خیلی سخته وقتی ناخوداگاه تو یه دوراهی قرار بگیری که هر انتخابی کنی باز هم احساس گناه میکنی(وجدانت راحت نیست) در حالی که چاره دیگه ای نداشتی.
دو تا حادثه تعریف میکنم شما نظر بدین و اگه برای خودتون پیش اومد بگید.
1) یه روز تو داروخانه بودم دیدم یه نفر معتاد(ار اون خفناش) اومد تو . از مسئول داروخانه تعداد زیادی سرنگ خواست!!! اونم بهش داد.
مسئول داروخونه تو دوراهی افتاده بود گفت اگه بهش نمی دادم میمرد اگه بهش بدم بیشتر بدبختش میکنم تو بگو چکار میکردم.
2) یه روز تو خیابون داشتم قدم میزدم دیدم یه مرد تقریبا 50 ساله دم در مغازه ایستاده یواشکی یه انبه بر میداره (ولی خداییش شکسته دل بنظر می اومد ) منم اون لحظه رفتم به صاحب مغازه گفتم صاحب مغازه افتاد دنبالش انبه رو گرفت.
اخه منم افتادم تو دوراهی پیش خودم فکر کردم طرف یا واقعا بیچاره بود چاره ای نداشت یا واقا اینکاره بود.
واقعا چکار باید کرد؟؟ نمیدونم...
دو تا حادثه تعریف میکنم شما نظر بدین و اگه برای خودتون پیش اومد بگید.
1) یه روز تو داروخانه بودم دیدم یه نفر معتاد(ار اون خفناش) اومد تو . از مسئول داروخانه تعداد زیادی سرنگ خواست!!! اونم بهش داد.
مسئول داروخونه تو دوراهی افتاده بود گفت اگه بهش نمی دادم میمرد اگه بهش بدم بیشتر بدبختش میکنم تو بگو چکار میکردم.
2) یه روز تو خیابون داشتم قدم میزدم دیدم یه مرد تقریبا 50 ساله دم در مغازه ایستاده یواشکی یه انبه بر میداره (ولی خداییش شکسته دل بنظر می اومد ) منم اون لحظه رفتم به صاحب مغازه گفتم صاحب مغازه افتاد دنبالش انبه رو گرفت.
اخه منم افتادم تو دوراهی پیش خودم فکر کردم طرف یا واقعا بیچاره بود چاره ای نداشت یا واقا اینکاره بود.
واقعا چکار باید کرد؟؟ نمیدونم...