هر کی سوتی داده تعریف کنه!

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یه بار دوستم با یکی جرو بحث کرده بود یارو کم آورده بود.برگشت به ما گفت:
دیدید چه جواب دهان شکنی بهش دادم بعدش همه دراز کشیدیم رو زمین:biggrin:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سری با بروبچ داشتیم حرف میزدیم دوستم داش یه چیزی تعریف میکرد :من هنو مزه ی ...فلان چیز .. تو مخاطره ام مونده:surprised::surprised:(مخیله+خاطر)
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر کلاس نشسته بودیم یهو پشت سری مون که پاشو رو هم انداخته بود پاش خورد به پشت مانتو دوستم...دوستمم که غرق درس بود خیلی جدی برگشت گفت ببخشید...دوباره ام اخماشو کرد تو هم:surprised::D
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا ما یه بار بچگیا یه کاری کردیم...
خدا مارو ببخشه.دوم راهنمایی بودیم،بچه بودیم دیگه
گرفتیم یه مدادو تیز کردیم بدجوووور بعد بنده خدا جلویی اومد بشینه دوستم خاست یه کوچولو اذیتش کنه یه لحظه مدادو گذاشت زیرش اون بدبختم از همه جه بی خبر نشست رو مداد،چشمتون روز بد نبینه 3 متر پرید هوا.نوک مداد شکسته بود مونده تو پشت بیچاره.:eek:
فردا مامانش اومد مدرسه داشت با معاون حرف میزد.منم که انتظامات بودم داشتم حرفاشونو گوش میکردم مامانه داشت میگف نوک مداد مونده تو پشتش کبود شده این هوا(بیچاره رفته بود به مامانش نشون داده بود جاشو).آقا این معاونم بنده خدا داره به من نگا میکنه عصبانی میشه خودشم به زور نگه داشته بود که روده بر نشه.خلاصه بعد اینکه مامانه رف منو دوستم واستادیم کنار دیوار که مثلا مارو دعوا کنه اومد واستاد روبه بومون گفتیم الان میزنه تو گوشمون بنده خدا نزد که هیچ سه ساعتم داشت میخندید:w25:.
 

roya.b

عضو جدید
ترم 5بودیم.3واحد کامپیوتر داشتیم با استاد حسنی. 3جلسه اول این نیومد کلاس.منم که نمیشناختمش.جلسهچهارم بود با2ستام رفتیم جلو در اتاق اساتید ببینیم اومده یا نه.
به یکی که اصلا شباهتی به استاد نداشت گفتم :ای بابا پس این حسنی کیه مارو گذاشته سر کار طرف گفت حسنی منم.منو میگی مردم از خنده.منم که کم نمیارم با پررویی تمتم گفتم :اا استاد شمایین؟ شما که اینجایین چرا نمیایین سر کلاس.؟ دیدم استاد داره میترکه از خنده. بیچاره کم آورده بود.:)
 

TINA ARCHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز یه کلاس خیلی خسته کننده ای داشنیم،چند روزم بود دانشگاه نرفته بودیم داشتیم از در میومدیم بیرون من فکر کردم ذوستم پشت سرمه بدون اینکه نگاش کنم گفتم میای باهم بریم تریا چایی بخوریم خیلی دلمم واست تنگ شده بود یه لحظه چشم افتاد به دوستم که داحل کلاس بود هنوز رومو برگردوندم دیدیم یه پسره پشت سرمه چشاش حسابی گرد شده بود من که مرده بودم از خجالت یارو ام از این داغونا بود دیگه ول نمیکرد فکر کرد چه خبره
 

roya.b

عضو جدید
اینم یکی دیگه: یکی از 2ستام خیلی دخمل ماهی بود .اسمشم فاطمه بود .من انقد اینو به اسم صدا کرده بودم که اصلا فامیلیش یادم نبود.اولین جلسه کلا معارف بودیم. یه استادی اومد لعنتی خیلی باحال بود.ولی تابلو بود اولین ترم تدریسشه.منم که آتیش پاره.حساب کنین فقط از این استاد که خیلی هم ازش خوشم میومد پیش 2ستم چیا نگفتم؟؟؟ سر کلاس بیچاره استاد اذیت میکردم. یه روز کتابخونه با فاطی نشسته بودیم یکی از بچه ها گفت فاطی به استاد.... سلام برسون.کفتم چرا فاطی؟گفت داداششه دیگه. وااااااااای من مردم البته خنده. فاطی هم همش میگفت خب چرا میخندی.من بدتر خندم میگرفت.:biggrin::biggrin:
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترم 5بودیم.3واحد کامپیوتر داشتیم با استاد حسنی. 3جلسه اول این نیومد کلاس.منم که نمیشناختمش.جلسهچهارم بود با2ستام رفتیم جلو در اتاق اساتید ببینیم اومده یا نه.
به یکی که اصلا شباهتی به استاد نداشت گفتم :ای بابا پس این حسنی کیه مارو گذاشته سر کار طرف گفت حسنی منم.منو میگی مردم از خنده.منم که کم نمیارم با پررویی تمتم گفتم :اا استاد شمایین؟ شما که اینجایین چرا نمیایین سر کلاس.؟ دیدم استاد داره میترکه از خنده. بیچاره کم آورده بود.:)
خیلی باحال بید
 

mandana-n

عضو جدید
من یه دختر دایی دارم که خیلی سوتی میده. یه بار فکر کنم پنجم دبستان بود مهمون داشتند مامانش بهش گفته بود بره از بیرون یه چیزی بخره. داشته از خیابون رد می شده که یه موتوری می زنه بهش و پرت میشه وسط خیابون! خودش میگه طوری افتادم که کلاه کاپشنم افتاد رو سرم. موتوریه که بنده خدا خیلی ترسیده بوده میاد طرف دختردایی ام ببینه چی شده که یهو دختر دایی م بلند میشه و شروع می کنه به فرار کردن! موتوریه هم دنبالش میدوه که وایسا ببینم چیزیت شده یا نه؟! آخه چرا فرار میکنی دختر!! خلاصه موتوریه هرچی میدوه به دختر داییم نمیرسه! دختر داییم هم میره خریدش رو میکنه و وقتی برمی گرده میبینه جلوی در خونه شون شلوغه میره جلو میبینه موتوریه وایستاده داره با داییم و زن داییم حرف میزنه! ظاهرا یکی از مغازه دارها که ماجرا رو دیده بوده و دختردایی م رو می شناخته آدرسشون رو به موتوریه داده بوده. اون بنده خدا هم اومده بوده که اگه دختره برگشته خونه ببینه چیزیش شده یا نه! خلاصه اینکه دختر داییم میگه حالم خوبه و میره خونه اما بعدا میبینه تمام بدنش درد می کنه و کبوده...
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سوتیو داشتی ؟:w15::w15:
نفهمیدین چی شد؟
.
.
.
.
.
.
اصلن من نمیخاستم بیام اینجا
ولی اومدم اینجا
اومدنمونم سوتیه:w07::w07::w07::w15::w15::w15:
 

پترو

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم یکی دیگه: یکی از 2ستام خیلی دخمل ماهی بود .اسمشم فاطمه بود .من انقد اینو به اسم صدا کرده بودم که اصلا فامیلیش یادم نبود.اولین جلسه کلا معارف بودیم. یه استادی اومد لعنتی خیلی باحال بود.ولی تابلو بود اولین ترم تدریسشه.منم که آتیش پاره.حساب کنین فقط از این استاد که خیلی هم ازش خوشم میومد پیش 2ستم چیا نگفتم؟؟؟ سر کلاس بیچاره استاد اذیت میکردم. یه روز کتابخونه با فاطی نشسته بودیم یکی از بچه ها گفت فاطی به استاد.... سلام برسون.کفتم چرا فاطی؟گفت داداششه دیگه. وااااااااای من مردم البته خنده. فاطی هم همش میگفت خب چرا میخندی.من بدتر خندم میگرفت.:biggrin::biggrin:
بادا بادا مبارک بادا.....
(ازدواج کردین دیگه بعدش درسته؟
)
 

پترو

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز یه کلاس خیلی خسته کننده ای داشنیم،چند روزم بود دانشگاه نرفته بودیم داشتیم از در میومدیم بیرون من فکر کردم ذوستم پشت سرمه بدون اینکه نگاش کنم گفتم میای باهم بریم تریا چایی بخوریم خیلی دلمم واست تنگ شده بود یه لحظه چشم افتاد به دوستم که داحل کلاس بود هنوز رومو برگردوندم دیدیم یه پسره پشت سرمه چشاش حسابی گرد شده بود من که مرده بودم از خجالت یارو ام از این داغونا بود دیگه ول نمیکرد فکر کرد چه خبره
خوب میرفتی یه چای هم با ایشون میخوردی ازت که چیزی کم نمیشد!!
تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمیباشد
 

ر.میرعماد

عضو جدید
[

:surprised::surprised:میشه در مورد رابطه ترک با سوتی واسمون چند خط بنویسی؟:surprised::surprised:

]:surprised::eek::mad: دهع یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه ربطی داشت ؟؟؟؟/یعنی ترکا ؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا خوشم نیومد
سوتی شما که خیلی ....

[Q

يه جايي امتياز خواستي بي منت بهت دادم بي زحمت شايستگيشو داشته باش:mad:

مثلا میخوای حالگیری کنی؟:D;):Dباشه بابا مال تو...:biggrin::D:biggrin:والا نشنفته بودیم سوتی فقط مال ترکاس تازه مگه ترک بده؟:surprised::surprised:

]:surprised:چه فضوللللللل گیرم تو راس بگی مگه فرقیم میکنه؟:mad:




چه خبره؟ چرا این همه خشونت؟:cry: سوتیها رو با لجه تعریف کرد
خواستم ببینم همشری یا نه!!!!:w15:
 

tur

عضو جدید
يه استادامون هست خانمه فاميلش باستانيه دوستام باهاش كلاس دارن همه مثل .... ازش ميترسن بشت سرم وايساده بود نديدمش بلند كفتم اين باستاني لامسبو هر كي از كنارش رد ميشه رعشه به بدنش ميفته ديدم درو بست بشت سرم نفهميدم جه جور در رفتم!!!!
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز دوستم داشت داستان تعریف میکرد میخواست بگه طرف خیلی ادمه موز ماریه گفت طرف خیلی آدمه مارموزیه
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي خواستم زبون به دهن بگيرم و آبروداري كنم , اما ديگه نميشه , تا حالاشم خيلي هنر كردم كه جلوي خودمو گرفتم . آخه سوتي مربوط ميشه به يكي از اقوام نزديك , اما يه كم فاميل تو فاميله , شما به بزرگي خودتون ببخشيد :
پسر خاله ي بنده يه بچه ي ٤ ساله (ماهان) داره , چند روز پيش همه ي فاميل جمع شده بوديم خونه ي خاله م تا واسه به دنيا اومدن اون يكي نوه اش (يعني دختر دختر خاله م : آرتا) بهشون تبريك بگيم . يه ١٠ دقيقه اي بود كه دختر خاله م داشت به اين آرتا كوچولو شير ميداد , كه يهو ماهان عصباني شد و گفت : اِ ...! بسه ديگه آرتا !
بابام بهش گفت : چرا ماهان جون ؟ بذار بچه شيرشو بخوره , گشنشه .
(آخه خود اين آقا ماهان تا همين پارسال شير مي خورد! )
ماهانم صداشو برد بالاتر و گفت : آخه من هر وقت شير مي خوردم , بابايي وسطش مي اومد و مي گفت "بسه ديگه ماهان , حالا نوبت منه !" :w15:

پسر خاله ي من و زنش هم بيچاره ها سرخ شدن از خجالت !
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي خواستم زبون به دهن بگيرم و آبروداري كنم , اما ديگه نميشه , تا حالاشم خيلي هنر كردم كه جلوي خودمو گرفتم . آخه سوتي مربوط ميشه به يكي از اقوام نزديك , اما يه كم فاميل تو فاميله , شما به بزرگي خودتون ببخشيد :
پسر خاله ي بنده يه بچه ي ٤ ساله (ماهان) داره , چند روز پيش همه ي فاميل جمع شده بوديم خونه ي خاله م تا واسه به دنيا اومدن اون يكي نوه اش (يعني دختر دختر خاله م : آرتا) بهشون تبريك بگيم . يه ١٠ دقيقه اي بود كه دختر خاله م داشت به اين آرتا كوچولو شير ميداد , كه يهو ماهان عصباني شد و گفت : اِ ...! بسه ديگه آرتا !
بابام بهش گفت : چرا ماهان جون ؟ بذار بچه شيرشو بخوره , گشنشه .
(آخه خود اين آقا ماهان تا همين پارسال شير مي خورد! )
ماهانم صداشو برد بالاتر و گفت : آخه من هر وقت شير مي خوردم , بابايي وسطش مي اومد و مي گفت "بسه ديگه ماهان , حالا نوبت منه !" :w15:

پسر خاله ي من و زنش هم بيچاره ها سرخ شدن از خجالت !
خیلیییییییییییی باحال بود :D:biggrin::D:biggrin:متاسفانه من تازگی ها اصلا تنکس ندارم خیلی بی انصافیه جدی میگم باور کن همیشه تنکسام 7 یا8 تا بیشتر نیس:redface::(
 

farane67

عضو جدید
هي خواستم زبون به دهن بگيرم و آبروداري كنم , اما ديگه نميشه , تا حالاشم خيلي هنر كردم كه جلوي خودمو گرفتم . آخه سوتي مربوط ميشه به يكي از اقوام نزديك , اما يه كم فاميل تو فاميله , شما به بزرگي خودتون ببخشيد :
پسر خاله ي بنده يه بچه ي ٤ ساله (ماهان) داره , چند روز پيش همه ي فاميل جمع شده بوديم خونه ي خاله م تا واسه به دنيا اومدن اون يكي نوه اش (يعني دختر دختر خاله م : آرتا) بهشون تبريك بگيم . يه ١٠ دقيقه اي بود كه دختر خاله م داشت به اين آرتا كوچولو شير ميداد , كه يهو ماهان عصباني شد و گفت : اِ ...! بسه ديگه آرتا !
بابام بهش گفت : چرا ماهان جون ؟ بذار بچه شيرشو بخوره , گشنشه .
(آخه خود اين آقا ماهان تا همين پارسال شير مي خورد! )
ماهانم صداشو برد بالاتر و گفت : آخه من هر وقت شير مي خوردم , بابايي وسطش مي اومد و مي گفت "بسه ديگه ماهان , حالا نوبت منه !" :w15:

پسر خاله ي من و زنش هم بيچاره ها سرخ شدن از خجالت !
:surprised::eek::w15::w15::w15:
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلیییییییییییی باحال بود :D:biggrin::D:biggrin:متاسفانه من تازگی ها اصلا تنکس ندارم خیلی بی انصافیه جدی میگم باور کن همیشه تنکسام 7 یا8 تا بیشتر نیس:redface::(
اشكال نداره عزيزم
بعدا جبران مي كني .
(راستي من هم فعال شدم پري جون :w17::w40::w42: اما هيچ كي بهم امتياز نمي ده ! :w09::w04::crying2:
 

mrp69

عضو جدید
هي خواستم زبون به دهن بگيرم و آبروداري كنم , اما ديگه نميشه , تا حالاشم خيلي هنر كردم كه جلوي خودمو گرفتم . آخه سوتي مربوط ميشه به يكي از اقوام نزديك , اما يه كم فاميل تو فاميله , شما به بزرگي خودتون ببخشيد :
پسر خاله ي بنده يه بچه ي ٤ ساله (ماهان) داره , چند روز پيش همه ي فاميل جمع شده بوديم خونه ي خاله م تا واسه به دنيا اومدن اون يكي نوه اش (يعني دختر دختر خاله م : آرتا) بهشون تبريك بگيم . يه ١٠ دقيقه اي بود كه دختر خاله م داشت به اين آرتا كوچولو شير ميداد , كه يهو ماهان عصباني شد و گفت : اِ ...! بسه ديگه آرتا !
بابام بهش گفت : چرا ماهان جون ؟ بذار بچه شيرشو بخوره , گشنشه .
(آخه خود اين آقا ماهان تا همين پارسال شير مي خورد! )
ماهانم صداشو برد بالاتر و گفت : آخه من هر وقت شير مي خوردم , بابايي وسطش مي اومد و مي گفت "بسه ديگه ماهان , حالا نوبت منه !" :w15:

پسر خاله ي من و زنش هم بيچاره ها سرخ شدن از خجالت !

همینه که میگن نباید سر به سر بچه گذاشت :biggrin:
 

Similar threads

بالا