نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اسوده در اغوش باد میسرایم
در میان مهتاب مینشینم
و برای تمام عاشقان اواز میخوانم
و در اغوش باد
دوباره گم میشوم
عاشقان را به هم میرسانم
تنها
عاشقان مثل همیشه
مرا بانوی
تاریکی را
از یاد خواهند برد
و من
تنها
با فلود خویش میسرایم
از تنهایی خویش
و ارام دور میشوم
موشهای صحرایی نیز به دنبال
تا مبادا
ارزوهایتان را بجوند
و باعث غمتان شوند
انها را
در اقیانوس غرق میکنم
و خودم نیز
با انها
به اعماق اقیانوس
میروم
به خوابی عمیق وبی بازگشت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوچه بی تو تا سحر شب زنده داری می کند

سر به روی شانه شب سوگواری میکند


باز یک بغض بلوریـن در گلوی شعـر من


اشک خون آلوده ای در دیده جاری میکند


خوب من , دستان سبز این غزل نام تو را


ذره ذره روی این دل کـنده کاری میـکند


شب که من میمانم و اشک و سکوت و خاطره


یاد سـرسـبزت هوایـم را بهــاری میــکند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با خوردن سیبی از بهشت, به آغوش تو بخشیده شدم...

تا خود عاشق شوم و معنای بوسه های پروردگارم را دریابم...

مهربانی را در بند بند وجودم به نمایش بگذارم...

و کرامت را به چشمانم هدیه دهم!

پس تو را در ازای پر بها ترین آفریده هستی (قلب) به دست بیاورم...

زندگی ام را بدون چشم داشتی به پاهایت بریزم...

تا همیشه با تو بمانم... تکیه گاه و سنگ صبوری برای ناگفته هایت باشم...

تا ابدیت خیانت را به خاطر معصومم راه ندهم و وفاداری را به معرض دید همگان بگذارم...

من آمده ام تا قطره ای زلال از دریای بی کران فرمانروای متعالم باشم!

و به آب بمانم و تمام توجه ام را به روح لطیف محبت و احساس بدهم...

حتی به خاطر نا سپاسی هایت از تو دلگیر نشوم و از تو نگریزم...

آری من آمده ام تا آینه ای صیغلی از لطف لایزال خدایم باشم...

و در هر گوشه از وجودم, شکل او...جسم او... آثار او را به نمایش بگذارم!

باورم نداری؟! مرا بشکن و ببین چطور در تکه تکه ی جسم شیشه ای م پروردگار نمایان می شود...

تا تو بتوانی ایمان و عشقی را که, از نفس های آفریننده ام در وجودم گنجانده شده, ببینی...

شاهزاده ی احساس من!

من تا آخرین نفس پاک, مطهر و عاشق گام بر می دارم

تا خاک تیره با زمین سرد و رازپوش در آمیزد

و تابوت مرا که با تاجی از گل و برگ تزیین شده در برگیرد...

و من اینبار باتو, به بهشت دعوت شوم و عروس بهشتی بمانم!

نازنین فاطمه جمشیدی






 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق اهورایی من!


جای خالی عطر نفس هایت




با هیچ عطری پر نمی شود...



مگر... با آمدنت!!!



کجایی شاهزاده ی من؟...کجایی همسفر من؟



دلتنگم!



به جاده ها دل می سپارم....



به خیابان های پرتردد...



به عابرانی که به اشکهایم گاهی به تمسخر... گاهی به ترحم... گاهی به بی تفاوتی می نگرند...



و من بی اعتنا به مردم ظاهر فریب دنیا ... گوشه ای دنج می نشینم...




دستانم را گره زده ...از اعماق جان می خواهم...
یکی از عابران تو باشی ...!




نازنین فاطمه جمشیدی









 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی می آید!

کسی که دلش با من است, نفسش, قلبش با من است...

آغوشش با من است و دستانش با من است....

کسی می آید!

کسی که تنها شاهزاده ی قلب من است...

عاشقانه هایش برای من است....

تمام لحظه هایش, حواسش با من است...

و کلامش, قسمش به نام من است...

کسی می آید!

کسی که نمی توان پیش رویش ایستاد...

کسی که نمی توان انکارش کرد...

و توجه اش را, غزل سرایی نگاهش را, نغمه سرایی صدایش را نادیده گرفت...

کسی می آید!

کسی که دلش را به من می بخشد...

روحش را به من می بخشد, جسمش را به من می بخشد...

و همه ی باورش را به من می بخشد...

کسی که زندگی اش را به پاهایم می ریزد...

می دانم!

یه روزی, یه جایی, یه وقتی, کسی می آید

که هر اندازه برایش نامه های عاشقانه بنویسند...

هر اندازه توجه اش را به خود معطوف کنند...

هر اندازه اورا به دلربایی محسور کنند...

باز هم برایش بی اهمیت است!

او همه ی هستی مرا می خواهد, او همه ی احساس مرا می خواهد...

بوسه های بارانی مرا می خواهد و هم آغوشی صادقانه ام را می خواهد...

او شیفته ی نامه ها و رمان های من است , مرا به زیر چتر سرنوشت اش می خواند...

و من تا آن روزی که شمیم حضور او, روزگارم را عطراگین کند

دروازه های امارت شیشه ای قلبم را به روی هر عاشق پیشه ی کذب و دروغینی بسته ام

و به انتظار عشق بی رقیب زندگی ام نشسته ام...

کسی می آید!

نازنین فاطمه جمشیدی







 

"gole naz"

عضو جدید
صدا مي کنم تو را



وقتي نگاهم در نگاهت مات مي ماند



وقتي سکوتم ، عاشقانه ترين ها را در حصار بي صداييش براي تو مي خواند



صدا مي کنم تو را



وقتي صدايم زارتعاش عشق مي لرزد



و جنون شقايق وحشي مرا سوي تو آرام آرام اين گونه عاشقانه مي کشاند



صدايم را ...



هستی ام

بشنو صدايم را.
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"دیر آمدی!
نبودم که به تو بگویم توانستم تمام تو را بنویسم!

دیر آمدی!
و باران اجازه نداد نوشته های چند جلدی ام را بخوانی.
دیر آمدی!
و نشد که به تو بگویم حق با من بود و فاصله ها نابود کننده هستند....فاصله های سنی..مکانی..فرهنگی...فکری....

دیر آمدی...دیر آمدی....
من توانستم....تو...دیر آمدی و نتوانستی...من توانستم چندین جلد بنویسمت تو دیر آمدی و نتوانستی بخوانی انبوه نوشته هایم را!
گفتم بگذار فقط چند سطر بنویسمت//
گفتی من چندین جلد هستم!!
تسلیم نشدم دست برنداشتم...و من شروع کردم به نوشتن تو...
سطر به سطر....تو اما...هیچ سطری را نخواندی.! در روزهای زندگی چند بعدی ات حل شدی!
باران بارید تو نخواندی ! برف آمد! تو نخواندی!

به ذهنت هم خطور نکرد که آدم ها از سطر به سطر نویسی های آغشته به بی توجهی مخاطب خسته میشوند. فرسوده میشوند. میشکنند. سکوت میکنند و....
در سکوت میروند!

آنقدر به رندگی منهای من ادامه دادی که سطر ها شدند پاراگراف...صفحه...فصل...یک جلد...چند جلد...و ...چندین جلد!
و من تمام جلد ها را با وسواسی خاص به دست بارارن سپردم و سکوتم را عمیق به تن کردم و رفتم به سمت خودم! به سمت تنهایی خوشایند خودم!!"

پرستو عوض زاده
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من میمانم و خیال تو

و تو که دور تر از من

دور تر از هر آنچه در خیال می پرورانم

ایستاده ای خموش

باد که میوزد آرام

بوی تو در لحظه هایم میپیچد

و لبخند بر لبان خشکیده ام برق میزند

تو بامنی

تو در منی

تا هر کجا که میخواهی برو

دور باش به خیال خود


ولی در من ته نشین نمیشوی

هرگز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقدیم به کسی که عشق و دوست داشتن واقعی رو بهم نشون داد،

تقدیم به عشق پاک زمینیم که تا ابد پاک و بکر باقی موند ....



وقتـے خاڪ بر روے جسم بـے جانت ریخت

لب هاے خنـدانت را بـہ یادآوردم

دستان مُرده ات را دیـدم

ڪـہ چـہ سنگین و بـے نبض بـہ سوے تجزیـہ شـدن پیش مـے رفت

افتادنت در چاه قبر مرا بـہ چاه دلتنگـے فرو برد

دلتنگ چشم هاے باز و دست هاے گرمت شـدم

ڪـہ دیگر خوراڪ موجودات خاڪـے مـے شـد



" خیلی دلم برات تنگ شـده، خیـــلــــی .... "
بعدِ رفتنت هیشکی دیگه حرفامو از چشام نمیخونه
و هیشکی مثل تو نمیتونه بدون اینکه حرف بزنم بفهمه دردم چیه و چی میخوام ،
بعد تو دیگه نگاری وجود نداره ،
دلم برا نگار هم تنگه


کاش میشد تنــهــام نذاری ......
کاش تو این روزای سخت بودی و آرومم میکردی و امیدوار ،
کاش به خوابم میومدی و باهام حرف میزدی و میگفتی نگران نباش ، همه ی این روزا تموم میشه
کاش بودی و یه بار دیگه صدام میزدی : نگارم ! نگارِ من ! هر چند هیچوقت نفهمیدم چرا نگار صدام میزدی ....
کاش .... کاش.... کاش....

برام دعا کن ، باشه؟ خسته شدم ،
از درد کشیدن از دارو خوردن، از تظاهر به خوب بودن
از این سکوت اجباری ، از همـــــــــه چی ،


همه هستند ظاهرا و سعی میکنن حالمو بهتر کنن ولی ....
اصلا خبر داری چی به سرم اومده؟ میدونی چه حالی دارم ؟ میدونی چقدر حالم بدهههههههه ؟
میدونی چقدر دلم گرفته و نمیتونم به کسی بگم ؟ میدونی چقدر دلتنگم؟ میدونی ...... !!!؟؟؟
نه نمیدونی ! نمیدونی وگرنه حتما یه سری بهم میزدی ، مگه نه؟

حالم بده .... خیلی بد .... خییییییییییلییی ،
نمیدونم خیلی رو چجوری بنویسم که خیلی خونده بشه ،
امسال و این روزا بیشتر از همیشه دلتنگتم ،
نمیدونم چرا ...
شاید بخاطر وضعیه که برام پیش اومده و ...
شاید ......
میشه بیای منو با خودت ببری ؟


دلـــــــــم بـــرات تنـــــــگ شده


.

.


میبوسم ....یادت را .... خاطراتت ....را ............همیشه جاودان قلبم


هرگز فراموشت نمیکنم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ستاره صبح اميدم
چشمانم مشتاقانه گرد آن ماه تابناك بي قرارم مي گردد
و
دستانم صورت آن زيبايي را نوازش ميكند كه بوسه هاي گرمش لبان خسته ام را
جاني دوباره مي بخشد
همراه هميشگي ام
امروز من در راه رسيدن به توام
مشتاق و بي قرار
و
اي كاش
لحظات به ثانيه هايي تبديل مي شد
و تنم گرماي محبت تو را زودتر درك ميكرد
عزيز من
دلم براي در آغوش گرفتنت لك زده
براي گرماي دستان تو
براي نوازش هاي مهربانانه تو
عزيزم
در پس اين هراس و دلتنگي
اشتياق موج مي زند
اشتياق رسيدن به تو
اشتياق محو شدن در تو
در نگاهت
در صدايت
در تمام زيبايي درونت
گرامي ام
من امروز
آرامشي را در درون خود نمي بينم
و
حضورت در تمام لحظات زندگي ام
خودنمايي ميكند
عزیز من
تمام زندگي من
جان من
نفس و حيات من
تو معبد و كعبه آمال مني
تو همه خوشبختي و خوشحالي مني
حضورت
در قلبم
احساس شعفي وصف ناشدني است
و من
ميخواهم خود را غرق كنم د راين اشتياق
عاشقانه مي پرستمت
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

من از میان تمامی شب ها...شب های با تو بودن را می ستایم...

شب هایی که هیچ کس بد آسمان را نمی گوید...

ماه فانوس لحظه هایمان می شود ... ابرها با هم بودنمان را جشن می گیرند

و ستاره باران می شویم...

این شب ها مقدس اند...


نگاه ها... بوسه ها...سکوت ها لبریز از معصومیت اند...

و من خوشبخت ترین...

در این شب ها...

عطر تن تو، از من دریغ نمی شود...

حتی سایه هایمان هم، در می آمیزند...یکی می شوند...

همه جا
مملوء از قاصدک های لبخند توست... ترنم آوای هستی ام پر از نام توست...

و من با تو... در آغوش تو... هم نوا با تو ... در امن نرین جای زندگی ام هستم ...

دیگر از کش دار بودن شب نمی هراسم...


نازنین فاطمه جمشیدی


 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!

تو را می شناسم

تو سالهاست که شاهزاده قصر رویاهای منی...

تو سالهاست که مونس شب های تنهایی منی...

تو سالهاست آرزوی دیرین منی...

و حال به دیدارم آمدی!

زمانی که حتی تصورش را هم نمی کردم...

می خواستم از عشق فاصله بگیرم...

می خواستم تنهایی را مونس لحظه هایم معرفی کنم...

می خواستم در کلبه بی کسی هایم مسکن گزینم

و از این روزگار انتقام بگیرم!

اما تو با رنگ حضورت به همه بی رنگی های زندگی من, رنگی از مهربانی پاشیدی

و مرا در برابر تمامی نا کامی ها در آغوش کشیدی...

براستی که تو مرا با عشق آشتی دادی

با محبت آشنانمودی

و به سرنوشت و آینده ام امیدوارکردی!

دوستت دارم...


نازنین فاطمه جمشیدی


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم!


در این لحظات سرد و تاریک, فراق تو آتش به جانم زده....


اما همین آنش نیز مرا گرم نمی کند, گویی با من سر جنگ دارد!!!


تورا در فصلی سرد, در هوایی ابری و دلگیر, در میان همهمه پر اندوه و وهم بر انگیر سکوت



به جدایی سپردم...


حال پشیمانم!


دلم به اندازه ی تمام ستارگان آسمان , به اندازه ی تمام کلمات عاشقانه ای که در صفحات سپید کاغذ حبس شدند


و به حرمت شب هایی که به یاد تو, خواب را به چشمانم حرام کردم و در دل گریستم, تنگ شده...


همسفرم!


بازگرد به دنیای من و همیشه باش, که بی تو تاب نمی آورم...


نمی توانم
یک تنه, کولبار سختی ها را بر دوش کشم...


من تا قیامت مملوک توام و تو تا ابدیت مالک من!!!


مرا دریاب, که تا آخرین نفس به تو مدیونم!


در آن لحظاتی که کمرم, زیر بار کالبد بی جان تنهایی ام خم شده بود...


تو برایم عشق را معنا کردی و با نفسهایت به هستی ام اعتبار بخشیدی...


پس آرام جانم!


بازگرد, بمان و همراهی ام کن...


سخاوتمندانه در برهوت تلخی ام قدم بزن و باران محبت را بر کویر دلم بپاش...


در آسمان زندگی ام اوج بگیر و در این شبهای خاکستری فراق, تا سپیده دم همدم همیشگی


رویاهایم باش...


عزیزترینم! نگذار دلم زیر پای غرور و خود خواهی رورگار لگد مال شود...


تاب شکسته شدن را ندارم, فرصتی هم برای دوباره ساختن نیست!!!


مهربانم!


بازگرد به آغوش من و همیشه بمان...


نگذار نفس نفس بزنم دیگر قدرت رویارویی با هیچ تلنگری را ندارم...


دلم رهن عشق توست, جز تو کسی را نمی خواهم...


شاهزاده ی من!


بازگرد به سرنوشت من و همیشه بمان...


دستانم را روی قلبت بگذار...


مرا...ترنم وجودم را...شمیم احساسم را باور کن


و تا آخرین روز دنیا, عاشقم باش...



نازنین فاطمه جمشیدی






 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
کاش...

كاش ای تنها امید زندگی . می توانستم فراموشت كنم یا شبی در خلوت سوزان دل. در
نصیب سینه خاموشت كنم كاش احساس نیاز دیدنت . چون وجودت از وجودم دور بود در
دلم آتش نمیزد آنگاه . كاش چشمانم در آن روز كور بودتا بسوزم در خزان آرزو . كاش هرگز
من نمی دیدم تو را من پذیرفتم شكست عشق را . پند های دور اندیش عشق را من پذیرفتم كه
عشق افسانه است . این دل درد آشنا دیوانه استمی روم . می روم شاید فراموشت كنم .
با فراموشی هم آغوشت كنممی روم از رفتن من شاد باش . از عذاب دیدنم . آزاد
باش گر چه تو تنها تر از من میروی . آرزو دارم كه تو عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را .
تلخی بر خوردهای سرد را تلخی برخورد های سرد را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و…و من همچون غربت زده ایی در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من…
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ای ناله بارون "سلام ای چشمای گریون"سلام روزای تلخ من "هنوزم دوستش دارم

سلام ای بغض تو سینه"سلام ای آه آیینه"سلام شبهای دل کندن"هنوزم دوستش دارم
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه
دلم با رفتنت تنگو,دلم با بوندنت خونه
خرابه حال من بی تو,نمی تونم که بهتر شم
تو دستای تو گل کردم,بذار با گریه پر پر شم
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو گذشتن سخته.با تو نبودن درده واسه من
زنده بودنم مرگه.بدون تو و عشقت واسه من
وجود من مال تو.قلب توأم مال من عزیزم
بدون تو کم میارم.تا پای جون دوسدارم...
 
آخرین ویرایش:

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه عاشقانه ندارم. اگرم چیزی هست فقط فقط دلتنگیه...دلتنگی نبودنش.دلتنگی نداشتنش.انگار امشب تموم بغضا گیر کردن تو گلوم .به همه کمک میکنم ولی کسی نیست بتونه کاری برام بکنه.بعضی وقتا دیگه تهی میشم به معنای واقعی کم میارم.اونموقع دیگه شروع به نوشتن میکنم.اینقدر مینویسم تا سبک بشم... ***دل من از هرچه که بود همیشه بی نصیب شد. دلم برای دلم میسوزه.تا حالا اینو تجربه کردید؟...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز









ﻧﮕﺎﺭﻡ

*ﺍﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻧﺨﯽ ﺍﺯ ﻣﺨﻤﻞ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ*

*ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﺷﺐ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ*

*ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﺭﯼ ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻨﻈﺮ ﺩﻭﺭ*

*ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺒﺰ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﻍ ﺑﻠﻮﺭ*

*ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ*

*ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺯ ﻏﺰﻟﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ*

*ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻝ ﺯﺩﻥ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ*

*ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪﻥ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ*

*ﺑﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﺗﻮ*

*ﺑﻪ ﺧﻤﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﻪ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ*





 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


نگار زیبای من!

ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﻧﮓ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ اند...

ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻏﻮﻏﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﺮﻫﺎ به یادگار ماندﻩ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺗﻜﺮﺍﺭﻱ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ آﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻧﻲ...

ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ! ﺩﺭﭘﺲ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﺍﻡ...ﺩﺭﺣﺼﺎﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪﻩ...

ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ...

ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﻭﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ...

ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍﻳﻲ, ﻣﺮﺛﻴﻪ ی ﺟﺪﺍﻳﻲ سر ﻣﻲ ﺩﻫﻨﺪ...

ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ! ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻟﻜﻪ ی ﺷﻔﺎﻑ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻭﻏﺒﺎﺭ ﻓﺮﺍﻕ ﻛﺪﺭ ﻣﻲ ﻛﻨد...

ﺷﻌﻠﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ آﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﺤﺮﻳﻖ ...

و ﻣﻦ ﻧاﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷت ﺳﻴﺎﻫﻢ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ

ﺗﺎ ﺟﻠﻮﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻴﺎﺑﻢ...ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ




ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتاب سرنوشت .....در تقدیر من ...چشمان همیشه بهاری تو را نوشت .....

عشق را نوشت ......بوسه را .....برساحل قلب بیکران تو ......از مهتاب قصه گو .....با دلی از مهر ...عاشقانه نوشت .....

به روی قلبم بی قراری را نوشت ....

کتاب سرنوشت خلق کرد خاطراتی از جنس ارامش .....

کتاب سرنوشت ......از سر نوشت .......

نوشت ....

قصه ای اررهگذری از دیار عشق را .......بر تارهای موهانم نوشت....

بوسه ای بر کتیبه ی احساس را نوشت ....

تو را نوشت ....توئی که زندگی منی ......شاهزاده ی من .....






 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
مرا با خیالت تنها نگذار
خیالت اصلا به تو نرفته ،
مهربان نیست
آزار میدهد دل مرا...




 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در کوچ کدامین پرنده رفته ای
اما یادت تا به ابد در
قلبم جاودان میماند
در کدامین نسیر جاده گم شده ام
اما میدانی
چشمانم تمام جاده را میچرخد تا
بالاخره
تو را بیابد
در کدامین سفر نرفته مانده ای
نمیدانم
اما بدان
همیشه چشم انتظارت میمانم
بدان دلتنگی درد بدیست
اما سالهاست بخاطرت تحملش کرده ام
باز هم میکنم
روزی تو دوباره از سفر برمیگردی و نامم را صدا میزنی
 

یاربانو

عضو جدید
باور نکـــن

بی بودن تــو

زنـــدگی برقـــرار اســتــــ

نفســــهای اجبـــاریستـــــ

اخــــرین فرصــتــــ

بـــه امـــید دیــــدار دوبــاره استـــــ ....
 

Similar threads

بالا