به اینکه
من..
دارم به عادتای گندی مبتلا میشم..
تجربه ی یه سری احساسات شیرین زیر پوستی..
قند آب شدنای کوچولو تو دلم
یجور ناجوری ام یه اتفاقاتی تو راهه که نمیدونم چیه ولی کاملا حسشون میکنم
دارم شبا آروم میخوابم..
خودخواه شدم
خودمو دوست دارم
حال خوشمو خیلی خیلی دوست دارم
دیدم دارم وحشی میشم ، هیچ راهی پیدا نکردم جز خوشحال کردن خودم حتی اگه بقیه از بابتش ناراحت میشن
یه جا رد میدی از گذشتن از خودت
رد دادم دیگه
قول دادم فقط رنگی و شاد بپوشم لباس..
قول دادم آرایشم ترک نشه
قول دادم هرچی دوست دارم و هرچی خوشحالم میکنه رو واسه خودم انجام بدم
یه نفر درون من عاشق لبخندای شادم شده، یه نفر تو وجودم نجوا میکنه تو شاد باشی منم شادم
یه نفر تو قلبم میگه حالت خوب باشه تا حالم خوب شه
رفتم سفر...رفتم دور همی.. دارم دوباره حال خوش تجربه میکنم

)