هر کی سوتی داده تعریف کنه!

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگه یه روز سوتی ندم اون روز به شب نمی رسه :biggrin:

کلا بین برو بچ سوژه خنده هستم :D
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه بار میخاستم به دوستم اس ام اس بدم .نوشتم و میخاستم سند کنم ولی حوصله نداشتم برم تو دفترچه تلفن بنابراین شمارشو نوشتم و سند رو زدم.به محض زدم دکمه دیدم شماره اخرو اشتباه زدم
سریع نوشتم ببخشید اشتباه شد وشماره ای که دفه پیش زدم رو دوباره وارد کردم و سند کردم و دوباره تا اس ام اس سند شد دیدم همون شماره قبلی رو هم اشتباه وارد کردم.خودم داشتم منفجر میشدم از خنده(هیچکس باهام نبود وتنها بودم)خیلی قضیه باحال بود .فکر کنین واسه X میخاستم اس بفرستم اشتباها به Y اس دادم و از Z عذر خواهی کردم
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خب سوتی زهرا رو میگم امروز سر کلاس استاد گفت اقای فلانی کجاست زهرا هم فکر کرده داره میگه اسمش تولیست کجاست
داد زده استاد اقای فلانی زیر منه

حال پسرا کرکر میخندیدن
امروز اتفاق افتاد فکرشو بکن
ورودی باشی ان هم ارشد
مردم از خنده خیلی با حال بود
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سوم ابتدائي ورزش داشتيم من رفتم توي كلاس درو بستم ولخت شدم تا لباس ورزشي جديدمو بپوشم در همين حين زنگ خورد و معلم ما و بچه ها مثل ازرائيل اومدن پشت در و محكم به در مبزد ميگفت باز كن منم هي ميگفتم صبر كن و اون هي ميگفت ميگم باز كن .و.... منم كه هول شدم و دست و پام توي آستين ماستينان نميرفت خلاصه كلي طول كشيد تا درو باز كردم بعد كه درو باز كردم كثافت يه كشيده ناز گذاشت تو صورتم ومنم نميدونم ميخواستم چي بگو زبونم نچرخيد و نا خودآگاه يه فحش خيلي خيلي خيلي...زشت نثارش شد تا اومدم خودمو جمع كنم معلم عصباني شدو گفت رياضيتونو در بيارين
بچه ها اون روز بامن لج شدن
ای خدا از دست شما ها دارم میترکم از خنده...
دمت گرم خوبش کردی معلمه رو....
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حالا منم یه دونه تعریف کنم...
این قضیه برمیگرده به حدود 10 یا 12 سال پیش اون موقعی که طفلی بیش نبودیم.....هییییییییییی جوونی کجایی که یادت بخیر:دی
یه روز مامانم بهم گفت برو فلان چیزو بده به همسایه بالایی فقطم به خانومه بدی(نکه این مردا یه ذره حواس پرتن)
من رفتم در زدم و از قضا اقا اومد در و باز کرد....گفتم بی زحمت میشه به خانومتون بگید یه لحظه تشیف بیارن دم در...
مرده که از تعجب اینجوری :eek::surprised:شده بود
گفت اون خانومم نیست که مادرمه....
دیگه خودتون تصور کنید قیافه منو در اون لحظه
 

f_azar1365

عضو جدید
حالا منم یه دونه تعریف کنم...
این قضیه برمیگرده به حدود 10 یا 12 سال پیش اون موقعی که طفلی بیش نبودیم.....هییییییییییی جوونی کجایی که یادت بخیر:دی
یه روز مامانم بهم گفت برو فلان چیزو بده به همسایه بالایی فقطم به خانومه بدی(نکه این مردا یه ذره حواس پرتن)
من رفتم در زدم و از قضا اقا اومد در و باز کرد....گفتم بی زحمت میشه به خانومتون بگید یه لحظه تشیف بیارن دم در...
مرده که از تعجب اینجوری :eek::surprised:شده بود
گفت اون خانومم نیست که مادرمه....
دیگه خودتون تصور کنید قیافه منو در اون لحظه

ایول...
دااااااااااااغوونش کردی...دیی
 

Mehrdad-254

عضو جدید
سلام

این داستان بر میگرده به موقعی که کلاس اول دوم دبستان بودم شایدم هنوز اصلا مدرسه نمیرفتم

حالا... در کل.

مامانم رفته بود مکه.
روزی که میخواست برگرده همه اومده بودن خونه ی ما که با هم برن فرودگاه.
طبق معمول بابام هم یه گوسفند خریده بود و اورده بود تو حیاط بسته بودش به یه درخت که قربونیش کنند.
نمیدونم چرا اون موقع اینقدر با گوسفنده اخت شده بودم که وقتی همه داشتن میرفتن فرودگاه گفتند بیا بریم مامانت داره میاد گفتم نه شماها برید من پیشه گوسفنده میمونم.
وقتی هم مامانم اومد گوسفنده رو کشتند بیشتر از اینکه خوشحال باشم که مامانم اومده ناراحت بودم که چرا گوسفنده رو کشتند و گریه میکردم.

هنوزم با این قضیه پیشه داداشم سوژه ام.
 

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام

این داستان بر میگرده به موقعی که کلاس اول دوم دبستان بودم شایدم هنوز اصلا مدرسه نمیرفتم

حالا... در کل.

مامانم رفته بود مکه.
روزی که میخواست برگرده همه اومده بودن خونه ی ما که با هم برن فرودگاه.
طبق معمول بابام هم یه گوسفند خریده بود و اورده بود تو حیاط بسته بودش به یه درخت که قربونیش کنند.
نمیدونم چرا اون موقع اینقدر با گوسفنده اخت شده بودم که وقتی همه داشتن میرفتن فرودگاه گفتند بیا بریم مامانت داره میاد گفتم نه شماها برید من پیشه گوسفنده میمونم.
وقتی هم مامانم اومد گوسفنده رو کشتند بیشتر از اینکه خوشحال باشم که مامانم اومده ناراحت بودم که چرا گوسفنده رو کشتند و گریه میکردم.

هنوزم با این قضیه پیشه داداشم سوژه ام.
اینو میگی...
پارسال شوهر عمم میخواست از مکه بیاد بابام واسشون یه گوسفند گرفته بود. موقعی که میخواستن گوسفنده رو قربونی کنن یکی از دختر عمه هام داشت مثه ابر بهار گریه میکرد ...
بهش گفتم اکرم چرا گریه میکنی؟
میگفت دلم میسوزه که میخوان این گوسفنده رو بکشن گناه داره !!!
این دختر عمم برخلاف شما که 10 سالتون بوده 28 سالشه....:دی
 

marjan.gh

عضو جدید
بحث گوسفند رو پیش کشیدین یه سوتی از دختر داییم میگم . داییم نذری داشت میخواستن گوسفند قربونی کنن. بعد از اینکه سر گوسفنده بیچاره از تنش جدا شد و کلی خون رفت این دختر دایی ما تازه گفت :" آخخخییی الان به نظرتون بیچاره خودش فهمیده سرشو بریدن ؟؟؟؟؟ " . ما رو بگی منفجر شدیم ...:w25::w25::w25::w25:
 

immigrant

عضو جدید
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.

:biggrin:
ایول....
 

East Power

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.




دمت گرم...چقد خندیدم........:biggrin:
 

Mehrdad-254

عضو جدید
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.

با اینکه اسپم کاره درستی نیست ولی خدایی دمه راننده گرم
ایول ...
 

SAMIFAR

عضو جدید
تو مراسم ختم مادر بزرگم یکی از فامیلامون که ازش خوشم نمیومد اومد بهم تسلیت بگه، منم که هواسم نبود گفتم: خیلی ممنونم، انشاالله قسمت شما بشه!!!!!!!!!!
کل مجلس ترکید از خنده و من با شرمندگی تمام مونده بودم چی بگم!
 

SAMIFAR

عضو جدید
سر کلاس زبان یکی از بچه ها اومد در مورد حیوانات صحبت کنه، گفت : خرس کلا آدم وحشیه! ما مرده بودیم از خنده! حالا جمله 1 طرف ، گرامری که ازش استفاده کرده بود هم یه طرف که شد تا 1 ماه سوژه کل بچه های کلاس و استاد!
 

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه استاد داریم....خیلی شیرین عقله....وای خیلی چله!! :ددددییییییی فامیلش شیرانی هستش.


یه بار رفتم ازش سوال بپرسم بعد که جواب داد گفتم ممنون استاد شیرینی
 

itorict

عضو جدید
چند وقت پيش بابام چند هكتاري زمين كشاورزي خريده بود از قضا آقا دكتر درمونگاهمون هم چسبيده به ما زمين خريده بود ما كلي پول لودر داديم زمينو صاف كرديم بعد چند ماه كه رفتيم ديديم آقاي دكتر چندين متر به زمين ما تجاوز كرده و توش گندم كشت كرده بود. بابام بهش گفت چرا اومدي تو زمين ما اونم گفت زمين خودمه خلاصه چي بگم هر روز دعوا بود ما زمينو ميكشيديم اينبر و دكتر ميكشيد اونبر تا يه شب بابابام رفتيم در خونشون دعواي مشتي شد. فرداي اون روز با موتور در مغازه دوستم وايساده بودم يه لحظه باباش اومد به من گفت يه جايي بگم ميري منم كه رودربايستي داشتم گفتم چشم حتما ناكس راست آدرس دكتر رو به من داد و من خيلي پرويانه رفتم دم درشون دكتر اومد و كارمو انجام دادم حالا اومدم سوويج رو چرخوندم شروع كردم به هندل زدن هركاري كردم روشن نشد آي دكتر هم گفت بزا تا هلت بدم گفتم باشه منو تاسر كوچه هل داد روشن نشد دوباره تا اين بر كوچه روشن نشد دوباره تا دم درشون روشن نشد دكتر از نفس افتاده بود منم خندم گرفته بود گفت بيا پايين ببينم اومدم پايين سوار شد سوئيج رو چرخون فورا روشن شد نگو كه من سوئيجو خاموش كرده بودم نه روشن خلاصه هيچي نگفتو رفت منم تا مغازه دوستم هي با كف دست محكم ميزدم تو پيشوني خودم
 
آخرین ویرایش:

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسم پدر بزرگم بابا عباس و مامان بزرگم مامان مریم هستش...........
امروز قاب عکسشون افتاد رو زمین و شکست.......مامانمو صدا کردم گفتم....مامان بیا ببین بابا مریم افتاد زمین چی شد!! :دیییییی
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
موقع فصل کاشتن تخمه خربزه بود
چون بابام وقت نداشت
به عموم گفت شما برید تخمه بکارید
آقا دوتا رفتند و تخمه رو کاشتند و برگشتند
روز بعد بابام رفته بود سر زمین که ببینه چطوری کاشتن
هی دنبال چاله گشت که ببینه چطور تخمه کاشتن چیزی پیدا نکرد
بعد کلی گشتن
فهمید عمو و داداشم تخمه ها رو تو زمین بغلی کاشته بودند
آخه تا دو سه ماه این سوژه ما شده بود
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز برای تعویض گوشوارم رفتم طلا فروشی تو این فکر بودم که اگه گوشواره ای چشممو نگرفت بفروشمش رفتم پشت ویترین و چیزی توجهمو جلب نکرد داخل شدم وطبق معمول مغازه شلوغ بود وبلند گفتم آقا فروش دارید هر 3تا فروشنده زدن زیر خنده و یکیشون گفت کل مغازه را بازکردیم برای فروش دیگه ...که یکدفعه فهمیدم چی گفتمو اصلاح کردم إ ببخشید خرید منظوررم بود با همون لبخندش گفت بله.:biggrin:
 

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک روز برای تعویض گوشوارم رفتم طلا فروشی تو این فکر بودم که اگه گوشواره ای چشممو نگرفت بفروشمش رفتم پشت ویترین و چیزی توجهمو جلب نکرد داخل شدم وطبق معمول مغازه شلوغ بود وبلند گفتم آقا فروش دارید هر 3تا فروشنده زدن زیر خنده و یکیشون گفت کل مغازه را بازکردیم برای فروش دیگه ...که یکدفعه فهمیدم چی گفتمو اصلاح کردم إ ببخشید خرید منظوررم بود با همون لبخندش گفت بله.:biggrin:


اوه اوه........ترکوندیا....جلو ملت سوتی میدی چرا؟؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
محرم بود
میخواست جلوی هیئت گاو بکشن
همه مردم دور گاو جمع شده بودند
مرد و زن
خیلی خیلی شلوغ بود
ما هم بودیم ( و مامانم که پاهاش درد میکنه و اینکه خونه عموم همون نزدیکیاست )
آقا رفتن گاو رو بکشند که گاو فرار کرد
حساب کن کل جمعیت دارند فرار میکنند
مامانم با پای درد کن جلوی همه زن ها میدوید و همه دنبالشون
بعد مامانم رفت تو خونه عموم در رو بست همه زن ها پشت در شیون و فریاد و در میزدند و مامانم در رو واسشون باز نمیکرد
خدا رحم کرد که سریع گاو رو گرفتند و کشتند .
 

itorict

عضو جدید
محرم بود
میخواست جلوی هیئت گاو بکشن
همه مردم دور گاو جمع شده بودند
مرد و زن
خیلی خیلی شلوغ بود
ما هم بودیم ( و مامانم که پاهاش درد میکنه و اینکه خونه عموم همون نزدیکیاست )
آقا رفتن گاو رو بکشند که گاو فرار کرد
حساب کن کل جمعیت دارند فرار میکنند
مامانم با پای درد کن جلوی همه زن ها میدوید و همه دنبالشون
بعد مامانم رفت تو خونه عموم در رو بست همه زن ها پشت در شیون و فریاد و در میزدند و مامانم در رو واسشون باز نمیکرد
خدا رحم کرد که سریع گاو رو گرفتند و کشتند .
دمت گرم بابا تركونديمون سعي كن از اين سوتي ها ديگه تعريف نكن كه ما تلفات ميديم
 

Similar threads

بالا