نامه عاشقانه من

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
کاش میامدی ای مونس لحظه های تنهایی
چشمان تو ترانه بهاری است ونگاهت فصل ناب دوست داشتن...
باز هم روزی دیگر در ارزویت بودم
انقدر انتظار کشیدم که روشنایی روز به ظلمات شب رسید
در انتظارت ساعت دیواری را نگاه میکنم
سحر بیاد میاورد که روزی دیگر گذشت و نیامدی...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روی آن شیشه تب دار تو را "ها" کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشک و قلم


قــلم یکدم نمی افـتد ، دگر از لای انگشـــتم

که من با جوهرش عمری سکوت سینه را کُشتم


سـیه کردم دفــاتر را ، که شاید کم شود دردم

قــلم را با چـــنین فکری، یـگانه یـاورم کــردم


به نثر وشعر وبا انـشا، نوشتم هرچه در دل بود

به اشــکی دیدگان من ، همه تـحریر من آلــود


قــلم بر روی دفترها، چو اشک چشم من میدید

برای حــرمت اشـکم ز کارش چــشم میپوشید!


دگر او قــطره اشـــکم را به جوهرها نمی آلود

به اشــک پاک وگویایم، کلامــی هـم نمی افزود


تو گوئی نزد اشــک من، حقارت را بـخود می دید

که در این قطر ه بیش از او صدای غصه می پیچید


قــلم گوید که ا شک تو ،‌ کلامــی ساده وگویاســـت

دگر حرفی بروی آن،‌ بســـی بیـهوده وبی جاســت


ورق حتی به نزد اشک ، خودش را جمع میسازد

به نزد اشــک گــویایم ،‌ قــلم هم رنگ مـی بازد!!


قلم گوید به گفتن ها ، برایت سخت می کوشم

ولی در نزد اشک تو ز گفتن چــــشم میپوشم


چو نــتوان روی اشـک تو،‌ کلامــی تازه تر آورد

چو در هر قطره ی اشکی ، نهفته قصه های درد!


چو بگشاید کسی دفـــتر، کـــلام جوهرم خواند

چو بیند قطره اشکت را، دگر حرف تو میداند!!


دگر حتی نیازی نیست که حرفی تازه تر گویم

الــفبای کلامــــی را ، کلامی تازه تر جویم!


نکــّو گوید دل گــریان، ‌سخن های دل پرخون

چو از یک سینه ی پردرد، جهد اشک غمی بیرون!!!


*******


قــلم!... اکنون به حرف تو یگانه پاســـخی دارم

اگرچه با دلی غمــگین زعمق ســـینه می بارم


؛ تو ؛ تنها یاوری بودی ، که گویای دلــــم بودی

وگرنه ؛ بی زبان اشـــکم؛ روان کرده زدل رودی


کسی از روی دلداری نکرده اشک چــشمم را پاک

دریغا آشنائی نیست ؛ به حرف سینه ی غمناک ؛!!


چو من بااشک این دیده، بسی از دل سخن گفتم

ندیدم چونکه غمـــخواری ز تنهائی بر آشـــفتم!!


مرا تک هـــمزبانی نیست ، به خلوتهای تنــهائی

رود هرکس زنزد تــو ؛ چو بیند غرق غــمهائی؛!!


اگــرچه نثــر وشـــعرم را طرفداران بســیار است

ولی همدم به خلوتها ، قلـم درکنـــج دیــوار است!!!


مرا یاران تنـــهائی ، توئی و قـــلب یک دفـــتر

دل دفـــتر مرا هـــمدرد ، سخـــنگویم تو وُ جوهر


به جــوهرهای تو گـــویم،‌سخن های لب خاموش

بروی ســـینه ی دفتر، که بگــشوده مرا آغـــوش!


محـــبت را زتـو دیـــدم ، مـرا دفـــتر پــناهم بود

وگرنه ؛ آدمــی؛ در غـم ؛ رفــیق نیمه راهم بود!!!


کدامـــین آدمی درغم ، شریک وغمگســاری شد؟!

بــجز تو درغـم ســینه چه کس در غصه یارم شد؟!


چو جـــاری میشود اشـــکم ، بســان ابر پر باران

ندارد تاب اشـکم را ، دل *ســـرزنده ی یــاران!!!


چو دیـــدم با سرشک دل ، بسی در ســینه آزردم

ز ترس رنــجش یاران ،همه بغـــضم فرو خـوردم


توئی آنکــس که در غمها ، سرشک دیده می بینی

ولی گویا توهم زین غم، ملول وزار وغـــمگینی؟!


ولــی ای یار دیـریــنه، ‌بــیا با مــن مــدارا کـــن

اگر گـریان شدم در غم ، تو قــلبم را کمی وا کن!!


که مــن در وقت تــحریرم زعــمق ســینه گریانم

مــخواه ازمن ســکوتم را که بس پر غصه میمانم!


به شــعرم ناله ها دارم ، به نــثرم گریه های غم

به هــمراه نوشتن ها تو کم کن غصه ها را ، کم!


وگر هـــمراه تو گـــریم ، دلم خالی شود از درد

مرا هــمپائی ا ت درغم ، کمی هم شادمان میکرد


چو تو هــمپای درد من،‌به اشـــک دیده همراهی

تو در تنـــهائی ودردم ،‌ ز رنـــج ســـینه آگاهی!!


تو دانی قصـــه های من تماما قـــصه ی غم بود

زاینــرو اشک غـــمگینم ، ره سیمای من پیمود


خــودت دانی که غـــمگینم ز بار غصه س:نگینم

اگر آرامــشی دارم ، تـو بــودی یّـکـه تســـکینم


بیا بر ســـینه ی دفتر تو راضی شو براین گشتن

که شـــاید با تـو‌‌ واشکم توان اندوه خود کشـتن


دل مـــرغ قفس در غم اگر اینسان نــگرید باز

چه سان آرامشــی گیرد ، بدل با حسرت پرواز!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من ...

دفتر عشقمان را بازمیکنم

تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....

مینویسم ....

عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....

نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...

دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را شاعراست ....

به یاد دارم نگاهی که قلبم را مجنون خود کرد ... ....چشمانت .....چشمانت همه ی فصل ها را در خود داشت ...

انتظارلبهایم برای بوسیده شدن ......لمس اغوش مردانه ات به نوازش امواج دریا به ساحل .....مرا ارامشی مطلق ازعشق بود ...

....هیچ چیزجز تو برایم به معنای حقیقت نبود ....فانوس نگاهت مرا رهنمای ساحل قلبت بود ......

زمزمه تاروپود وجودت به من حکم وصال را میداد......

از این لحظه بود که تو را .....نفسهایم..جانم ...و زندگی ام دانستم .......

و نبودنت را نبود نفسهایم ...و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.........


مانی









 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!

آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!

... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !

تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!

تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من !

سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!

ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :

سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..

و برای تو مینویسم..


برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..

برای تویی که عشقت معنای بودنم است..

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..


دوستت دارم تا ..

نه!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

بی حد و مرز دوستت دارم..
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت

گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی

اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی

گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد

و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود

و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند ، گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند

و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم ، با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم

و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند ، مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند

در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود ، حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود

و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد ، این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من

با تو

احساسم را کشف می کنم

و به آن معنی می دهم !

تو

تجسّم خیال منی

که نفس می کشد

راه می رود

و مرا به جاهائی می برد

که هر گز نرفته ام

و کارهائی می کنم

که هرگز نکرده ام !


پرویز صادقی
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای روز میلاد تن من
نمیخوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی...
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو, بفکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من, که با من زنده هستی
بذار از داغی دستای تنهات
بگیره هرم گرما, بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم
ببینی آتشو خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت
اگه خواستی بیایی دیدن من
که من بی تو,نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین, بشه بی تو غم فرسودن من
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بايد قصه اي تازه آغاز كنم و نشان دهم كه هنوز ميتوانم عشق بورزم
باز هم برايت مينويسم از لحظه ضيافت من و دل كه در آن جاي تو خالي بود
و باز هم برايت مينويسم از عطش ديدار تو ,از بغض غربت كه واژه به واژه آن را گريه كردم

ابري ديگر فرا گرفته است
آسمان دلم را
ميان غباري از درد نشسته ام
به انتظار نگاه باراني

صده ها, هزاره هاست كه نشسته بر سكوي انتظار يخ بسته ام,سنگ شده ام بدل به تنديسي سيماني شده ام .مدتهاست كه زمان گم كرده بر قلب خالي اين تنديس سيماني چشم اميد دوخته ام و تو را كه نميدانم كيستي و فقط ميدانم مثل هيچكس نيستي ,انتظار ميكشم.
بر هر ضريحي,بر هر شاخساري,بر هر قفلي,بر هر سبزه و گلي,بر هر باغ و گلستاني,بر هر خاطره و خاطره اي و بر تمامي لحظه هاي فرصت رو به پايانم
آمدنت را
دخيل بسته ام


 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
منو اینقدر عاشق کن ,به من برگرده احساسم
یجوری که ,تو این دنیا کسی رو جز تو نشناسم
منو اینقدر عاشق کن,جهان از حس من پر شه
هر احساسی به غیر از تو,برام دور از تصور شه
منو اینقدر عاشق کن ,تموم حرف مردم شم
اگه دستامو ول کردی,تو راه خونمم گم شم
منو اینقدر عاشق کن,که با فکر تو دریا شم
به من خوبی نکردی هم ...نتونم باتو بد باشم
منو اینقدر عاشق کن,خدا برگرده روبه من
ببینم مردم دنیا نشستن مارو میبینن
یجوری که به غیر از تو ,ندونم فکر چی بودم
میخوام یادم بره یکروز که من قبل از تو کی بودم
منو اینقدر عاشق کن
منو اینقدر عاشق کن
....
...
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانم، ای خوب


یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب


یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد


مهربانم ای خوب


یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب


یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت

گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی

اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی

گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد

و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود

و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند ، گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند

و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم ، با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم

و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند ، مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند

در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود ، حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود

و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد ، این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد…



در تاریکی این خانه ها نشسته ام
نمیدانی چه لذتی دارد در سکوت در تاریکی بنشینی و فقط نگاه کنی
به زندگیت خیره شوی
و اسوده لبخند بزنی
اینجا در این تاریکی تنها تو حضور داری
تو که
در قسمت نور ایستاده ای و من در تاریکی
نگاهت میکنم
از اینکه به نور بیایم
میترسم
اخر میدانی میترسم
دوباره
به سوی
نور بیایم
تو مرا ببینی
و دوباره
به جایی دور که حتی نتوانم
ببینمت
بروی پس در تاریکی نگاهت میکنم
تا نفهمی
هر لحظه که حواست نیست
با چه شوقی تماشایت میکنم
تو را که
تمام قلبم را در انحصار خویش گرفته ای
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال می‌کنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه می‌کنید؟

یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده‌های خویش را نمی‌شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه‌ی گیاه را نمی‌سرود
آه را نمی‌سرود
شعر شانه‌های بی‌پناه را
حرمت نگاه بی‌گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی‌سرود
نیمه‌های شب
نبض ماه را نمی‌گرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شماره‌های اشتباه را نمی‌گرفت


ای شما!
ای تمام نام‌های هر کجا!
زیر سایبان دست‌های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می‌دهید؟"


قیصر امین پور
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارد باران می بارد

و داغ تنهایی ام

تازه می شود
!

نگو که نمی آیی

نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی

از ابتدای خلقت

سخن از تنها سفر کردن نبود

قول داده ای

باز گردی

از همان دم رفتنت

تمام لحظه های بی قرار را

بغض کرده ام

و هر ثانیه که می گذرد

روزها به اندازه هزار سال

از هم فاصله می گیرند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=_L4i_Nastaliq]بهت نمی گم دوستت دارم ولی قسم می خورم که دوستت دارم .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]بهت نمی گم هر چی بخوای بهت می دم ، چون همه چیز من تویی .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]اگه یه روز چشمات پر از اشک شد ، بهت قول نمی دم که ساکتت کنم اما منم پا به پات گریه [/FONT][FONT=_L4i_Nastaliq]می کنم .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]اگه دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی صدام کن .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]اگه دنبال مجسمه ی سکوت گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صدام کن ؛ چون قلبم [/FONT][FONT=_L4i_Nastaliq]تنهاست .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]اگه یه روز خواستی بری ، قول نمی دم جلوتو بگیرم ؛ اما دنبالت می دوم .[/FONT]

[FONT=_L4i_Nastaliq]اگه خواستی بمیری ، قول نمی دم جلوتو بگیرم ؛ ولی اینو بدون که من قبل از تو میمیرم .[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب از دوری تو مرغ دلم پر می زد ، تا دم صبح فقط یاد تو در دل می زد .
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گلبرگ هایی از احساس, معاشقه دوباره ما ن را جشن می گیرند...

و مرا به امن ترین جای زندگی ام می بخشند...

هیچ کلامی را بازگو نکن!عاشقانه هایت را نغمه سرایی نکن! حتی غرورت را نشکن و عذر خواهی نکن!

خانه بارانی چشمانت...ابر سیاه نگاهت... بوسه های اشک آلود لبانت... گویای همه چیز است...

همین که مرا در آغوشت می فشاری...دلواپسی هایم را سامان می بخشی... برایم کافی است

تا دغدغه های پیشین را فراموش کنم و با تو هم احساس شوم...

زیرا من در روزهای فراق, هزاران بار مردم و زنده شدم

با آنکه تمام دنیا در دستان من بود باز هم , حسرت چشمان تو...آوای دلنواز لبخند تو...و لالایی شبانه ی تو

دربیداری روحم را می خراشید, در بستر به رویاهایم هویت می بخشید و خواب را به چشمانم حرام می کرد...

من ناگذیر از بی خوابی , هرشب زیر تاج مهتاب, مقابل دیده پاک چشمه ی آب می نشستم

و تو را در بیداری...در رویا... به تصویر می کشیدم و هستی بارانی ام را به تو می بخشیدم تا شاید آرام شوم...

اما زهی خیال باطل!

تو مرا بد عادت کرده ای... من فقط در کنار تو آرامش دارم و بی تو حالی پر از آشوب...من بی تو میمیرم!

تو خودت خوب می دانی که روح مرا تسخیر کرده ای ... من بی تو یک جسم بی ارزش و بی مقدارم و در کنار تو تماشایی ترین!

شاهزاده ی احساس من, دیگر ترکم نکن!

هیچ کس حق ندارد تو را از من بگیرد , حتی خودت!!!

فراموش نکن که تو تمام منی و من بی تو هیچم!

پس بمان و زندگی سردم را با عشق و محبت مردانه ات بپوشان

که تاب تنهایی ندارم...!


نازنین فاطمه جمشیدی

َ





 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همراه تو قدم در جاده ای نهادم که نه مسیرش را می دانم و نه مقصدش را...

اما چه باک!

بهای عشق چیست جز عشق!

وصال یعنی آغاز...

آغازی برای باهم ماندن!

باهم ماندن یعنی زندگی...

و زندگی با عشق یعنی کامیابی!

شاهزاده ی احساس من!


انتهای این جاده هر چه که باشد زاده خوشبختی است

و من هرجایی که زیباترین مکان هستی به شمار آید

هاله ای از محبت می سازم...حریری از مهر می آویزم...

و با بوسه ای هم آغوشی مان را جشن می گیرم....

چه تفاوتی دارد این محفل رویایی در خانه ای وسیع باشد یا کوچک...

کلبه باشد یا امارت... قصر باشد یا محقر...

من باید دلم به گرمای آغوش تو خوش باشد...

به حمایت بی شائبه ی تو ...به مهربانی لایزال تو... و به محبت لامنتهای تو...

جز این چه می خواهم خشتی سرد یا آهن آلاتی خشک و بی روح؟!

نه, معلوم است که نه!

من با تو , بر روی گلیمی از احساس...تزیین شده از برگ گل یاس...

زیر سقف آبی آسمان...در ترنم دلنواز باران...

از این دنیا بی نیاز می شوم
و نیک بختی را به چشم می بینم!

شک نکن...

نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاهزاده ی احساس من!

وقتی پرنیان دستان نوازشگرت, زیباترین سمفونی دنیا را می نوازد...

وقتی عظر سکر آور نفسهایت, به احیای کالبد بی جانم می پردارد...

وقتی لبریز می شوم از بوسه ی باران احساس...

وقتی همبستر می شوم با برگ برگ گل یاس...

پر می شوم از حس زیبای تعلق....

از نغمه دلنواز و جاودان تعهد...

هستی ام را در ره عشق ذبح می کنم...

از"من"تهی می شوم... به "ما" دل می سپارم...

خود را در تو به نظاره می نشینم...

تبلور رویا گونه ی بهم پیوستن دو دل...دو جسم...دو روح...دو زندگی را در حصار دریا, می بینم!

و عاشقانه ستارگان خوشبختی را ازسپهر دنیا می چینم!

خودرا فرمانروای قلب تو می دانم

وتورا اعجاز سرنوشتم می خوانم!

نازنین فاطمه
جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم تنگ شده٬ واسه تو٬ واسه نگاهت٬ واسه غرورت٬ حتي واسه خودم كه هيچي ازش نمونده.
مگه گناه من چي بود؟اينكه دوستت داشتم٬ اينكه با رفتنت گريه كردم و این همه وقت غصه خوردم٬ اينكه ذره اي از احساسي كه بهت داشتم كم نشد؟آره؟ اينا گناهه؟
با اينكه نمي دونستي دوستت دارم٬ با اينكه نمي دونستي هرثانيم با ياد تو چطوري مي گذره٬ با اينكه نگاهمو نفهميدي كه پشت سرت التماس مي كرد كه توروخدا نرو٬ با اينكه دلت به دلم راه نداشتو رفتي٬ من موندم. موندمو منتظرت شدم. توي تموم اين روزا همش دلم برات تنگ ميشد ولي مگه مي تونستم كاري بكنم. تو رفته بودي و صداي منم بهت نرسيده بود.
گريه مي كردم٬ زار مي زدم٬ به خدا التماس مي كردم كارم شده بود مرور اون لحظه هايي كه اگه همشونو كنار هم ميذاشتي٬ شايد غير از دو كلمه سلامو خداحافظي چيزي باقي نمي موند.اما همين لحظه هاي كوتاه شده بود همه ي خاطره ها و همه ي زندگي من. شده بود صبح و شبم. شده بود موضوع دلنوشته هام٬ نوشته هاي دفتري كه تك تك ورقه هاش واسه تو نوشته شده اما...
جالا بعد از اين همه مدت٬ بعد از چند سال هنوزم دلم برات تنگ ميشه٬ هنوزم واسه ي نبودنت گريه مي كنمو مي نويسم.ولي حالا با اون وقتا فرق كرده٬ ديگه حتي گريه كردنم آرومم نمي كنه. مي بيني٬ مي فهمي؟ديگه حتي با گريه هم آروم نميشم.
اينا همه يادگاري هاي توئه اما كاش يه ثانيه از دلتنگيامو مي فهميدي٬ كاش موقع رفتنت يه نگاه به پشت سرت مينداختي٬ كاش برگشتنت هيچ رفتني نداشت٬ كاش درد رفتنت يه ذره٬ فقط يه ذره سبك ميشد. كاش اون لحظه ها نميومد جلوي چشامو اين دل لعنتي باور مي كرد كه رفتي و ديگه نمياي.باور مي كرد كه چه اون بخواد چه نخواد٬ تو نميخواي.
حالا تنها چيزي كه ازت مونده٬ گريه هاي منو دل گرفته ي منه٬ با يه تصوير كه هيچوقت تحمل مرورشو ندارم.
اما كاش...كاش خودت جواب دلي رو كه شكستي مي دادي.
حالا اگه من توي گوشه اي از تنهائي توام٬ تو همه ي گذشته و الان مني
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران که می‌بارد میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون می‌شودشعله‌های سرکش این میل جانم را می‌سوزاند.
زیر باران می‌روم و خیره به آسمان آرزو می‌کنم
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حق با توست نگارم...

تو دیگر نگار من نیستی!

آه خدای من!

چرا خطوط پیشانی ات در امتداد هم فرو رفتند...چرا چشمان زیبایت بارانی شد و چرا صورتت از خشم یر افروخت؟!

تو دیگر نگار من نیستی....

نه از آن جهت که من "او" دارم, نه!

تو نگار من نیستی, زیرا در وجود من پا فراتر گذاشته ای...

مرا محسور کرده ای و از خود جدا...

من دیگر خودم نیستم!

تنهایی را نمی شناسم... با غم بیگانه ام...غصه را به یاد نمی آورم

و در مواقع مشقت یکه تاز میدان زندگی نمی شوم!

من به تو تکیه می کنم...

تو را سنگ صبورم می دانم...

کولبار ناکامی ها و کولبار کامیابی ها را با تو شریک می شوم...

و شادی را در برکه ی زلال چشمان تو می بینم...

از خنده هایت جانی تازه می گیرم...

من امید و زندگی را باتو می شناسم...

محبت و عشق را در سرشت تو می دانم...

امنیت و آرامش را در آغوش تو می یابم ...


پس وقتی تو, همه هستی منی... وقتی تو, قلب و روح منی... وقتی تو, همه باور منی... وقتی تو, شاهزاده ی احساس منی

نگارم کافی نیست!

باید تو را به تمثیل دیگری بخوانم!

به یک نام عاشقانه...

مانند خورشید! اینظوری زیر سایه ات هم گم می شوم

اما نه مناسب نیست! مهر خیلی زود غروب می کند و آسمان را ترک می گوید...

ماه چطور است؟! تو هم با من هم عقیده ای نه, خوب نیست!

مهتاب تنها شبانگاه گونه سپهر (این معشوق دیرینه اش را می بوسد) و این برای من فاجعه است...

نظرت در مورد دریا چیست؟!

اما نه, بهتراست درپی مانندی دیگر باشم...

من پایتخت هستم, دریا از من فرسنگ ها فاصله دارد...

کوه را می پسندی!

من که نه,نمی پسندم! کوه بی احساس است در کنار من دوام نمی آورد...

من کنایه ای می خواهم عاشق... آرام... با احساس...صبور و وفادار...

درست مثل خودت, که همیشه در کنارمی و با عطر حضورت به انسانیت ام اعتبار می بخشی...

مهمتر از همه اینها! من کلمه ای می خواهم که تو را آنقدر به من نزدیک کند که یک نفس هم بینمان فاصله نباشد...

آه گفتم نفس... تو را نفس می خوانم!

ترنم جانم, می دانی چرا نفس؟

اگر نفسی نباشد من هم نیستم که حتی بخواهم برای حفظ ظاهر هم که شده به بی تو ماندن ...به تنهایی خو بگیرم...

و سرنوشت سیاهم را تا لحظه مرگ تاب آورم!

نازنین فاطمه جمشیدی
















 

"gole naz"

عضو جدید
ﻧﺎﺯﻧﻴﻨﻢ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺘﻢ....ﺍﻣﺎﺷﺎﻫﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ،ﺑﺠﺰﮐﻼﻍ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ

ﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻭﻫﻢ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﮑﻪ ﭘﻨﯿﺮﯼ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﺪ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چقدر قوی شده ام شاهزاده!

چند روزی است کـه بـه چشم هایت فکر نکرده ام . یعنی دروغ چرا .. فکر کرده ام ! ولی به محض اینکـه

حواسم جمع و جور می شود ، ادای فکر نکردن در می آورم !

بـه زمین و زمان فکر می کنم . بـه تــو کـه می رسم ، خودم را بـه خنگی می زنم !

نمی نویسم . حرف نمی زنم . فقط می خندم ! خنده کـه نـه ... بی صدا می میرم .

اتفاق تازه ای نیفتاده .

نه از زندگی بریده ام ، نه از تو دلگیرم .

فقط احساس می کنم ،‌ کمی پیـ ـ ـر شده ام !!!

شوخی نمی کنم ! پیری کـه فقط به موی سپید و راه رفتن آهستـه آهستـه
و چین و چروک نیست !

تصمیم عجیبی گرفتم برای زندگیم ، شاهزاده !

"دعا کن برام ..."
O
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهى بــروى؟

بهانــه میخواهى؟

بگــذار من بهانــه را دستت دهــم…

بـــرو…

هرکس پرسیــد چــرا؟

بگــو لجــوج بــود!

همیشــه سرسختــانـه عاشقـــم بـــود…

بگــو فریــاد میــزد!

همـه جا فریــادمیــزد که مــرا میخواهــد…

بگــو دروغ میـگـفت!

میـگفت هـرگـز نــاراحتــم نـکــردى…

بگـــو درگیــــر بــود!

همیشــه درگیـــر افسـون نگــاهـــم بــود…

بگـــو بى احسـاس بـــود!

به همـه ى فریـــادها، توهیـــن ها و اخــم هایم فقط لبخنـــد میـــزد…

بگـــو او نخــواست!

نخـواست کسـى جز من در دلــش خانـــه کنــد…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی خودم را به باد میسپارم.................. و به خدا...............
تازگی ها ............... نه خیلی هم تازه نیست.............
خیلی وقت است خودم را به خدا سپرده ام
در زندگی مشترکی که شاید به قول تو فقط حاصل عشق تو
بود....
و من هیچ عشقی نداشتم....
اما خودم را به خدا سپرده بودم و به تو با ان همه عشق..............
من در عشق به تو ادعایی نداشتم و تو خوب این را میدانی...................
من از عشق تو میگویم از عشقی که تمامی نداشت ................
از عشق منکه با وجود همیشگی تو بود........................
اما این روزها که کنارش گذاشته ام چرا سخت میگیری؟
من تورا دیوانه میکنم...............
تو که با این دیوانگی ها ماه ها است زندگی میکنی.......
نمیخواهم کنار من کسی درد را تجربه کند.....
نمیخواهم....
 

Similar threads

بالا