مردم از خنده خیلی با حال بودخب سوتی زهرا رو میگم امروز سر کلاس استاد گفت اقای فلانی کجاست زهرا هم فکر کرده داره میگه اسمش تولیست کجاست
داد زده استاد اقای فلانی زیر منه
حال پسرا کرکر میخندیدن
امروز اتفاق افتاد فکرشو بکن
ورودی باشی ان هم ارشد
ای خدا از دست شما ها دارم میترکم از خنده...سوم ابتدائي ورزش داشتيم من رفتم توي كلاس درو بستم ولخت شدم تا لباس ورزشي جديدمو بپوشم در همين حين زنگ خورد و معلم ما و بچه ها مثل ازرائيل اومدن پشت در و محكم به در مبزد ميگفت باز كن منم هي ميگفتم صبر كن و اون هي ميگفت ميگم باز كن .و.... منم كه هول شدم و دست و پام توي آستين ماستينان نميرفت خلاصه كلي طول كشيد تا درو باز كردم بعد كه درو باز كردم كثافت يه كشيده ناز گذاشت تو صورتم ومنم نميدونم ميخواستم چي بگو زبونم نچرخيد و نا خودآگاه يه فحش خيلي خيلي خيلي...زشت نثارش شد تا اومدم خودمو جمع كنم معلم عصباني شدو گفت رياضيتونو در بيارين
بچه ها اون روز بامن لج شدن
حالا منم یه دونه تعریف کنم...
این قضیه برمیگرده به حدود 10 یا 12 سال پیش اون موقعی که طفلی بیش نبودیم.....هییییییییییی جوونی کجایی که یادت بخیر:دی
یه روز مامانم بهم گفت برو فلان چیزو بده به همسایه بالایی فقطم به خانومه بدی(نکه این مردا یه ذره حواس پرتن)
من رفتم در زدم و از قضا اقا اومد در و باز کرد....گفتم بی زحمت میشه به خانومتون بگید یه لحظه تشیف بیارن دم در...
مرده که از تعجب اینجوریشده بودگفت اون خانومم نیست که مادرمه....
دیگه خودتون تصور کنید قیافه منو در اون لحظه
تو رو خدا دیگه ایقد خجالتم ندید...:دیایول...
دااااااااااااغوونش کردی...دیی
اینو میگی...سلام
این داستان بر میگرده به موقعی که کلاس اول دوم دبستان بودم شایدم هنوز اصلا مدرسه نمیرفتم
حالا... در کل.
مامانم رفته بود مکه.
روزی که میخواست برگرده همه اومده بودن خونه ی ما که با هم برن فرودگاه.
طبق معمول بابام هم یه گوسفند خریده بود و اورده بود تو حیاط بسته بودش به یه درخت که قربونیش کنند.
نمیدونم چرا اون موقع اینقدر با گوسفنده اخت شده بودم که وقتی همه داشتن میرفتن فرودگاه گفتند بیا بریم مامانت داره میاد گفتم نه شماها برید من پیشه گوسفنده میمونم.
وقتی هم مامانم اومد گوسفنده رو کشتند بیشتر از اینکه خوشحال باشم که مامانم اومده ناراحت بودم که چرا گوسفنده رو کشتند و گریه میکردم.
هنوزم با این قضیه پیشه داداشم سوژه ام.
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.
زمستون سه سال پیش وقتی من و دوستم از دانشگاه برمی گشتیم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتیم در ضمن از سرما قندیل بسته بودیم.بالاخره یه ماشین نگه داشت و ما بدو بدو رفتیم که سوار شیم اول دوستم با عجله سوار شد و همینطوری بدون اینکه نگاه کنه رفت ته .بعدم نشست تو بغل اون اقای سیاه پوشی که نشسته بود .بیچاره تا مقصد سرخ شده بود و منم هرهر می خندیدم تا چند وقت دیگه اول اون سوار نمی شد.البته این نمیدونم سوتیه یا .........تو تاکسی بودیم یه خانم کاملا روگرفته از اینایی که چشماشون فقط پیداست سوار شد .راننده هم از این ادمای لوتی باحال بود .موقع کرایه دادن خانمه که دستکش هم دستش بود پولو از روی چادرش داد تازه یه کم از گوششو گرفته بود .راننده هم که خیلییییییییییی با حال بود ما بقی پولو گذاشت سر انبردست بهش برگردوند.
ای بابا کل زندگی ما سوتیه تعریف کردن نداره
اره راس میگه.حالا یه خاطره تورو خدا
یک روز برای تعویض گوشوارم رفتم طلا فروشی تو این فکر بودم که اگه گوشواره ای چشممو نگرفت بفروشمش رفتم پشت ویترین و چیزی توجهمو جلب نکرد داخل شدم وطبق معمول مغازه شلوغ بود وبلند گفتم آقا فروش دارید هر 3تا فروشنده زدن زیر خنده و یکیشون گفت کل مغازه را بازکردیم برای فروش دیگه ...که یکدفعه فهمیدم چی گفتمو اصلاح کردم إ ببخشید خرید منظوررم بود با همون لبخندش گفت بله.![]()
دمت گرم بابا تركونديمون سعي كن از اين سوتي ها ديگه تعريف نكن كه ما تلفات ميديممحرم بود
میخواست جلوی هیئت گاو بکشن
همه مردم دور گاو جمع شده بودند
مرد و زن
خیلی خیلی شلوغ بود
ما هم بودیم ( و مامانم که پاهاش درد میکنه و اینکه خونه عموم همون نزدیکیاست )
آقا رفتن گاو رو بکشند که گاو فرار کرد
حساب کن کل جمعیت دارند فرار میکنند
مامانم با پای درد کن جلوی همه زن ها میدوید و همه دنبالشون
بعد مامانم رفت تو خونه عموم در رو بست همه زن ها پشت در شیون و فریاد و در میزدند و مامانم در رو واسشون باز نمیکرد
خدا رحم کرد که سریع گاو رو گرفتند و کشتند .
اوه اوه........ترکوندیا....جلو ملت سوتی میدی چرا؟؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
بسلامتی هر کی تاپیکو میخونه | زنگ تفريح | 1 | |
Д | هر کی اسپم انگلیسی بلده بیاد کل کل کنه.................... | زنگ تفريح | 4 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 42 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 1 | |
![]() |
هر کی آخر پست بده برندس!!!! | زنگ تفريح | 7 |