نامه عاشقانه من

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا باور کردی...!!!


در آغوشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم بگیر...!!!


عذرخواهی از خــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــدا با من........!!!


 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
هــوس کــرده ام


کـــه تـــو بـاشـــی


مـــن بـــاشـم


و هیچـکـس نبـاشـــد


آنگـــاه


داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ


و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ


بیـــرون بکشـــم


بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ


و نیسـتـــی ...


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن

بگذار کمی دست نیافتنی باشی

آدم ها تمامت که کنند رهـــــایت می کنند
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمیدانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان میبرم
و تویی در کار نیست …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم که غمگین می شود
خودش را جدا می کند از جمع
که مبادا آسیبی به خوشی های دیگران بزند
مورد فراموشی قرار می گیرد
و تنها تر و تنها تر می شود
آنچنان در تنهایی خود غرق می شود
که دیگر با هیچ تلنگری بر نمی خیزد
و این آغاز تلخ یک پایان است
 

behzad-hr

عضو جدید
کاربر ممتاز
to tell the story of how great a love can be
the sweet love story that is older than the sea
the simple truth about the love she brings to me
؟where do I start
with her first hello
she gaves new meaning to this empty world of mine
there's never be another love , another time
she came in to my life and made the living fine
she filled my heart
she filled my heart with very special things
with angels songs , with wild imaginings
she filled my soul with so much love
that any where I go I'm never lonely
with her around, who could be lonely
I reach for her hand she is always there

for B.N

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام:
برای هضم لحظه ای که آغازش از تو نوشتن است دست کم باید چند نفس عمیق کشید و به تمام قد در برابر خاطره ات ایستاد و تعظیم کرد و شکست و نوشت ، تمام این کارها را کرده ام و حالا واجد شراطم برای از تو نوشتن :
گیریم که سلام ، به فرض که حالت را بپرسم ، سراغت را بگیرم ، گداییت کنم ، پرستشت را نقاشی کنم ، شعرت کنم ، قابت کنم ، کتابت کنم ، وقتی آن گونه ای هستی که نباید باشی هستی ، چه فرقی میکند ، وقتی جواب دلم برایت تنگ شده خواهش میکنمیست که برای غریبه ترین رهگذرها هم خرجش نمیکنی چه کنم ؟
(مریم حیدرزاده)
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فاصله

فاصله

فاصله ی خورشید تا زمین ذره ای اگر کم شود دنیا بهم میریزد ، من هم همین را میخواهم . دنیا قرار نیست همیشه منظم و قانونمند باشد ، قرار نیست هیتلری ، ناپلئونی ، کسی با لشکرش دنیا را از هم بپاشد .
من دلم میخواهد دنیا را از یکنواختی در بیاورم ، برایش لازم است زیبا ، بعضیها شاید تنها ددر حرف آخر اسمشان با تو مشترک باشند اما هیچ کس دیوانه ات نیست ، با زنجیر امتحانشان کن ، تو تازه واردها را بهتر از من میشناسی قهرمان .
نامم با نامت دو حرف و هزار دنیای مشترک دارد ، مشترک تازگیهای دور از دسترس و همیشه نزدیک من ، دست از سرت برمیدارم تا دیگران نفهمند دستم بر چشمان رنگ عسل توست .
بگذار فکر کنند تسلیم شدم و رفتم . تو هم به کسی چیزی نگو . مخصوصاً به خبر چینها که دنبال خبر میگردند تا بین منو تو را ابری کنند . هر چه بد گفتند بگو میشناسمش ، دخترک دیوانه!... آخر سر ، دست از سرم برداشت ، یک وقت نکند بقیه اش را مطرح کنی یواشکی بگو و گذاشت روی چشمانم تا ذوب شود در من ، جوری که فقط تو و خودم بشنویم .
یک تکه از خاک زمینی که فاصله اش تا خورشید چشمانت کمترین شده است .

 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…


محکم بغلت کنه…


بذاره اشک بریزی راحت شی….


بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم “


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه حدس میزنند که نامه هایم را پاره کنی، میگویند چقدر عین هم مینویسی مریم ؟! لحنی ، لهجه ای ، دلیلی یا لااقل عوض کن ، بگذار ندانند برای عوض کردن لحن و رنگ چشم و بغض شعر و اشکهایی که مثل مه روی نامه میغلتند باید معشوق را عوض کرد . دلم میخواهد جوری که به گوش تمامشان برسد فریاد بزنم او را نه عوض میکنم و نه عوض میشود پس داستان همچنان ادامه دارد .
(مریم حیدرزاده)
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من جایم قرص قرص است به این سادگی ها که هیچ ، با همه سختی ها هم نمی افتم زیبا ، فاصله پنجره اتاقت را بیشتر کردی که چه ؟ فرار کنی از عشق مجنونی که اگر هم نباشی ترا نفس میکشد ، من عاشق اینم که تو زیر نور مهتاب رنگ هالوژن همان اتاق پر از فتحت نامه هایم را پاره کنی ، قرارمان همان جا ، هرجور دلت خواست تکه ی ریز یا درشت ، خودت میدانی ، برای من فرقی نمیکند .
کاغذ دستانت را آزرده نکند ، این روزها کاغذها هم میبرند و درد می آورند آدم ها که دیگر هیچ .
فقط لطفاً زیر نور هالوژنت ، این خیلی مهم است من دارم تماشایت میکنم . راستی از تو چه پنهان این برداشت دوم است ، مقدمه خیلی به دلم ننشسته بود این را امشب نوشتم .

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی …
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی …
تو که آتشکده عشق و محبت بودی …
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند ... !
انگار زیاد منتظر ماندند ،
و شاید حدیث بی قراریست
و یا ...
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته

نوشته

نوشته‌هایی هستند که خواندنشان سنگین است
حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند
و پُراند از غم ِشیرین...
دوست داری مرورشان کنی
و بعد هم یادداشتی پایش بنویسی .

اما بعضی نوشته‌ها سنگین‌تر‌اند...
نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.
خط به خط که پایین میروی کلماتش ...
آوار میشوند بر سرت...
بر شانه‌هایت سنگینی می کنند "

بس که درد دارند بس كه تو را نوشته‌اند
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته‌هایی هستند که خواندنشان سنگین استحالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند و پُراند از غم ِشیرین...دوست داری مرورشان کنی و بعد هم یادداشتی پایش بنویسی .اما بعضی نوشته‌ها سنگین‌تر‌اند...نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.خط به خط که پایین میروی کلماتش ...آوار میشوند بر سرت...بر شانه‌هایت سنگینی می کنند "بس که درد دارند بس كه تو را نوشته‌اند.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر خوبه که گاهی وقتا بشینیو یه دله سیر واسه اونیکه میدونی درکت میکنه صحبت کنی.

خوندن زندگی دوستانم دگرگونم میکنه...

گاهی فکر میکنم ناشکر ترین آدم دنیام.

گاهی فکر میکنم کاش این راه رفته رو نرفته بودم.

گاهی فکر میکنم کاش از ابتدا بهترین روش رو برای زندگیم داشتم.

گاهی فکر میکنم اگر با مطالعه پیش میرفتم اینجوری نمیشد.

گاهی فکر میکنم که قدیمیها راست گفتن که عجله کار شیطونه.

گاهی فکر میکنم چقدر حیف جونیمو سر یه سری اعتقادات بچهگونه سوزوندم.

گاهی که به خورشید و ماه تو این فضای نامتناهی نگاه میکنم با خودم میگم اینا تو این فضا چیکار میکنن...میایاردها توپ گرد متحرک ول تو فضا...

گاهی وقتا شبا به ستاره ها نگاه میکنم با خودم میگم الان کدوم یکی از اینها میلیاردها سال پیش نابود شده؟ شایدم همشون نابود شدن و فقط ما تصویرشونو میبینیم؟!

گاهی فکر میکنم من قبلا تمام این مسیر زندگی رو طی کردم...نمیدونم چجوری بگم.

تا حالا شده یه اتفاق رو که برات میافته قبلا دیده باشی؟منم دیدم...صحنه هایی رو که برام تکراری بوده انگار قبلا اتفاق افتاده اما نیافتاده...

اگه نیافتاده چجوری ما دیدیمشون و اگه افتاده ما این وسط بین گذشته و آینده چیکار میکنیم؟

گاهی فکر میکنم همه این راه ها رفته شده و فقط این تجربشه که تو ذهنه ماست مث اثر نوریه اون ستاره ای که سالها پیش نابود شده...

گاهی فکر میکنم حرفهای عجیب غریب میزنم....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر کی اومد

هر کی اومد

هرکی اومدتوزندگیم...
هر کی اومد تو زندگیم..میبردمش تا آسمون
امروز میشد رفیق راه..فردا واسم بلای جون
نمیشه قلب عاشقو..بدست هر کسی سپرد
نمیدونم بد میاورد..یا چوب سادگیشو خورد
هر چی که به سرم اومد..تقصیر هیچکسی نبود
هر چی که بود پای خودم..تو قصه هام کسی نبود
هیچکسی عاشقم نشد..هیشکی سراغم نیومد
جواب کار خودمه..هر چی بلا سرم اومد
تقصر هیچ کسی نبود..هر چی که بود به پای من
فقط تو بعد از این نیا..میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت..منت نزار روی سرم
این قصه ها تموم شده..دیگه نیا دورو برم…
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها یک برگ مانده بود
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت
میان آن همه برگ،
دوستش را فراموش کرده بود
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فراق...

فراق...

نگارم!








در این لحظات سرد و تاریک، فراق تو آتش به جانم زده....


اما همین آتش، مرا گرم نمی کند؛ گویی با من سر جنگ دارد!!!


تورا در فصلی سرد، در هوایی ابری و دلگیر، در میان همهمه ی پر اندوه و وهم بر انگیر سکوت به


جدایی سپردم...


حال پشیمانم!


دلم به اندازه تمام ستارگان آسمان، به اندازه تمام کلمات عاشقانه، که در صفحات سپید کاغذ حبس شده اند...


و به حرمت شب هایی که به یاد تو، خواب را به چشمانم حرام کرده و در دل گریستم، تنگ شده...


همسفرم!


بازگرد به دنیای من و همیشه باش...


بی تو تاب نمی آورم...


نمی توانم
یک تنه کولبار سختی ها را بر دوش کشم...


من تا قیامت مملوک توام و تو تا ابدیت مالک من!!!


مرا دریاب که تا آخرین نفس به تو مدیونم!


در آن لحظاتی که کمرم زیر بار کالبد بی جان تنهایی ام خم شده بود...


تو برایم عشق را معنا کردی و با نفسهایت به هستی ام اعتبار بخشیدی...


پس آرام جانم!


بازگرد...بمان و همراهی ام کن...


سخاوتمندانه در برهوت افکارم قدم بزن و باران محبت را بر کویر دلم بپاش...


در آسمان زندگی ام اوج بگیر و در این شبهای خاکستری فراق، تا سپیده دم همدم همیشگی رویاهایم باش...


عزیزترینم!


نگذار دلم زیر پای غرور و خود خواهی رورگار لگد مال شود...


تاب شکسته شدن را ندارم...


فرصتی هم برای دوباره ساختن نیست!!!


مهربانم!


بازگرد به آغوش من و همیشه بمان...


نگذار نفس نفس بزنم...


دیگر قدرت رویارویی با هیچ تلنگری را ندارم...


دلم رهن عشق توست؛ جز تو کسی را نمی خواهم...


شاهزاده ی من!


بازگرد به سرنوشت من و همیشه بمان...


دستانم را روی قلبت بگذار...


مرا، ترنم وجودم را، شمیم احساسم را باور کن


و تا آخرین روز دنیا، عاشقم باش...



نازنین فاطمه جمشیدی












 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
""سرآغاز نامه عاشقانه ، با نام تو مینویسم صادقانه..ای هم نفس من...هم قفس من...

از عشق مینویسم ،از محبتهایت ، تا پای جان مینشینم چشم به راهت،ای همه بهانه..

مینویسم یک کلام ، عاشقانه : دوستت دارم...

یک نفس در این نامه ، بی بهانه فریاد میزنم که تا آخرین نفس همنفس تو هستم..

می نویسم تا شاید اندکی بکاهد از اندوه بی پایان قلبم را..

مینویسم این نامه عاشقانه را که بگویم همیشه به یاد ت هستم ، ای نازنین!

با قلمی از جنس محبت ، با احساسی به قشنگی عشق ، با یک دنیا حرفهای عاشقانه از قلب مهربان تو

مینویسم بی بهانه ، که بی نهایت تا قیامت دوستت دارم...

اینک که از تو مینویسم ، برای تو مینویسم ،به یاد تو مینویسم... نامه از قطره های اشکم خیس خیس شده ،

جای قطره های اشکم مانده و چشمهایم بهانه گیر شده ....بهانه چشمهایت را دارد..

دلتنگت هستم عزیزم ، دلتنگی را از جملاتی که برایت در نامه نوشته ام میتوان حس کرد...نامه ام پر از بهانه

است.... ای تنها بهانه برای بودنم....

سراسر نامه حس کن درد دل مرا...چقدر تنهایم...بی چشمهایت تنهایم...

بهانه دستهایت را دارد این دستهایم...

ای بهونه من ....

مواظب دلت باش ای بهترینم ...

دلتنگی بد دردیست!"""
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخوام چنـد خطـی بنویسم برای " تو "
.
" تو " ایـن کلمه ی دو حـرفـی که دنیای مـن شـده است !
.
ایـن " تو " فقط دو حـرف نیست . . .
" ت " : تمنـا
" و " : وجود
ایـن " تو " تمنای وجودت اسـت !
.
میـدانـی . . .
بار ها و بارها از خودم پرسیـده ام که چرا " تو ". . ؟ چرا " او " نـه ؟
از خـدا چـه پنهان . . . از تو پنهان نباشـد . . .
نمیـدانم چرا . . ؟
.
خوب " او " که " تو " نمیـشود
" او " غائب است . . . . اما " تو " مخاطب
" تو " مخاطب تمام ایـن چنـد خطـی های مـن . . .
" تو " ی عزیز. . . میشود مـن هم توی " تو " شوم . . ؟
نـه اوی " تو " . . ؟
میشود . . ؟
.
میگویم " تو " جان
دنیا که با مـن راه نمـی آیـد
" تو " کمــی با مـن راه بیـا
.
.
.
"باور کن چنـد قـدمـی میزنیـم ُ بقیـه راه را پرواز میکنیم"

چطور است؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نگارم!








در این لحظات سرد و تاریک، فراق تو آتش به جانم زده....


اما همین آتش، مرا گرم نمی کند؛ گویی با من سر جنگ دارد!!!


تورا در فصلی سرد، در هوایی ابری و دلگیر، در میان همهمه ی پر اندوه و وهم بر انگیر سکوت به


جدایی سپردم...


حال پشیمانم!


دلم به اندازه تمام ستارگان آسمان، به اندازه تمام کلمات عاشقانه، که در صفحات سپید کاغذ حبس شده اند...


و به حرمت شب هایی که به یاد تو، خواب را به چشمانم حرام کرده و در دل گریستم، تنگ شده...


همسفرم!


بازگرد به دنیای من و همیشه باش...


بی تو تاب نمی آورم...


نمی توانم
یک تنه کولبار سختی ها را بر دوش کشم...


من تا قیامت مملوک توام و تو تا ابدیت مالک من!!!


مرا دریاب که تا آخرین نفس به تو مدیونم!


در آن لحظاتی که کمرم زیر بار کالبد بی جان تنهایی ام خم شده بود...


تو برایم عشق را معنا کردی و با نفسهایت به هستی ام اعتبار بخشیدی...


پس آرام جانم!


بازگرد...بمان و همراهی ام کن...


سخاوتمندانه در برهوت افکارم قدم بزن و باران محبت را بر کویر دلم بپاش...


در آسمان زندگی ام اوج بگیر و در این شبهای خاکستری فراق، تا سپیده دم همدم همیشگی رویاهایم باش...


عزیزترینم!


نگذار دلم زیر پای غرور و خود خواهی رورگار لگد مال شود...


تاب شکسته شدن را ندارم...


فرصتی هم برای دوباره ساختن نیست!!!


مهربانم!


بازگرد به آغوش من و همیشه بمان...


نگذار نفس نفس بزنم...


دیگر قدرت رویارویی با هیچ تلنگری را ندارم...


دلم رهن عشق توست؛ جز تو کسی را نمی خواهم...


شاهزاده ی من!


بازگرد به سرنوشت من و همیشه بمان...


دستانم را روی قلبت بگذار...


مرا، ترنم وجودم را، شمیم احساسم را باور کن


و تا آخرین روز دنیا، عاشقم باش...



نازنین فاطمه جمشیدی














נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בل تنگ است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ طلوع عشق را بہ قلب من هـבیہ مے בهـב …
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ با زیبایے ڪلا مش مرا בر عشقش غرق مے ڪنـב…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ تنم آغوشش را مے طلبـב …
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בستانم ، בستان پر مهرش را مے طلبـב…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ سرم شانہ هایش را آرزو בارב…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ گوشهایم شنیـבن صـבایش را حسرت مے ڪشـב …
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ چشمانم ، چشمانش را مے طلبـב …
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ مشامم بہ בنبال عطر تن اوست…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ اشڪهایم را בیـבه…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ تنهاییم را چشیـבه…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ سرنوشتش هماننـב من است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בلش هماننـב בل من است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ تنهاییش تنهایے من است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ مرهم زخمهاے ڪهنہ است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ محرم اسرار است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ راهنمای زنـבگیست…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ قلب من براے בاشتنش عمرها صبر مے ڪنـב…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בوست نام اوست…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בوستیش بـבون (( تا )) است…
נلم براے ڪَـسے تنگ است ڪہ בلتنگِ בلتنگــے هایم است…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میان تمام واژگان
باید دنبال کدام واژه بگردم تا
از تو بسرایم
نه هیچ واژه برای از تو گفتن وجود هم ندارد
اخر نمیشود
برایت حرف زد
این روزها
تنها
نگاهت میکنم
و در سکوت خویش فرو میروم
بگذار تماشا کنم
نبض تمام احساسم را

a.m
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پازل..

پازل..


شاهزاده ی من...




امشب می خواهم از اندیشه هاي ابریشمی ام پازلی بسازم...


هر تکه از آن را به گوشه اي از مهر و وفاي تو اختصاص دهم...


زیباي نازنین!


می دانم تا آخرین نفس نمی توانم این پازل را سامان بخشم


و پاکی و بی آلایشی تو را به نمایش بگذارم...


اما همین که با هر تپش به کلبه ی احساسم پناه ببرم...


تکه اي از خوبی...مهربانی تورا بر روي صفحه قلبم قرار دهم...


کافی ست تا قطره اي زلال، از دریاي عظمت احساس تو را به سرنوشت نشان دهم...


تکیه گاه بی نظیر خود را مالک همه هستی خود خطاب کنم...


و به این روزگار فخر بفروشم...


تازنین فاطمه جمشیدی



 

Similar threads

بالا