!austenite
کاربر حرفه ای
چه بحث واقع گرایانه ای
متاسفانه عروس ها روی ارتباط بین پسر ومادرشوهر الکی حساسن
متاسفانه عروس ها روی ارتباط بین پسر ومادرشوهر الکی حساسن
من هم حدود 10 12 سال پیش همین حس رو پیدا کردم. موقعی بود که تو آرایشگاه پشت سرم رو که دیدم یه کوچولو کم مو شده بود.من چند روز دیگه ۴۷سالم میشه
یادمه ۳۵ساله بودم میگفتم وای ۱۵سال دیگه پنجاه ساله میشم چه وحشتناک
الان فقط سه سال دیگه مونده
کلا نفهمیدم چی شد چطور گذشت
میگن تو عالم زر آینده هر آدمی نشون میدن و اون انتخاب میکنه زندگیشو
احتمالا پرسیدن کی میخواد مسولیت پذیر باشه
من خودشیرین بازی در آوردم گفتم من من![]()
حالا من میخوام این جریان رو فراموش کنم، شما بیا یادم بندازچه بحث واقع گرایانه ای
متاسفانه عروس ها روی ارتباط بین پسر ومادرشوهر الکی حساسن
نه واقعا حساسیت الکی نیستچه بحث واقع گرایانه ای
متاسفانه عروس ها روی ارتباط بین پسر ومادرشوهر الکی حساسن
دقیقانه واقعا حساسیت الکی نیست
پسرها نمیتونن نوع روابط و اولویت ها رو از هم تشخیص بدن و اغلب این قضیه مشکل ساز میشه
وگرنه مادرها از جنس ما خانوم ها هستن و قطعا نوع احساس درک میشه
منم هربار که مسافرت میریم توی مسیر خونه های گلی و... رو میبینم که تنها چندتا دیوار نصفه ازشون مونده، همیشه میگم یه روزگاری یه ادمایی این دیوارا رو با ذوق ساختن، اینجا زندگی کردن ولی الان تنها اثری که ازشون مونده همینه...من هم حدود 10 12 سال پیش همین حس رو پیدا کردم. موقعی بود که تو آرایشگاه پشت سرم رو که دیدم یه کوچولو کم مو شده بود.
چند وقت قبلش هم یادم هست از تلویزیون مستند قدیمی جاده ابریشم پخش می شد: وسط یک بیابان توی آسیا مرکزی چند تا تکه چوب توی زمین فرورفته بود. می گفتند این جا چند هزار سال قبل یک شهر بوده، یک رود از کنار شهر عبور می کرده و یک نامه داخل یک چاه خشک شده کشف کرده بودند که یک سرباز مرزی برای مادرش نوشته بود. یعنی تنها اثر و نشانه از چند هزار نفر که چند هزار سال قبل زندگی معمولی داشتند فقط چند تا تخته زیر شن های بیابان بود.
تا مدتها این دو تا موضوع خیلی مشغولم کرده بود که این همه سعی و تلاش توی زندگی، این همه استرس برای چی. فعلا نظرم این هست
لحظه رو دریاب،
از چیزهای کوچک روزمره حداکثر لذت رو ببر. بزرگ شدن بچه ها، ساخته شدن ساختمانها، گل دادن بوته ها . رسیدن پاییز و زمستون و بهار و ..
و نهایتا این که این عمر چند ده ساله همگی به سرعت می گذره. پس بگذار به تلخی نگذره.
اکثرشون هم هیچ وقت یاد نمیگیرندقیقا
اگه یاد بگیرن در زمان درست، رفتا. درست رو داشته باشن، خیلی از موضوعات تلخ پیش نمیاد.
آره واللهاکثرشون هم هیچ وقت یاد نمیگیرن
دقیقا منم وقتی خونه های قدیمی رو توی شهر میبینم، میگم چه روزهایی که این خونه ها به خودشون ندیدن.منم هربار که مسافرت میریم توی مسیر خونه های گلی و... رو میبینم که تنها چندتا دیوار نصفه ازشون مونده، همیشه میگم یه روزگاری یه ادمایی این دیوارا رو با ذوق ساختن، اینجا زندگی کردن ولی الان تنها اثری که ازشون مونده همینه...
برای ماها که به اخرت معتقدیم زندگی این دنیا یه مسیر برای رسیدن به یه مقصد نهایی و چندین سال دیگه هیچ اثری از ماهم نمیمونه و خیلیم اهمیت نداره دیگه
قبلا خیلی از مرگ و فراموش شدن میترسیدم ولی الان میدونم انقدر ترسناک نیست، قرار یه روزی دوباره عزیزامون رو ببینیم
و اینکه شما درست میگین، اگه در لحظه بهترین تصمیم رو بگیریم و کار درست رو انجام بدیم برد کردیم
شما بگو 50 درصد، ما راضیمآره والله
حالا اگه شصت درصد رو یاد بگیرن هم قبوله![]()
من 59درصدیاد گرفتم خوبه یابده؟آره والله
حالا اگه شصت درصد رو یاد بگیرن هم قبوله![]()
به چه می اندیشی؟دارم فکر میکنم ...
کمهمن 59درصدیاد گرفتم خوبه یابده؟![]()
به چه جشنی؟به جشن می اندیشم![]()
پس فایده ای نداره، هنوز شما یاد نگرفتیمغزم تا 59 قبول میکنه خب
روی 60 ارور میده![]()
واقعا درست میگید آدم باید از لحظه حال لذت ببرهمن هم حدود 10 12 سال پیش همین حس رو پیدا کردم. موقعی بود که تو آرایشگاه پشت سرم رو که دیدم یه کوچولو کم مو شده بود.
چند وقت قبلش هم یادم هست از تلویزیون مستند قدیمی جاده ابریشم پخش می شد: وسط یک بیابان توی آسیا مرکزی چند تا تکه چوب توی زمین فرورفته بود. می گفتند این جا چند هزار سال قبل یک شهر بوده، یک رود از کنار شهر عبور می کرده و یک نامه داخل یک چاه خشک شده کشف کرده بودند که یک سرباز مرزی برای مادرش نوشته بود. یعنی تنها اثر و نشانه از چند هزار نفر که چند هزار سال قبل زندگی معمولی داشتند فقط چند تا تخته زیر شن های بیابان بود.
تا مدتها این دو تا موضوع خیلی مشغولم کرده بود که این همه سعی و تلاش توی زندگی، این همه استرس برای چی. فعلا نظرم این هست
لحظه رو دریاب،
از چیزهای کوچک روزمره حداکثر لذت رو ببر. بزرگ شدن بچه ها، ساخته شدن ساختمانها، گل دادن بوته ها . رسیدن پاییز و زمستون و بهار و ..
و نهایتا این که این عمر چند ده ساله همگی به سرعت می گذره. پس بگذار به تلخی نگذره.
همه یه جورایی افسرده ایم،فقط کم و زیاد داره و مدلش و علتهاش فرق میکنه.واقعا درست میگید آدم باید از لحظه حال لذت ببره
پدرم شعار همیشگی زندگیش همین بود همیشه خوب غذا میخورد شیک لباس میپوشید میگفت دم غنیمته.الان فکرشو میکنم میبینم حق داشت چون زمان کمی برای زندگی داشت چه خوب که اونطور که دوست داشت زندگی کرد
من دلم میخواد تو لحظه زندگی کنم اما روحم افسردس.هیچ چیز خوشحالم نمیکنه.خنده هام رفتارم همه ظاهریه.فقط بخاطر بچه هام آسیب نبینن
مباااااااارکهبه سالگرد ازدواج![]()
دوستان ی سوال ؟:
بنظرتون هر کی هرکیه ؟ شهر هرته ؟ حق خوریه ؟ یا نه
همه چی از روی حساب و کتاب هست ؟ حتی اگه مثل من مظلوم باشه !
عه توام اینجوری احساس میکنی ؟ی
یعنی شما هنوز با این سنت متوجه نشدی که جامعه امروزی یک طویله ی بزرگه اگر چهارتا ادم درست هم باشه اونا سانسور میشن یا تو حاشیه زندگی میکنن
کدوم حساب کدوم کتاب مردم بی رحم شدن
بعد الان شما بر چه اساس خودت رو در طبقه مظلومان جای دادی؟![]()
یعنی غیر از این میگفتی تعجب میکردمرقص بندری
یادتون باشه کیک تولد داشتین موقع فوت کردن شمع هاش آرزوهای خوب خوب کنین ..حس متولد شدن![]()
حس متولد شدن![]()
اون موقع یاد منم باشیادتون باشه کیک تولد داشتین موقع فوت کردن شمع هاش آرزوهای خوب خوب کنین ..![]()