با امشب میشه چهار شب که نخوابیدم نمیدونم بتونم تا صبح دووم بیارم یا نه
ولی امیدوارم که بتونم.. چون تحت هیچ شرایطی نمیخوام از برنامه هام بیشتر از این عقب بیوفتم
بغلش کردم عطر تنشو بو کشیدم بوی تازه بودن بوی پاکی میداد و هر لحظه اش با خودم گفتم خدا واسه من اینجوری خواسته..
هر ثانیه فقط به این فکر کردم که من باید محکم باشم دنیا منو لبند و ضعیف نخواسته کسی که به تکیه گاهش تکیه بزنه و با خیال راحت زندگی و زنانگی کنه نخواسته..
اون خواسته که من خودم حامی باشم خواسته که من پناه بشم سر روشونه های خودم بگذارم.. و من نا امیدش نمیکنم.. هرگز نمیکنم..
من میجنگم شب و روز.. دنیایی میسازم که هزاران مرد حتی به ساختنش فکر هم نمی تونند بکنند..
من یکی رو دارم که هیچ کم و کاستی و ضعف و نقصانی بهش نیست کسی که تو دل شب تو سخت ترین لحظات تو افتضاح ترین شرایط کمکم کرده، کاری کرده که بلند شم و رو پای خودم بایستم من اونو دارم..
اینجا نیومدم که تن به ضعف و سستی بسپرم اومدم که بسازم.. دیگه گله نمی کنم از چراهای زندگیم..
چون پذیرفتم که خدا منو جور دیگه ای خواسته.