نوشته های ماندگار

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا پیش از آمدن او من هیچ دوستی نداشتم. در کلاسمان هیچ کس نبود که با برداشت ایدئالی و افسانه ای من از دوستی منطبق باشد،کسی که من به راستی دوستش داشته باشم،کسی که آماده باشم جان خود را فدایش کنم و بتواند آن یکدلی،از خود گذشتگی و وفاداری مطلقی را که من می خواستم به من عرضه کند....تنها چبزی که می دانستم این بود که روزی دوست من خواهد شد. همه چیزش مرا به سوی او می کشید.


فرق من و او، فرق دو شعبده باز بود که یکی می توانست شش توپ را در آن واحد به هوا بیندازد و بگیرد و دیگری به بازی با سه توپ قانع بود.


نمی دانم کجا خواندم که " مرگ اعتماد ما به زندگی را از بین می برد و به ما نشان می دهد که در برابر فنایی که در انتظار ماست،همه چیز بیهوده است." آری، " بیهوده" تعبیر درستی است. با این همه فکر می کنم که نباید از زندگی ناراضی باشم،تعداد دوستانی که دارم بر دشمنانم می چربد،و لحظاتی پیش می آید که تقریبا از زندگی لذت می برم...خوشحالم از اینکه از نظر مالی موفق بوده ام، زیرا این امکان را یافته ام که هم به یهودیان اسراییلی و هم به آوارگان فلسطینی کمک برسانم. حتی به آلمان هم پول فرستاده ام.


" دوست بازیافته "
فرد اولمن
ترجمه مهدی سحابی
نشر ماهی
 
آخرین ویرایش:

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوزانا می گوید، در اسپانیا، وقتی کسی را پیش روانشناس می فرستند، معنی اش این است که همه جوابش کرده اند. قبل از این آدم ها را به جزیره ای متروک می فرستادند، ولی حالا، با وجود تمام چینی هایی که در دنیا هستند، دیگر جزیره متروکی یافت نمی شود و برای همین است که روانشناس ها وجود دارند. ما فقط به خاطر این که او دختر است به فرضیه هایش گوش می دهیم. اگر پسر بود، به قصد مرگ کتکش می زدیم، مطمئن باش.


نه تنها ییهاد مرا می زند، بلکه مادرم هم اگر ببیند عینکم شکسته است، مرا میزند.من جزو کسانی هستم که گونه دیگر خود را برای سیلی خوردن جلو می آورند. پدرم همیشه به من می گوید: " موقع کتک کاری باید از خودت دفاع کنی. " برای چی این کار را بکنم ؟ برای اینکه باز هم بیش تر کتک بخورم؟ نه خیلی ممنون.


فردا اگر موقعیتش پیش بیاید، حتما دعوایم هم خواهند کرد. نمی دانم برای چه ولی تقریبا مطمئنم. چیزی است که آدم حس می کند. مثل وقتی که قرار است در امتحان صفر بگیری .


" مانولیتو "
الویرا لیندو
ترجمه ی فرزانه مهری
نشر آفرینگان
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
جغد عاشق ستارگان نیمروز

جغد عاشق ستارگان نیمروز



شاید من بیش از آنچه سزاوار است ،
زنی هستم که می خواهد:
به راستی، زندگی را در یابد
و در میان رازهای این دشت تاریک
در پی چاه ها بگردد...
چه کسی با عصای نسیان بر سرم می کوبد ،
تا برق حقیقت ، در چشمانم بدرخشند
و ستارگان نیمروز
مرا به شب راستین
راهبری کنند؟




" زنی عاشق در میان دوات "
غادة السمان
ترجمه ی دکتر عبدالحسین فرزاد
نشر چشمه
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بله جانِ من . آدم باید اول بخورد و بعد بگوید دوست ندارد.
آدم اول باید زندگی کند و بعد بگوید " تُف به روت بیاد زندگی".
ما بعضاً زندگی نمی‌کنیم فکر می‌کنیم که داریم زندگی می‌کنیم در واقع ادای زندگی کردن در می‌آوریم.
زندگی کردن یعنی اینکه صبح بیدار شوی و صبحانه بخوری یعنی اینکه جای یک تخم مرغ دو تخم مرغ بیندازی در ماهیتابه.
زندگی یعنی کار بکنی حتی اگر بیکار باشی.
زندگی یعنی هنگامِ آمدنِ خانه زنگ بزنی و بپرسی:"خونه چیزی نمی‌خوایم؟"
زندگی یعنی اینکه هنگامِ خانه رسیدن با ماتحت درِ خانه را ببندی.
زندگی یعنی اینکه هنگامِ فوتبال نگاه کردن یک‌نفر غُر بزند که "کِی تمام می‌شود؟"
زندگی یعنی اینکه اگر داری نصفِ‌شب کار می‌کنی یک‌نفر بپرسد:"نمی‌خوای بخوابی؟"
زندگی یعنی اینکه دیر نکنی.
زندگی یعنی اینکه برای رسیدن به خانه کوتاه‌ترین راه را پیدا کنی نه طولانی‌ترین راه را.
بله جانِ من. آدم باید باشد تا بتواند از نبودن گله کند.
آدم باید ببیند تا بتواند از ندیدن گله کند.
آدم باید حرف بزند تا بتواند از سکوت گله کند.
بله جانِ من . آدم باید اول بخورد و بعد بگوید دوست ندارد.

از کتاب خام بُدم پخته شدم بلکه پسندیده شدم - کیومرث مرزبان
 

nafis...

مدیر بازنشسته
گاه آدم، خود آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده .
"جای خالی سلوچ-محمود دولت آبادی"
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دعا کرده بودم خدا قلبت را سر جایش بیاورد، همیشه که نباید عقل سرجایش بیاید اما نیامد و روز به روز دورتر شدی. گفتی: " برای کمک به من رابطه مان را کم کم قطع کنیم"، گفتی: " از این به بعد می توانیم مثل دو دوست یا همکار معمولی باشیم." اما نمی دانستی چیزهایی هست که در جَنَم یک زن عاشق نیست مثل کمرنگ کردن رابطه یا تبدیلش به یک دوستی ساده! و تو باز ادامه می دادی که: " عشق تکرار می شود، باز هم عاشق می شوی. زندگی ادامه دارد و شاید بهتر از تو سهم من از سرنوشت باشد" و من با وجود شنیدن همه ی این کلمات بی روح که مثل انشای سال های دبیرستان خسته ام می کرد و سنگین بر سرم فرود می آمد باز لبخند می زدم و ادامه می دادم و امید داشتم و همین دیوانه ات می کرد، این امیدی که قطعش نمی کردم و این هم از بیماری های ما زنان است که گاه حتی تا سال ها بعد ِ رهاشدن مان امید داریم، امید به برگشتن عشق لعنتی شماها!
برایم نوشته بودی که ابن سینا در تعریف عشق گفته که " عشق نوعی مالیخولیای عارض بر روح است" و من در جوابت نوشتم که: " و این مالیخولیای محبوب من است."


مالیخولیای محبوب من/ نویسنده: بهاره رهنما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


اوضاع خیلی بدی شده ...
احساس میکنم دارن یکی یکی کارت های افرین صد افرین بچگیمو ازم پس میگیرن .

(ترانه علیدوستی - زندگی باچشمان بسته)


کارگردان: رسول صدرعاملي
 
آخرین ویرایش:

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق، از رفتنت آغاز شد...

عشق، از رفتنت آغاز شد...

تنهایی از کنارِ همین تیرک برق آغاز شد

و به شهر

کشور

و زمین

گسترش پیدا کرد.



تو سكوت ِ لابه‌لای ِ حرف‌های ‍ِ منی

از حرف‌هايم

آنچه نمی گويم

تویی.



پرنده

در آسمان تیرباران می شود

نه در قفس.



باید خودم را ببرم خانه

باید ببرم صورتش را بشویم

ببرم دراز بکشد

دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند

بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد


«من»

خسته است.



تا تو چند شعر باقی مانده است؟




" کتابِ نیست "

علیرضا روشن

نشر آموت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد







رضا (شهاب حسینی) : سهیل گـریـه نــکنـی بـابـا . .
نـه . . .گــریه کــن ، گــریـه مــال مــــردِ ؛
فـــقـط ســـرتـو بـالا بــگـیر و مــثِ یه مـــــرد گــــریـه کـــن . .


حوض نقاشی - مازیار میری


 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
فامیل:بزنم لهت کنم..
عزیزم:با چوب یا کمربند؟.
فامیل:چوب.
عزیزم:تو سرم میزنی یا بدنم؟
فامیل:تو سرت.
عزیزم:تو سرم زدی میمیرم یا زنده میمونم؟
فامیل:زنده میمونی.
عزیزم:بیمارستان میلاد بریم یا اختر؟
فامیل:اختر.
عزیزم:علتشو شکستگی اعلام کنیم یا ضربه مغزی؟
فامیل:ضربه مغزی.
عزیزم:میرم تو کما یا اهدای عضو میکنید؟
فامیل:اهدایه عضو میکنیم.
عزیزم:اول قلبم یا کلیم؟
فامیل:کلیت.
عزیزم:تو یخ میذارید یا در جا اهدا میکنید؟
فامیل:تو یخ میذاریم.
عزیزم:یخاش قالبی باشه یا از این تیکه یخا؟
فامیل:ترجیح میدم الان بکشمت.
عزیزم:ی راست بهشت زهرا میریم یا سرد خونه؟
فامیل:گم شوتا لهت نکردم.
عزیزم:با چوب یا کمربند؟




دیالوگ بین فامیل دور و عزیزم.:D از شخصیت های کلاه قرمزی 93 | ایرج طهماسب
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چیزهایی هستند که می‌توانند مرا له کنند
مثل صورت‌های بی‌روح
مثل پاکت‌ها
مثل کلوچه‌ها
مثل زن‌های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می‌کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست‌هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این‌ها را می‌دانی،
لطفا با من گریه کن.



- بخشی از یکی از نامه‌های چارلز بوکوفسکی
ترجمه‌ی سینا کمال آبادی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همه ي ما توسط كساني كه دوست مان داشته اند ساخته و باز ساخته شده ايم ، ما اثر افراد اندكي هستيم.
كه در عشق شان به ما سماجت به خرج داده اند – اثري كه بعدها آن را باز نمي شناسند و هرگز هماني نيست
كه آن ها آرزو كرده بودند
.


برگرفته از کتابِ: برهوتِ عشق|فرانسوا مورياك


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

nafis...

مدیر بازنشسته
"پایتخت3- کارگردان: سیروس مقدم"
مامان خوب هستی؟
رو براهی ؟
جات خوبه؟
مامان بهت گفتم من کشتی رو باختم؟
من همه چی رو باختم مامان …
قبلا بودی ، یه دستی سر من میکشیدی ….
یه مهربانی با من میکردی الان که …
مامان جان یه دعا کن یه فرجی بشه ، شبه عیدی من و زن و بچه من ، من شرمنده نشن مادر جان ….
مادر اگر زحمتی نبود یه شب یه تک پا هم بیا به خواب بابا یه صحبتی باهاش بکنین عشق تو دیوانه کرده …
مادر جان من پیش پیش عید تو هم تبریک میگم ، من معذرت میخوام من دیر به دیر میام مادر جان ..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
(باغ‌های کندلوس – ایرج کریمی)

آذر (خزر معصومی): زنا زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا؟
چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب می‌شه.
از دو سالگی
مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن.
باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری یه مادرو می‌خواد.

گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن.
من شوهر نکردم. ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم،
تازه به همه اینا
بچه‌های به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.

.

 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟»
نینا: «من فقط می‏خوام بی عیب و کامل باشم.»
توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.»





 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنی نلسن: «تو یه چیزی به من یاد دادی، تنها چیزی که باید همیشه یادم بمونه.»
کریس نلسن: «چی؟»
آنی نلسن: «فراموش کردم.»

 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


نفس : تو کوزه گري؟! کارگاه داري!!! در کارگه کوزه گري رفتم دوش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش...


اميرعلي : من کارگاه صحافي دارم خواهرم، صحافم!

نفس :اوهووو!! گفتم نوشته ها و تحقيقات تون خوشگل جلد شده بوددد!
اميرعلي : چشماتون قشنگ مي بينه خواهر...

نفس : چشاي شما که همش سنگ فرشو مي بينه برادر! من هميشه نگرانم بخوري تو ديوار و در!!!!

اميرعلي : فعلا که همه در و ديواراي دنيا خراب شده رو سر من!!!


سکانسي از فيلم دل شکسته - کارگردان : علی روئین تن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



حسین آقا: فکر می کنم که اگه بخوایم خونه دارا با خونه دارا ازدواج کنن،

پول دارا با پول دارا، بی سوادا با بی سوادا، این زندگی نمیشه

بهتره که باسوادا با بی سوادا ازدواج کنن، پول دارا با پول ندارا ازدواج کنن

خونه ندارا با خونه دارا

که اینا بتونن همدیگرو روبرا کنن! از نظر من این بهتره...؛


"زیر درختان زیتون ـ ساخته: عباس کیارستمی"

 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما، همانگونه که به داشتن امید محکومیم، به تصرف خوشبختی نیز.
برای ما، راهی جز حفظ اعتقاد به خوشبختی و تلاش خیره سرانه به قصد رسیدن به این منزلِ امن باقی نمانده است.
باید از یاد ببریم که محتمل است سعادت، چیزی دور از دسترس باشد؛ چرا که تنها اعتقاد به اینکه سعادت، دور از دسترس ماست، سعادت را دور از دسترس ما نگه می دارد .
هیچ چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی کند .


یک عاشقانه ی آرام : نادر ابراهیمی
 

elsay

عضو جدید
غمت را به دريا مي دهي

غمت را به دريا مي دهي

با پاهاي برهنه روي شنهاي كناره ي دريا مي ايستي و غمت را به دريا مي دهي.

دريا غمت را به قعر مي كشاند و از شادي كف بر لب به سوي تو باز مي گردد
و بر پاهايت بوسه مي زند.

هلن دريا من بود.
حيف
دريا به افق مي پيوندد و زمين و آسمان يكي مي شوند و از اين ازدواج شنهاي شمارش ناپذير
ساحل شادي مي كنند و ماهي ها جشن مي گيرند
و كوه با همه عظمتش از اين همه بيكراني مبهوت ، برجا ايستاده تماشا مي كند.

از خاك به خاكستر - س.دانشور
 

Similar threads

بالا