نوشته های ماندگار

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



غزل (عسل بدیعی) : نمی دونم درد رو کمتر حس می کنم یا تحملم بیشتر شده.

"به سلامت بانو"
کارگردان: مرتضی متولی



 

elsay

عضو جدید
فقيري از فقيران جهان باش

فقيري از فقيران جهان باش

شايد تجسم شيخ شهاب الدين ... پير رازم از دل من خبر داشت گفت : " نذر حضرت داوود كن اما نه با دست و دلبازي. فقيري از فقيران جهان باش . و من ، ده تومان به نيت دست يابي دل خوش نذر حضرت داوود كردم اما دلم گواهي ميداد كه فقر سترون كننده است.

متبرك باد خليفه بودن انسان بر زمين _ س. دانشور
 

elsay

عضو جدید
اعتكاف

اعتكاف

من كفر نگفته بودم. تنها نمي دانستم روزه ء روز سوم اعتكاف واجب است.حتي نمي دانستم مي شود معتكف شد.اگر مي دانستم در همان باغ گل كاغذي ذهنم معتكف مي شدم و مي گذاشتم به جاي شيطان ، ملال همدم من باشد.
از پرنده هاي مهاجر بپرس - س. دانشور
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افسانه سیزیف
نویسنده:آلبر کامو.
قسمتی از متن کتاب: خدایان ((سیزیف)) را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته سنگی را تا قله کوهی بغلطاند. و از آنجا با تمامی وزن خود تا پایین می افتاد، خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای انتقام، تنبیهی دهشتناکتر از کار بیهوده و بی امید نیست.
اگر به گفته ((هومر)) مومن باشیم سیزیف عاقل ترین و محتاط ترین انسان ها بوده است. من در اینجا تناقضی نمی بینم. راجع به موجباتی که وی را سزاوار کار بیهوده در جهنم کرد عقاید مختلف است. وی اسرار خدایان را کشف کرد.... .
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر.
کسی مانده است که خواهد آمد. باور کن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد.
بنشین به انتظار!

بار دیگر، شهری که دوست می داشتم. نادر ابراهیمی.
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچک‌اش صدا کند
یک‌جوری که حال آدم را خوب کند
یک‌جوری که هیچ‌کس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد...


شعر هم حرفی برای گفتن نداشت. مریم ملک دار.
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
انسان ها محل تولدشان را انتخاب نمی کنند
آنسان که گل ها رنگشان
و رودها مقصدشان را.
اما آنچه از تو به یادگار می ماند
نامی ست که تمامش به خودت بستگی دارد !!


گیلاس آبی 5 . میلاد تهرانی.
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است. وقتی کسی چیزی ندارد، آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهراً چیزی دارد اما در واقع ندارد. یعنی فکر می کند دارد اما ندارد. این بدتر از نداشتن است.
کسی که هیچ نمی داند یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند.



سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار. مصطفی مستور.
 

elsay

عضو جدید
و بدانيم اگر مرگ نبود ... دست ما در پي چيزي مي گشت

و بدانيم اگر مرگ نبود ... دست ما در پي چيزي مي گشت

تنها مرگ است كه دروغ نمي گويد.حضور مرگ همه ي موهومات را نيست و نابود مي كند. ما بچه ي مرگ هستيم و مرگ است كه ما را از فريبهاي زندگي نجات مي دهد و در ته زندكي اوست كه ما را صدا مي زند و به سوي خودش مي خواند. در سن هايي كه ما هنوز زبان مردم را نمي فهميم اگر گاهي در ميان باز مكث مي كنيم ، براي اين است كه صداي مرگ را بشنويمو در تمام مدت زندگي مرگ است كه به ما اشاره مي كند آيا براي هر كسي اتفاق نيفتاده كه ناگهان و بدون دليل به فكر فرو برود و به قدري در فكر غوطه ور بشود كه از زمان و مكان خودش بيخبر بشود و نداند كه فكر چه چيز را ميكند.؟آن وقت بعد بايد كوشش بكند براي اينكه به وضعيت و دنياي ظاهري خودش دوباره آگاه و آشنا بشود. ... اين صداي مرگ است. آنچه كه در ته تاريكي شبها گم شده است ، يك حركت مافوق بشر مرگ بود.
بوف كور- صادق هدايت
 

elsay

عضو جدید
خاطرات را باید درز گرفت

خاطرات را باید درز گرفت

قیدار به شهلا:
- درز بگیریم این خطِ پاره ی خاطرات را ...
شهلا ضجه میزند:
- چه جور؟ چه جور قیدارخان؟ سایه شما خیلی سنگین است, اما حرفِ مردم, آفتاب و سایه بر نمی دارد...
- حرفِ مردم, بافتنی است شهلا جان ... یکی زیر, یکی رو ... گفتم ت که ... نه به زیرو روی بافتنی ِ حرفِ مردم کار دارم, نه به پشت و روی سجل ت...
قیدار _ رضا امیرخانی
 

elsay

عضو جدید
خدا و خط موازی

خدا و خط موازی

معلم هندسه سر کلاس می گفت : دو خط موازی بهم نمی رسند مگر خدا بخواهد.
گفتم : خدا به اضافه ی بینهایت است و دو خط موازی در بینهایت دور بهم می رسند.
خانم هندسه گفت : آفرین
افزودم : گرد بودن کره ی زمین هم کمک میکند.
فرمولش را نوشتم : خدا مساویست با به اضافه ی بینهایت (∞+) و شیطان مساویست با منهای بی نهایت (∞-)
خانم هندسه هم آمد پای تخته . آه کشید : ( تنها یکی است که یگانگی بر او افتد و بدو نامزده شود.)
از پرنده های مهاجر بپرس - س. دانشور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


رضا: اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری,
حتماً میگم خواب.
خواب چیزه عجیبیه!
واقعاً خوبه... اصن یه جوریه!
انگار هم هستی هم نیستی.
این بی فکری و بی وزنیِ تو خوابُ که چیزی از
دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم.
ولی کاریش نمیشه کرد... باید بیدار شیم.
مشکله منم همیشه ...... درست از همین جا شروع میشه.
وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام.
مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم....


(خوابم می آد_ رضا عطاران)



 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه حس بی کلامی ست دلتنگی !

چه حس بی کلامی ست دلتنگی !

- و فکر کنم به کلمه ی دل تنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی را ندارد و قشنگ ترین اتفاق بد دنیاست... چه حس بی کلامی ست دلتنگی! پر است از سکوت که انگار بعد چهارم آن است و وقتی می آید، زندان سه بعدی بودنش را می شکند و بعد حس آشنای یک جور خلسه ی غریب...


- اینجا ده دقیقه مانده است به دو و نیم صبح؛ آن جا که تو خوابیده ای – باز صبح نشده، میان حرف ها خوابت برده – لابد مثل همیشه شب است هنوز. این همه صفحه ی خالی و من مثل دیوانه ها، باز حاشیه نویس داستان تو شده ام...


- وقتی کسی نداند که کجا و چطور همه چیز تمام شده و نداند که برای کدام سنگ تکه تکه شده باید اشک بریزد، وقتی خاطره ای نمانده باشد که شب و روز تکرار شود و به یادت بیاورد همه چیز را، نبودن دیگر معنا ندارد؛ مثل انتظار و اشتیاق دیدن و حرف زدن با سنگی شکسته...



" مرگ بازی"
پدارم رضایی زاده
نشر چشمه
 

elsay

عضو جدید
دوستی تنها واحه

دوستی تنها واحه

زندگی شاید یک صحرا باشد و دوستی تنها واحه ء آن است.

گاه عشق را می شود زیر سوال برد. عشق غالبا کورکورانه است.

عشق آسیب پذیرتر از دوستی است و با شیمی سروکار دارد

و احتمالا پس از وصال کم رنگ و
بی رنگ می شود اما

دوستی ما واحه ء ماناست و زمان آن را پررنگ تر و پررنگ تر می کند
...

س. دانشور - دو نوع لبخند
 

elsay

عضو جدید
قدرت مادر

قدرت مادر

[FONT=&quot]تا وقتي بچه ها كوچك هستند، مادر قدرت داره و بچه ها از هر چي مي ترسن به مادرشون پناه مي برن. [/FONT]
[FONT=&quot]وقتي غمگين هستن مادرشونو مي خوان. مادر تكيه گاه اونهاست. [/FONT]
[FONT=&quot]اما وقتي بزرگ ميشن، همه چي برعكس مي شه؛ اونها تكيه گاه مادر ميشن.[/FONT]
[FONT=&quot]اين از دست دادن قدرت مادر خيلي غم انگيزه...[/FONT]
محمد يعقوبي - نمايشنامه زمستان 1366
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از ديو و دد ملول بود و با چراغ گِرد شهر مي‌گشت. در جست و جوي انسان بود. گفتند: نگرد كه ما گشته‌ايم و آنچه مي جويي يافت مي‌نشود.
گفت: مي گردم، زيرا گشتن از يافتن، زيباتر است.

و گفت: قحطي است، نه قحطي آب و نان، كه قحطي انسان.
برآشفتند و به... كينه برخاستند و هزار تير ملامت روانه‌اش كردند؛ كه ما را مگر نمي‌بيني كه منكر انساني. چشم باز كن تا انكارت از ميانه برخيزد.
خنده زنان گفت: پيشتر كه چشمهايم بسته بود، هياهو مي‌شنيدم، گمانم اين بود كه صداي انسان است. چشم كه باز كردم اما همه چيز ديدم جز انسان.

خنجر كشيدند و كمر به قتلش بستند و گفتند: حال كه ما نه انسانيم، تو بگو اين انسان كيست كه ما نمي‌شناسيمش!
گفت: آنكه دريا دريا مي‌نوشد و هنوز تشنه ا ست. آنكه كوه را بر دوشش مي‌گذارند و خم بر ابرو نمي‌آورد. آنكه نه او از غم كه غم از او مي‌گريزد. آنكه در رزمگاه دنيا جز با خود نمي‌جنگد و از هر طرف كه مي‌رود جز او را نمي‌بيند. آنكه با قلبي شرحه شرحه تا بهشت مي‌رقصد، آنكه خونش عشق است و قولش عشق. آنكه سرمايه‌اش حيرت است و ثروتش بي‌نيازي. آنكه سرش را مي‌دهد، آزادگي‌اش را اما نه، آنكه در زمين نمي‌گنجد، در آسمان نيز. آنكه مرگش زندگي است. آنكه خدا را ...

او هنوز مي‌گفت كه چراغش را شكستند و با هزار دشنه پهلويش را دريدند.

فردا اما باز كسي خواهد آمد، كسي كه از ديو و دد ملول است و انسانش آرزوست.

عرفان نظر آهاری

از کتاب "پیامبری از کنار خانه ما رد شد "
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه سخت شده این روزها, رسیدن به آرامش!
حتی بهای رسیدن به آن گزاف تر از عُمر آدمی است.
و اگر خوش اقبال باشی ,وقتی بهایش را پرداختی.
می بینی که سال های عُمر ,از جوانی و میان سالی گذره کرده است.
و دیگر تو خودت را نمی شناسی.
یا آن خودِ دیروز نیستی!

این را آیینه به تو می گوید...
.
.
.
برگرفته از کتاب هرگز عاشق نشو مسیحا!|فریده نجفی(مشیری)
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایوان کاراموزوف(قهرمان رمان داستایوفسکی) می گوید: مرگ کودکان، بیش از هر چیز دیگری، این میل را در او برمی انگیزد
که بلیت ورود خویش به عالم هستی را پس دهد
ولی او بلیت خویش را پس نمی دهد
او به جنگیدن و عشق ورزیدن ادامه می دهد
او به ادامه دادن ادامه میدهد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


پیرمرد ( رضا کیانیان ) :دلت گرفته ؟
سرباز ( هومن سیدی ): آره
پیرمرد :دل همه میگیره, دل داشته باشی میگیره دیگه, اصــلــا دلــی کـه نــگـیـره کــه دل نـیـسـت..
میخوای یه راهی بهت یاد بدم دلت وا بشه ؟
مثل من چشمات و ببند …د ببند دیگه…چی میبنی ؟

سرباز: هیچ کس
پیرمرد:هیچ کس قشنگه دیگه … هیچ کس همه کسه ، همه کس هیچ کسه!


فیلم یک تکه نان - کمال تبریزی

 

olel_albab

مدیر تالار ریاضی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
جمشید: این اقلشه، اقل ش.
جه سحری بالاتر از اینکه خودش باطل السحره
ساحر زیاد دیدم، کیمیا می دونستند، سیمیا می دونستند، حیمیا و لیمیا می دونستند ولی ...
ولی دلت رو نمی تونستند کیمیا کنند. چقدر خوشبختیم که این سحر، مس مون رو زر کرده.
سحر اگر سحره، اینه...
این آسمون با این همه ستاره، چه ها که به خودش ندیده از اون عاشق کل
ما معشوقیم یا عاشقیم به خط و ربط
به یه خنده دلمون میره و به یه غصه پی انتقام میایم.
بنازم اون معشوق پر خنده ی بی غصه رو
بی منت.... بی منت

درس آسمون بهونه بود همه این سال ها. هیچ کاری از این ساده تر نیست. سختی من تو علم نیست، تو عالَمه.
من می خواستم عاشقی کنم، چی کار کنم خودش رو توی آسمون به من نشون داد. نقشش، تخت بند ستاره هام کرد.

الغ بیک: در بازار تو، جز غبطه و حسرت ما را مطاعی نیست.


dfsdf.JPGnewww.JPG




نردبام آسمان، محمد حسین حسین لطیفی
 
آخرین ویرایش:

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
انسان از آن چیزی که بسیار دوست می دارد، خود را جدا می سازد.
در اوج تمنا نمی خواهد.
دوست می دارد اما در عین حال می خواهد که متنفر باشد.
امیدوار است، اما امیدوار است امیدوار نباشد.
همواره به یاد می آورد اما می خواهد که فراموش کند.

[هامون | داریوش مهرجویی ]
 
آخرین ویرایش:

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
کدخدا (با نگاهی به صورت نمکی با حالت تعجب) :کی تو رو زده؟
نمکی :مراد...
کد خدا : مراد تو رو کتک زده ؟
نمکی: آره
کد خدا : واسه چی تو رو زده ؟
نمکی(با گریه) : من گم شده بودم ،بعد پیدا شدم .بعد مراد منو آورد اینجا ...هی منو زد.گفتم مراد تو منو نباید بزنی .من از تو بزرگترم، اما زد.اونوقت گفتش برو گم شو.گفت نیا پیش ما.گفت برو بمیر.
کد خدا : تو چیکار کردی؟ نزدیش؟
نمکی: نه نزدمش.
کد خدا : (با عصبانیت بلند میشود):چرا نزدیش؟
نمکی : آخه تو گفتی زدن خوب نیست.آدم نباید کسی رو بزنه.
کد خدا (زیر لب):خدا لعنتش کنه.
کد خدا دوباره روبروی نمکی مینشیند.دستش را به زخم صورت نمکی میشکد :مراد ...مراد...
نمکی : من مراد رو دوست ندارم.من اینحا رو دوست ندارم.میخوام برگردم خونه.اینجا اذیتم میکنن.من به کسی کاری ندارم ،ولی اونا اذیتم میکنن کدخدا.(و گریه میکند)
کدخدا :بهت نگفتم نیا؟...نگفتم اونجا بمون.؟...نگفتم شهر جای تو نیست.گفته بودم شهر یه جور دیگست.با ما ها فرق دارن.یه جور دیگه زندگی میکنن.یه جور دیگه میخوابن.یه جور دیگه بیدار میشن.یه جور دیگه هم دیگه رو دوست دارن....(با عصبانیت)دوست داشتنشون هم یه جور دیگست


مسافران مهتاب-مهدى فخیم زاده
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمتی از کتاب شاه شطرنج:

-آمریکاییا گند زدن تو زبان و ادبیات انگلیسی. قواعد رو هرجوري که دلشون خواسته تغییر دادن. انگار نه انگار که هر زبانی، دستور و قوانین خودش رو داره.
دستم را به زور از درز بین بازو و بدنش عبور می دهم و می گویم:
-علت پیشرفتشونم همینه. خودشون رو درگیر قواعد و رسوم دست و پا گیر نمی کنن؛ مثل انگلیسیا، یا بهتر بگم ایرانیا. واسه هر حرکتشون هزارتا راه و رسم نمی تراشن. راحتن. راحتم زندگی می کنن. هیچی رو سخت نمی گیرن. به نظر من اینا عیب نیست. وقتی می تونن به راحتی قید و بنداي دست و پاگیر رو کنار بزنن و اون جوري که دلشون می خواد نفس بکشن، جاي تحسین دارن! خودتم که بهتر می دونی. از هر لحاظ که فکرش رو بکنی حرف اول رو می زنن! من که ندیدم، ولی شک ندارم اون قدري که می گن، کافر و از خدا بی خبر و هیچی ندار هم نیستن.
فقط مسائل رو قاطی همدیگه نمی کنن. وقت کار، کار. وقت تفریح، تفریح. وقت عبادت، عبادت! اما ما چی؟ وقت کار، ریا! تفریح که استغفرا...!
بلند بخندي، جات تو جهنمه! وقت عبادت؟ هه! هر کاري می کنیم به جز عبادت! در واقع، از تنها کسی که توي زندگیمون شرم نمی کنیم، همون خداي بالا سریه. اون قدر غرق در خرافات و نگران از حرف مردمیم که خدا، همون اصل کاریه، یادمون می ره! اونا اگه یه روز در هفته می رن کلیسا، خالصانه می رن. به خاطر خود خدا می رن! ولی ما پنج بار در روز نماز می خونیم. حتی به معنی پنج کلمش هم توجه نمی کنیم! حالا ببین اون کافراي بی دین نجس کجان و ما کجاییم. ما ادعاي تمدن دو هزار و پونصد ساله داریم ولی اونا فقط چهارصد ساله که حکومت تشکیل دادن!
تنها افتخارمون، کوروش بزرگه اما دریغ از این که بتونیم ده دقیقه در مورد خودش، آرماناش و افتخاراتش، درست و علمی حرف بزنیم! ولی حالا برو از یه دانشجوي آمریکایی در مورد سلسله هخامنشیان سوال کن. عین بلبل تا دو ساعت واست توضیح می ده. ما هنوز نمی دونیم حافظ قصیده می گه؟ دوبیتی میگه؟ اصلا شاعره یا دانشمند؟ اما اشعارش الهام بخش گوته آلمانی می شه و سر در دانشگاه ها و مدارس آلمان حکشون می کنن! کتاب قانون ابن سینا تا دویست سال رفرنس دانشجوهاي پزشکی غرب بوده اما دریغ از یه دانشجوي ایرانی که حتی واسه یه بار، فقط به خاطر آشنایی با مشاهیر کشورش، این کتاب رو خونده باشه! واسه امامامون سیاه می پوشیم. عزاداري می کنیم. با چاقو و قمه خودزنی می کنیم؛ اما کوچک ترین اطلاعاتی از اهدافشون، انگیزه هاشون و خواسته هاشون نداریم!
برداشتاي سطحی، نگرش خرافی، تعصبات بی پایه، اعتقادات بی مطالعه و انتظارات بی جا از خدا و بنده هاي خاصش، تن پروري و تن دادن به قضا و قدر، اووف! نتیجش همینه دیگه. این میشه ایران امروز که من و تو این قدر از حال روزش متعجب و متاثریم و غرب، که جاي همشون با وجود تمام خدماتی که روزانه به نوع بشر ارائه می دن، تو جهنمه!
 

همراهی

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟
گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟
نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند.
به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است.
در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.
شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های آلوده تو که دیواری را سفید می کنند!

جای خالی سلوچ.../محمود دولت آبادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Similar threads

بالا