نیاز به راهنمایی دوستان برای برخورد با یک دوست ناخواسته....

unstoppable

کاربر بیش فعال
خب تو که پسری رو چه حسابی یکی از اونور کشور زنگ میزنه میگه بیا 400 هزار تومن پول بگیر با من دوست شو؟!:w01:
منم پرسیدم ازش
گفت برای من سود داره ، من خودمو قانع کردم!!!!
منم گفتم "خوب منم باید قانع کنی دیگه"
کلاً نفهمیدم رو چه حسابی میخواست باهام رفیق شه
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
نترسه!!!!!!!!!!!!!
بترس عزیز من
بترس برادر من
1 بلایی سرت میاره اخرش
یاد اون 4تا دختره باش همیشه!!!!

نه سو ظن نداشته باش.شاید ادم خوبی باشه. چون تو که ندیدی کار بدی رو ازش.فقط واقع بینانه به خودت بگو من نمیخام با این ادم ارتباط داشته باشم . کاری هم ندارم به خوب یا بد بودنش. همین.
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
راستی جریان هه هه ماخ! چیه؟
یکی برا منم توضیح بده.
 

Quarter

عضو جدید
شما چرا اینهمه رو در بایستی داری؟
یه کلام بهش بگو فکر میکنم دلیلی بر دوستی نمیبینم...یا اگه نمیخوای رک باشی چند دفعه که زنگید با بیحوصلگی حرف بزن و زود قطع کن بگو کار دارم...
بعضیا که اینجوری زود میان و صمیمی میشن مشکل روانی دارن...بعدا معلوم میشه:)
 

*tasnim*

کاربر فعال تالار پزشکی ,
کاربر ممتاز
شما چرا اینهمه رو در بایستی داری؟
یه کلام بهش بگو فکر میکنم دلیلی بر دوستی نمیبینم...یا اگه نمیخوای رک باشی چند دفعه که زنگید با بیحوصلگی حرف بزن و زود قطع کن بگو کار دارم...
بعضیا که اینجوری زود میان و صمیمی میشن مشکل روانی دارن...بعدا معلوم میشه:)



این درسته ;)
 

mech_eng2000

عضو جدید
بعد میری 1 تومن رو تابلو خرج میکنی ، ضایع میشه...:biggrin:
تا حالا اینقدر اسپم نداده بودم...!!!
+عذر خواهی از senaps عزیز....:redface:
:gol:
منم عذر میخوام
1 تومن مال تو عزیزم، هرجور دوست داری خرج کن
(ادامه خواستی بدی، پیغام خصوصی بده، الانه که اخطار بگیریم)
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من

دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم

خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟

خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت

روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید

چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!

یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود

شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید

خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم

از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی

خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!

گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم

مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره!

چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت

گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش

چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!
 

Hosse!N_206

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من

دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم

خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟

خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت

روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید

چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!

یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود

شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید

خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم

از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی

خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!

گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم

مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره!

چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت

گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش

چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!

خب بیچاره شکست عشقی خورد ... حتما بلایی سر خودش اورده ....:cry:
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من

دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم

خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟

خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت

روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید

چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!

یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود

شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید

خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم

از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی

خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!

گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم

مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره! مامانم همیشه میترسید و همش دعوام میکرد تو مقصری خودت

چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت

میگفت تو بچه پولداری ما بهت نمیایم و خلاصه از این حرفا
گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش

چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من

دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم

خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟

خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت

روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید

چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!

یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود

شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید

خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم

از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی

خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!

گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم

مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره!

چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت

گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش

چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!
:surprised::surprised::surprised::surprised::surprised::surprised::surprised::surprised:
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
اقا ما یه روزی تو دانشگاه نشسته بودیم دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم چون معمولا غریبه ج نمیدم من

دیدم باز هی ادامه میداد و تا اومدم خونه هی پیام عاشقانه میداد و همش تک میزد بهم

خلاصه چن روز اس داد خودشو معرفی کرد و... منم کلافه شدم گفتم ببینم این بابا چی میخاد؟

خلاصه برداشتم پسر بود گفت بیا دانشگاه ببینمت و...هرچی گفتم شمارمو از کجا اوردی نگفت

روز بعدش رفتم دانشگاه البته کمی هم ترسیده بودم به دوستام گفتم که چی شده لاقل شما در جریان باشید

چون به خانوادم هم چیزی نگفتن بچه ها هم مسخرم کردن و گفتن فوقش بمیری دیگه!!!

یکی از بچه ها گفت دیروز دوتا پسر بهم گیر دادن میشه شماره یوسف رو بهمون بدی ما دوستشیم!!! اون بنده خدا هم باورش شده بود

شماره و ادرس خونمون رو بهشون داده بود وقتی تازه من گفتم نمیشناسمشون تازه فهمید

خلاصه یارو زنگ زد و گفت بیا قرار بذاریم دانشگاه تا ببینمت منم قبول کردم قبل اینکه برم به مامانم گفتم و رفتم

از شانس بدم اونروز دانشگاه خلوت بود چون اخرای ترم بود با خودم گفتم اگه بلایی سرم بیاره چی

خلاصه اومد سلام کرد و فهمیدم که خودشه ازم بزرگتر بود و هیکلم نصفش بود حرف زدیم باهم گفت راستشو بخای من عاشقت شدم!

گفتم یعنی چی گفت خوب ازت خوشم اومده البته منظورش چیز بدی نبود اما من بهش اعتماد نداشتم

مامانم میگفت اگه دعوتت کرد. جایی قبول نکن ممکنه بلایی سرت بیاره! مامانم همیشه میترسید و همش دعوام میکرد تو مقصری خودت

چندترمی باهاش حرف میزدم میومد میرفت چند بار هم اومد دم خونمون راهش ندادم داخل واسه همین زورش گرفت

میگفت تو بچه پولداری ما بهت نمیایم و خلاصه از این حرفا
گفتم من غریبه راه نمیدم خلاصه فارغ تحصیل شد و رفت رشته ش ادبیات بود اصلا به من نمیدومد رشته ش

چن باز هم این اواخر زنگ زد خطمو عوض کردم امیدوارم هرجا هست سالم باشه و دیگه هیچوقت نبینمش!!!

خوشبحالت!
چکسایی عاشقت میشن!!!:D
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب پنج شنبه که میری اگه دیدینش محتاطانه برخورد کنید چون نمیشناسید
خیلی زوده فعلا قضاوت کنیم در موردش...
ممکنه آدم بدی هم نباشه

شاید یه آدم تنهاست فقط
البته با توجه به سنی که داره شما سعی کنید فقط شنونده باشید و
تلفن اگه میزنه جواب بدین تا متوجه بشید قصدش چیه

اما به هیچ عنوان اعتماد نکنید و حرف دلتون رو نزنید


شاید این برای شما بشه یه اتفاق بزرگ که برای هیشکی اتفاق نمی افته(گاهی ریسک کردن البته تا حدودی با منطق خوبه)

 
بالا