دوست عزیز شما نظرت محترمه ولی یه طوری میگی بریم سر یه کاری انگار کلی کار پشت در صف کشیده ما داریم پس میزنیم. کو کار؟؟؟؟ به نظرت اگه کاری بود ما اینطوری معطل اداره گاز بودیم که با اعصاب و روان ما بازی کنن و به هر سازی اینا میزنن ما برقصیم؟؟؟
من با نظر شما کاملاً موافقم. الان می خوام داستان زندگیمو تعریف کنم واستون. یه داستان با نوستالژی 100% ... (گریتون در نیاد فقط

)
نزذیک به یکسال بود که با بدبختی

، یه کاری تو یه شرکت خصوصی پیدا کرده بودم و بیمه شده بودم. از حال و هوای دانشگاه

اومده بودم بیرون و داشتم زندگی می کردم

. اوایل عید سال 91 بود که ساعت 1 نصف شب یه اس ام اس (خانمان سوز

) اومد با این مضمون:
پیرو در خواست شما مبنی به تمایل به همکاری با شرکت ملی گاز ایران ............. (دیگه خودتون بهتر از من می دونین)، ما هم خوشحال که استخدام دولت شدیم!!!!!! بعد از چند وقت زنگ زدن و ما رفتیم تهران و مصاحبه و .....
دقیقاً تاریخ 1391/09/15 کارای طب صنعتیمم تموم شد و مسئول اونجا بهم گفت که یه هفته دیگه شما باید بیای واسه آموزش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (فک کن !!!

)
منم رفتم همه کارامو کردم و از شرکتی که توش کار می کردم اومدم بیرون و الان 7 ماهه از کار بیکار شدم و بیمم قطع شده و جرات نمی کنم که برم دنبال کار، چرا؟ واضحه که دوست عزیز....

چون قراره تو این چند وقته یک هفته دیگه آموزشیمون شروع بشه، واسه همینم جرات نمی کنم برم سر کار (البه کلاً سر کاریم هممونا... گفته باشم)
اول می گفتن که اواخر اسفند (قبل عید) حاضر باشین. بعد گفتن اواخر فروردین دوره شروع میشه حاضر باشین. بعدش دوباره گفتن اواخر برج 2 یا اوایل برج 3 حاضر باشین. باز دوباره گفتن یه دوره اوایل تیر ماه شروع میشه و
حتمی هستش و آماده باشین..... آقا همینطوری گذشت تا خورد به ماه رمضان تا الان هم که من اینجام و دارم واسه شماها قصه حسین کرد شبستری تعریف می کنم ......
دوست بزرگواری که نفست از جای گرم بلند میشه.... اگه به من باشه الان سرم رو می کوبم به دیوار. چون که حالم ازین بی برنامگی و مهم نبودن وقتم واسه دیگران با جوابای 100 تا یه غازی که هر روز یه تغییری می کنه داره بهم می خوره...
آره، ما هم دوس داریم که خوب زندگی کنیم. ما هم دوس داریم
برو عمو جان. شبت جیز