هر کی سوتی داده تعریف کنه!

sohrab sepehri

عضو جدید
مثل اینکه ما شانس نداریم به کسی بخندیم.
امروز از خابگاه زدم بیرون دیدم خیلی جلب توجه میکنم
به خودم گفتم امروز خدا با منه
از سر کلاس که برمیگشتم دیدم دارند به من میخندند.
گفتم چون کم محلی بهشون کردم یه جاشون داره میسوزه
همون موقع یه بچهادانشکده گفت بابا زیپ شلوارتو ببند.
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل اینکه ما شانس نداریم به کسی بخندیم.
امروز از خابگاه زدم بیرون دیدم خیلی جلب توجه میکنم
به خودم گفتم امروز خدا با منه
از سر کلاس که برمیگشتم دیدم دارند به من میخندند.
گفتم چون کم محلی بهشون کردم یه جاشون داره میسوزه
همون موقع یه بچهادانشکده گفت بابا زیپ شلوارتو ببند.
:surprised:
چه افتضاحي !!!
 

msc87

عضو جدید
من سوتی زیاد میدم که خیلیاش قابل گفتن نیست ولی بعضیاشو که میشه گفت رو میگم...
آخریش مال هفته پیش بود تو محضر، وقتی داداشم با زن داداشم عقد کردن. بعد از اینکه همه باهاشون روبوسی کردن و بهشون تبریک گفتن نوبت من شد منم با داداشم روبوسی کردم و تبریک بهش گفتم همون موقعه داداشم تو گوشم گفت با لیلا دست بده منم حول شدم وقتی دست دادم بجای اینکه تبریک بگم گفتم خداحافظ.....:redface:
خودم کلی خجالت کشیدم ولی کسی نفهمید.....:cry: یا شایدم فهمیدنو بعدا کلی بهم خندیدین
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
من سوتی زیاد میدم که خیلیاش قابل گفتن نیست ولی بعضیاشو که میشه گفت رو میگم...
آخریش مال هفته پیش بود تو محضر، وقتی داداشم با زن داداشم عقد کردن. بعد از اینکه همه باهاشون روبوسی کردن و بهشون تبریک گفتن نوبت من شد منم با داداشم روبوسی کردم و تبریک بهش گفتم همون موقعه داداشم تو گوشم گفت با لیلا دست بده منم حول شدم وقتی دست دادم بجای اینکه تبریک بگم گفتم خداحافظ.....:redface:
خودم کلی خجالت کشیدم ولی کسی نفهمید.....:cry: یا شایدم فهمیدنو بعدا کلی بهم خندیدین
:exclaim: گربه رو دم حجله كشتي ديگه !!! :lol:
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سوتی یکی از دوستامه.
دوستم پدر بزرگش فوت کرده بود. همه تو مراسم ختم داشن بهش تسلیت می گفتن. یه خانومه مسن اومده گفته: عزیزم خدا بیامرزه پدر بزرگه تو... اینم هل شده گفته: خیلی ممنون شما رو هم همینطور!!!!!!:surprised::surprised::surprised::surprised::surprised:
 

msc87

عضو جدید
یه روز صبح کلاس اخلاق داشتیم ..منم خیلی خوابم میومد، رفتم ردیف یکی مونده به آخر نشستم رفیقامم همه ردیف آخرو پر کرده بودن . تو ردیف جلو هم فقط 2تا دختر کنار هم جلوی من نشسته بودن..... ازشون خواستم که بهم نزدیکتر بشن تا من بتونم به دور از چشم استاد بخوابم ..... اونقد خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد، فقط بعد از یه مدتی با یه ضزبه محکم لگد یکی از دوستام که پشت سرم نشسته بودن از جا پریدم دیدم کل کلاس و استاد و دو تا دختر جلوییم و همه رفیقام دارن میخندن بعد فهمیدم که کلاس از خر و پف من زده بودن زیر خنده و تا مدتی تو دانشکده انگشت نمایه همه شده بودم.....
 

msc87

عضو جدید
یه سری داشتیم میرفتیم سفر توراه بودیم که به ترافیک خوردیم بابامم از ماشین پیاده شد که بره ببینه چه اتفاقی افتاده وقتی برمیگرده در ماشینو باز میکنه، میشینه تو ماشین میبینه اااااااااااه چرا اینقد صندلی بلند شده نگاه میکنه میبینه رو پای راننده نشسته اون موقع دوزاریش مافته که تو ماشین یه بنده خدای دیگه نشسته ......با کلی خجالت عذر خواهی میکنه و پیاده میشه اونم با کله خونوادش میزنه زیر خنده.....:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
مثل اینکه ما شانس نداریم به کسی بخندیم.
امروز از خابگاه زدم بیرون دیدم خیلی جلب توجه میکنم
به خودم گفتم امروز خدا با منه
از سر کلاس که برمیگشتم دیدم دارند به من میخندند.
گفتم چون کم محلی بهشون کردم یه جاشون داره میسوزه
همون موقع یه بچهادانشکده گفت بابا زیپ شلوارتو ببند.
ببینم شماها بهم نمیگین EYZ ؟:D
توی یونیه ما که این مشهوره...یعنی examine your zip..:w15:
امروز یه سوتی زشت پیش خواهرم دادم . . . خجالت میکشم از اتاقم بیام بیرون . . .!!!:cry::cry::cry:
لووووووووووووووووووس...خوب تعریف کن دیگه:razz:
یه روز صبح کلاس اخلاق داشتیم ..منم خیلی خوابم میومد، رفتم ردیف یکی مونده به آخر نشستم رفیقامم همه ردیف آخرو پر کرده بودن . تو ردیف جلو هم فقط 2تا دختر کنار هم جلوی من نشسته بودن..... ازشون خواستم که بهم نزدیکتر بشن تا من بتونم به دور از چشم استاد بخوابم ..... اونقد خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد، فقط بعد از یه مدتی با یه ضزبه محکم لگد یکی از دوستام که پشت سرم نشسته بودن از جا پریدم دیدم کل کلاس و استاد و دو تا دختر جلوییم و همه رفیقام دارن میخندن بعد فهمیدم که کلاس از خر و پف من زده بودن زیر خنده و تا مدتی تو دانشکده انگشت نمایه همه شده بودم.....
تهش بود دیگه...عالی:w15::w15:
یه سری داشتیم میرفتیم سفر توراه بودیم که به ترافیک خوردیم بابامم از ماشین پیاده شد که بره ببینه چه اتفاقی افتاده وقتی برمیگرده در ماشینو باز میکنه، میشینه تو ماشین میبینه اااااااااااه چرا اینقد صندلی بلند شده نگاه میکنه میبینه رو پای راننده نشسته اون موقع دوزاریش مافته که تو ماشین یه بنده خدای دیگه نشسته ......با کلی خجالت عذر خواهی میکنه و پیاده میشه اونم با کله خونوادش میزنه زیر خنده.....:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
این ته ترش بود دیگه:w15::w15::w15:
 

tur

عضو جدید
آقا خوب ما سوتیامونو توی این بنویسیم یا شماره ی سوتی (2) بگید بدونیم!! اگه همونارو بنویسم تکراری میشه اون وقت سوتیا ته میکشه که!!
دختر شاه پریون صاحب تایپک چه کنیم؟
 

ziarifar

عضو جدید
homesick

homesick

امروز صبح مامانم منو 7 بیدار کرد که پاشو برو تو اتاقت بخاب دیرتر مهمون میاد منم تو خواب پرسیدم کسی دسشویی گفت اره
منم با چشم بسته راه افتادم به خیاله خودم رفتم پشت در دسشویی نشستم دریغ از اینکه رفتم تو کوچه پشت در نشستم (خواب بودم نفهمیدم)
چند دقیقه بعد دیدم یکی میگه مینا خانوم مشکلی پیش اومده بیدار شدم دیدم پسر همسایمونه
تازه فهمیدم تو کوچه اومدم اشتباهی یه جای دسشویی:mad:



من که بعد 20 دقیقه تازه میفهمم کجام یه بار رشت،یه بار تهران،یه بار اهواز و ماهشهر.
یادصبحهای شلوغ تختی و خلوت 104و .... بخیر
 

nilgoon13

عضو جدید
داشتم برای دوستام یه چیزی تعریف می کردم...یه دفعه اسمه چمانه و عماد رو باهم قاطی کردم گفتم..
آره همین چماد..وای دوستام ترکیدن....
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
..رفته بودیم پاتختی یکی از فامیلا....خلاصه مامانم دسپاچه شد که تا قبل از اینکه بیان جلومون بزور از تو کیفمون پول درارن پولو تو پاکت کنه بده....دیدم داره بزور یه دویست تومنی(2000 ریال) رو تو پاکت میکنه و .....مچشو گرفتم گفتم: !!!
داری چیکار میکنی؟....گف هیچی میخوام پولو بزارم تو پاکت.....گفتم همین دویست تومنی مچاله رو؟
:banel_smile y_4:.....طفلی جای تراول پنجاهی دویست تومنی میخواس بندازه بشون
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دختر خاله ام تو خیابون را میرفتیم مثل دوتا خانوم با شخصیت ...رفتیم تو یه مغازه که چشتون روز بد نبینه شللوغغغغ بود ....خلاصه دختر خاله ام یکی دوتا مانتو دیدو اینا....یهو برگشتیم بریم که....بولوم بیلیم پیلیش من با نشیمنگاه پخش پله ها و سپس زمین شدم......دختر خاله ام فقط گازشو گرف حالا منم مثل اسکولا هی میخندم هی صداش میکنم اونم انگار نه انگار که با منه....
:icon_redfac e:خیلی بد بود....خدا اون روزو دیگه واسه هیشکی نیاره
__________________
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
چن وقت پیش خاله ام اینا اومده بودن خونه مون من بیرون بودم بعد اونا اومدم .....تا در حیاطو بستم یکی از تو خونه گف سلااامممممممممم.....(منم از قبل میدونستم اونا اینجان چون مامانم پای تل گفته بود )....فک کردم دختر خاله مه گفتم سلام اشغاللللللللل.....

یهو خاله ام گف چییییییییییییی؟
:icon _redface:
:icon_redface :


 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
با خواهرم رفته بودیم پارک .....یه پیرمرده اومده بود با وسیله های ورزشی پارک ورزش کنه......بماند که با اون سن و سال چقد به سلامتیش اهمیت میداد از هیچ وسیله ای فرو گذار نمیکرد....هر وسیله واسه دو نفره....با هردو طرفش قشنگ کار میکرد....خلاصه رسید به وسیله ای که باید به شکم روش میخوابید که شیکمو کوچیک کنه....یهو دیدیم با اعتماد به نفس پاشو دراورد گذاش روش شروع کرد پاشو ماساژ دادن....فقط باید میدیدین مرده بودیم از خنده...اینو که تموم کرد رف سراغ دراز نشست....طفلی نشست دید حسش نیس دراز نشست بره یه کم کمرشو ورز داد باز پاشد.....به یه وسیله ای رسید که بلد نبود باش کار کنه از رو ساعت فقط دو دقیقه داش نگاش میکرد....خواهرم گف فک کنم میخواد بخره....خلاصه رف بعدی....خدایی نمیدونم باید باش چیکار میکردی ولی این پشتشو میمالید بش.....میخواستیم ازش فیلم بگیریم گفتیم شاید راضی نباشه ...پیرمرد نازی بود
 

minerva

عضو جدید
سلام.
بچه ها یه سر به این جا بزنید.می دونم نباید توی این قسمت این پست رو بگذارم.اما دیگه داره خیلی دیر می شه.
به هر کسی هم که میشناسید بگید این تاپیک رو بخونه.
یک انسان به کمک همه تون احتیاج داره:cry:
هر كه در اين بزم مقرب تر است.....
 

Belle Fille

عضو جدید
یکی از تاریخی ترین و ماندگارترین سوتی هایی که تو عمرم دادم این بود::redface:

سر کلاس اندیشه اسلامی طبق روال همیشه رفتم آخر کلاس. به مهدی یکی از بچه های تپل مپل و هیکلی مهربون گفتم: آقا مهدی می شه یه لطفی بکنی بیای نیمکت جلوی من بشینی. اونم قبول کرد و خلاصه من هم با خیال آسوده چند تا کتاب گرم و نرم رو گذاشتم زیر سرم و در عالم خواب قوطه ور شدم.

اینو بگم که همیشه مهدی در مواقع اضطراری که استادمون می خواست یه قدمی بزنی یا اگه به میز نزدیک می شد. فوری صداش رو به علامت هشدار صاف می کرد و زیر لب می گفت: پاشو... پاشو خانوم! بعضی وقتها هم با مزگیش گل می کرد و همینجوری می گفت که منو از خواب بپرونه آخه استاد آخوندمون تنبل بود. سالی یک بار هم از منبرش پایین نمی اومد.

خلاصه اون روز هم من در خواب عمیقی بودم که در عالم رویا یه صداهای زمزمه مانندی از دور می شنیدم که می گفت : خانوم..خانوم محترم پاشو. منم که اصلا تو حال خودم نبودم با صدای گرفته گفتم: خیله خوب بابا خندیدم!!! بعد دیدم صدای ریسه رفتن یه عده می آد. یهو مثل فنر از جا پریدم داد زدم هااان! چی شده مگه؟......
چشم که وا کردم دیدم استاده بالا سرم وایساده و به من زل زده:eek: و شیشه های کلاس از شدت خنده ی بچه ها ترک برداشته .:biggrin::biggrin::w15::w15:
کلی خجالت کشیدم. و این دفعه ی آخری بود که سر کلاسش خوابیدم.:w04:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از تاریخی ترین و ماندگارترین سوتی هایی که تو عمرم دادم این بود::redface:

سر کلاس اندیشه اسلامی طبق روال همیشه رفتم آخر کلاس. به مهدی یکی از بچه های تپل مپل و هیکلی مهربون گفتم: آقا مهدی می شه یه لطفی بکنی بیای نیمکت جلوی من بشینی. اونم قبول کرد و خلاصه من هم با خیال آسوده چند تا کتاب گرم و نرم رو گذاشتم زیر سرم و در عالم خواب قوطه ور شدم.

اینو بگم که همیشه مهدی در مواقع اضطراری که استادمون می خواست یه قدمی بزنی یا اگه به میز نزدیک می شد. فوری صداش رو به علامت هشدار صاف می کرد و زیر لب می گفت: پاشو... پاشو خانوم! بعضی وقتها هم با مزگیش گل می کرد و همینجوری می گفت که منو از خواب بپرونه آخه استاد آخوندمون تنبل بود. سالی یک بار هم از منبرش پایین نمی اومد.

خلاصه اون روز هم من در خواب عمیقی بودم که در عالم رویا یه صداهای زمزمه مانندی از دور می شنیدم که می گفت : خانوم..خانوم محترم پاشو. منم که اصلا تو حال خودم نبودم با صدای گرفته گفتم: خیله خوب بابا خندیدم!!! بعد دیدم صدای ریسه رفتن یه عده می آد. یهو مثل فنر از جا پریدم داد زدم هااان! چی شده مگه؟......
چشم که وا کردم دیدم استاده بالا سرم وایساده و به من زل زده:eek: و شیشه های کلاس از شدت خنده ی بچه ها ترک برداشته .:biggrin::biggrin::w15::w15:
کلی خجالت کشیدم. و این دفعه ی آخری بود که سر کلاسش خوابیدم.:w04:
:D:biggrin::biggrin::w15::w15::w15:


خیلی باحال بود تنکس ندارم طلبت
 

jovhar

عضو جدید
کاربر ممتاز
:)ریاضی 2 داشتیم
من هم که سر اکثر کلاسهای دانشگاه رد خور نداشت که نخوابم:w47:
یک روز که ساعت بعد ریاضی امتحان فیزیک مکانیک داشتیم کتاب فیزیک مکانیک رو جلوم باز کرده بود :book:و خوابم برده بود( من همیشه کنج ته کلاس می نشستم تا بتونم سرم رو به دیوار کنج تکیه بدم راحت تر بخوابم) :w01:

یه نیم ساعتی از خوابیدنم گذشته بود که بیدار شدم دیدم یک فرشته با مانتوی سفید جلوم واستاده:d، تا خواستم خودمو جمع و جور کنم شروع کرد به هرچی دلش خواست گفتن:w39:. آقای فلانی شما یا خوابی یا با کناریت صحبت می کنی نصف ساعت هم که بیرون تشریف دارین و در رفت و آمد هستین الآن هم که کتاب فیزیک جلوتونه و خواب تشریف داشتین، خلاصه پیش 40 نفر آدم من رو ضایع کرد و رفت:w22::hate:.
بعدش یکی از بچه ها گفت 5 دقیقه ای جلوت واستاده بوده تا بیدار شدی:w19:.

اما من از رو نرفتم و نرود میخ آهنین در سنگ:w11::w12:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
:)ریاضی 2 داشتیم
من هم که سر اکثر کلاسهای دانشگاه رد خور نداشت که نخوابم:w47:
یک روز که ساعت بعد ریاضی امتحان فیزیک مکانیک داشتیم کتاب فیزیک مکانیک رو جلوم باز کرده بود :book:و خوابم برده بود( من همیشه کنج ته کلاس می نشستم تا بتونم سرم رو به دیوار کنج تکیه بدم راحت تر بخوابم) :w01:

یه نیم ساعتی از خوابیدنم گذشته بود که بیدار شدم دیدم یک فرشته با مانتوی سفید جلوم واستاده:d، تا خواستم خودمو جمع و جور کنم شروع کرد به هرچی دلش خواست گفتن:w39:. آقای فلانی شما یا خوابی یا با کناریت صحبت می کنی نصف ساعت هم که بیرون تشریف دارین و در رفت و آمد هستین الآن هم که کتاب فیزیک جلوتونه و خواب تشریف داشتین، خلاصه پیش 40 نفر آدم من رو ضایع کرد و رفت:w22::hate:.
بعدش یکی از بچه ها گفت 5 دقیقه ای جلوت واستاده بوده تا بیدار شدی:w19:.

اما من از رو نرفتم و نرود میخ آهنین در سنگ:w11::w12:
:w15:منم شده سر کلاس بخوابم البته تو دبیرستان و نه به این ضایعی....خدایی بچه ها زود بیدارم میکردن منم با چشای پف کرده زل میزدم تو چشای مهلم...انگار نه انگار:cool:
 

ترمه جون

عضو جدید
یه چن وقتیه که خیلی به هم ریختم.یه شب مام درِ اتاقو باز کرد اومد تو دید دارم گریه میکنم.رفت طاقت نیاورد برگشت تو اطاق گفت ببین مامان جانحرفِ دلتو به من بگو.من هیچی نگفتم.
رفت.دوباره برگشت زد زیرِ گریه گفت از قدیم گفتن رفیقِ بی مادر کلکِ به من بگو چی شده؟
منو میگی:surprised::من دیگه گریم نمیومد.:w15:
 

Similar threads

بالا