اخ یادم اومد از پارسال (همین موقع ها ....موقع شلوغیای بعد انتخابات)که بابام چشمشو عمل کرده بود (چشم چپشو .....)
مامانم میگه رفته بودیم دیدنش بیمارستان که بابام به هوش اومدو اوردنش پیش مامانم اینا....
بابام طفلی هنو کامل به هوش نیومده بوده....همینکه مامانمو میبینه میگه:عیال یه بوس بده
....
مامانم اینطوری
....
خلاصه توجه نمیکنن بهش که بابام شروع میکنه:...اخ نمیدونین چه شلوغیی بود
....
تو ولیعصر داشتم میرفتم بابا(رو به داداشم)....یه نفر با مشت زد تو چشمم....
چنان محکم زد که بعدش نفهمیدم چی شد.................
خلاصه مامانم میاد خونه و....که یهو دیدیم گوشیش زنگ خورد:
داداشم گف بابا میخواد بات صحبت کنه>>>
عیالللللللل؟....چرا فرار کردی؟
طفلی یادش بخیر ...ناززززز