اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من
دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم
خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟
خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت
روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید
چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!
یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود
شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید
خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم
از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی
خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!
گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم
مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره!
چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت
گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش
چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!