پسر نیستم خخخخخخخخخخخخ

کی حالا خواست اصلا این غریبه رو راه بده تو مراسم؟؟
ی سگ هار که دو هفته است غذا نخورده میبندم دم در.عکس غریبه رو بهش نشون میدم میگم اینو دیدی،تنها چیزیو که ازش باقی میذاری وقت لنگ دمپایی چپشه
 

mohanna360

عضو جدید
کاربر ممتاز
چی؟ احمد پلیمر؟

آره من رفتم تو پروفشون ایشونم مهندسی پلیمر میخونن!
راستی غریبه قراره دکلمه بخونه تو تولدت...
یه سوال:
شما پسری؟؟؟؟ یا آقایی؟؟ خخخخخخخخخ
غریبه میگه من آقا هستم پسر نیستم خخخخخخخخخخخخ

سلام سمیرابانو...آقای جهان پهلوان قبول کردن ک رهبر ارکستر باشن!:)
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آره من رفتم تو پروفشون ایشونم مهندسی پلیمر میخونن!


سلام سمیرابانو...آقای جهان پهلوان قبول کردن ک رهبر ارکستر باشن!:)

خو بخونه!! نکنه فک کردین مهندسی پلیمرو بابام اختراع کرده و فقط من محصلشم؟؟:)
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کی حالا خواست اصلا این غریبه رو راه بده تو مراسم؟؟
ی سگ هار که دو هفته است غذا نخورده میبندم دم در.عکس غریبه رو بهش نشون میدم میگم اینو دیدی،تنها چیزیو که ازش باقی میذاری وقت لنگ دمپایی چپشه

بزرگ کلوپه ها
غریبه باشه بچه ها شلوغ نمیکنن آروم میشینن خخخخخخخخخ
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بزرگواران بنده پستهای قبلیتون رو دیدم
الکی خرج نندازین گردن ما
ی جشن تولده...بزور کیک میدیم.....شام مخاین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه فک کردین کمیته امداده اینجا؟؟
فقط کیک...شربت هم خبری نی...اب معمولی
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
بزرگواران بنده پستهای قبلیتون رو دیدم
الکی خرج نندازین گردن ما
ی جشن تولده...بزور کیک میدیم.....شام مخاین؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه فک کردین کمیته امداده اینجا؟؟
فقط کیک...شربت هم خبری نی...اب معمولی

آبش هم حتما آی لوله کشی و با یه لیوان قرمزها بود اون موقع ها .... همون یکی هم باشه که همه ازش بخورند ...
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
از لحاظ سنی...
نگفتم هیولائه که!
گفتم به احترامش بچه ها ساکت میشینن خخخخخخخخ

په اگه ایقد بزرگه بذا شیرش کنم برام استین بالا بزنه
فوقش کسی رو هم نتونست برام گیره،میگم تا استیناش بالاست وضو بگیره دو رکعت نماز بخونه از گذشتش توبه کنه
 

mohanna360

عضو جدید
کاربر ممتاز
خو بخونه!! نکنه فک کردین مهندسی پلیمرو بابام اختراع کرده و فقط من محصلشم؟؟:)

نه خوب....شما خودتونم باید بخونین...
سلام.
خوبی؟؟؟؟؟
چه خوووووب :دی

مرسی فدات..آره میگفت خانومام باید بخونن...دیگه معلوم نیست خانوما کیان..مث آقا غریبه ک آقا بودن!!!:D
 

Similar threads

بالا