نامه عاشقانه من

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ی تو چقدر زیبا بود

نامه ی تو چقدر زیبا بود

هر خطش را سه مرتبه خواندم

بعد آن را به روی یک دفتر

تا نخورده قشنگ چسباندم

نامه ی تو چقدر خوشبو بود

بوی گل های رازقی می داد

حرفهایت هنوز هم عطر پاییز عاشقی می داد

گفته بودی عجیب که دلتنگی

دل من هم برای تو تنگ است

پیش من هم غروب دلتنگ است

پیش من هم طلوع بی رنگ است

خوشم آمد چقدر دانایی

خوشم آمد چقدر دانایی

حالی از حال من نپرسیدی

ولی از پشت قاب دلتنگی

زردیم را چه زود فهمیدی

یاس زرد دو خانه آن ور تر

داشت دیشب تو را دعا می کرد

تشنه بود و نبودی و او داشت

التماس پرنده ها می کرد

گفته بودی ز دوری باران

باز هم درد مشترک داریم

تا بخواهی شقایق تشنه

گل سرخ پر از ترک داریم

دوریت کار دست من داده

فاصله میان ما کم نیست

هیچ کس روزگارو اقبالش

مثل ما بی نشان و مبهم نیست

فکرت اینجا میان گلدان است

جلوی چشم آرزو هایم

تو خودت را به جای من بگذار

تو خودت را به جای من بگذار

تو دلت سوخت من چه تنهایم

سالها می شود که با عکست

توی این شهر زندگی کردم

با یکی دو تماس کوتاهت

ماه ها رفع تشنگی کردم

ولی آخر چقدر بنشینم

نامه ای حرف روشنی چیزی

گل خشکی میان این کاغذ

که به آن وعده ای بیاویزی

بنویس از خودت از این نامه

دو سه خط مختصر فقط فهرست

فقط این بار خواهشی دارم

عکس تازه برای من بفرست

بنویس از خودت از این نامه

دو سه خط مختصر فقط فهرست

فقط این بار خواهشی دارم

عکس تازه برای من بفرست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در پس کوچه ها
مینگرم
نمیدانم
کجا خانه کرده ای
اما میدانی
تو در قلبم خانه کرده ای
تو در اندیشه ام خانه کردهای
نمیدانم چه کنم
تا شاد شوی یا بخندی
اما گاهی دلم میخواهد
طوری شادت کنم
که ان هنگام که
مرا میبینی ارام بگیری
ارام در گوش باد و قاصدک خوانده ام
نامه ام را به سویت بیاورند
اما میدانم
این باد بازیگوش
باز هم
یادش میرود
نامه ام را
به دستت برساند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش استبخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي
مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!

دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود
كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،

حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي
به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،

به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم .

بخند…با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق ف من
یادم کن گاهی که به دل دارم آهی
تو که از دردم آگاهی
یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست ف خویش و، من مست ف عشقم
اگه نباشی میمیرم بیا که عمر از سر گیرم
تا هستم با یادت شادم
آخه دل بر تو تو دادم
دیگه از غم ها آزادم
یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست ف خویش و، من مست ف عشقم
اگه نباشی میمیرم بیا که عمر از سر گیرم
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
به انتظار ف دیدنت
به لحظه ی رسیدنت
دل داره پرپر میزن ف از سینه ام پر میزن ف
ای چشمه ی حیات ف من، فرشته ی نجات ف من
شوق ف نفس های منی
همیشه رویایی منی
یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست ف خویش و، من مست ف عشقم
اگه نباشی میمیرم بیا که عمر از سر گیرم
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
عشق ف تو در قلب ف من ، هدیه جاودانست
برای زنده موندن ، قشنگ ترین بهانست
دوست داشتن تو مثل ف ، عطر ف خوش ف بهار ف
با تو نفس کشیدن ، پایان ف انتظار ف
یه دنیا ، یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست ف خویش و، من مست ف عشقم
اگه نباشی میمیرم بیا که عمر از سر گیرم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز فردا یا پس فردا
چه فرقی میکند
روزها چگونه به انتها برسد
انجا که
تو حضور داری
نامنتهاست
انجا را
هر بار گل باران میکنم
تا
هرگاه
از حوالیش رد میشوی
شمیم عطرهایش
مشامت را
تازه کند
و ارامت کند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ﻋﺸﻖ ﮐﻨﻌﺎﻧﯽ ﻣﻦ!


ﺩﯾﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺴﻬﺎﻳﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﯿﺴﺖ ...


ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...


ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ... ﻫﯿﭻ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺗﻬﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﻗﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﮔﻞ ﺭﺯ ﻭ ﺑﻪ ﻇﺮﯾﻔﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮔﻮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ!


ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ؟ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؟


ﻭ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺁﻭﯾﺰﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﺎﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻡ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ...


ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ...


ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ؟


ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﯼ


ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺯﻟﯿﺨﺎ , ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ ﻱ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺳﯿﺮﺕ ﺑﯽ ﺁﻻﯾﺶ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ


ﯾﻮﺳﻒ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻦ!


ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺑﺮﺳﻢ...


ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺟﻠﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻻﯾﺰﺍﻝ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ ...


ﻭ ﻣﻦ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻣﻬﺮﯼ ﺑﯽ ﻣﻨﺘﻬﺎ...


ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ , ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ...


ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ


ﺗﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ... ﯾﻪ ﺟﺎﻳﻲ ... ﯾﻪ ﻭﻗﺘﯽ ...


ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻘﺪﺳﺖ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ


ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ...


ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭘﯿﺸﮕﺎﻩ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﮐﺎﻣﯿﺎﺏ...


ﺷﻚ ﻧﺪﺍﺭﻡ!


ﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ ﻭ ﺯﻣﺎﻡ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ...


ﻣﺮﺍ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺁﺷﻔﺘﮕﯽ ﻣﯽ ﺭﻫﺎﻧﯽ


ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ...


ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﻣﻦ!


ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ



 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما دو تا باید با همدیگه باشیم
مثل قایقی که زنجیر ِ به آب
مثل شبنم توی خوابِ گل سرخ
مثل شب که مهربون میشه با خواب
اسم تو مثل غبار نشسته روی تن من
با تو خورشید خونه می*سازه زیر پیرهن من
تو فقط بگو که عاشقت منم
تا ابد تو رو پرستش بکنم


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در جـایـی
کــه توقـف مطلقـــا" ممنــوع اسـت،
نشستـه ام
در یـک سکــوت خبـــری...
جـرثقیـــل هـای بـی خبـــری ت،
تکــانــــم مـی دهنــــد!
در جـایـی
کــه تــو هستـی امّـا،
آب از آب
تکــان نمـی خـورَد...!


"مریم احمدی"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهـــــــــــــار

تابستـــــان


پاییــــــــــــز

زمستـــــان

می آیند، پژمرده می شوند و می رونـــــــــــد

و من روزشمارم را دوبـــــــاره نــــو میکنـــــــم

باز نگاهم روی این درب نیمه باز قفل میشود

کنار صندلی خاطرات منتظر تو ایستــــاده ام

قاصدکی را درمشت بسته ام زندانی کرده ام

و هر لحظه حال تــــــــو را ازش می پرســــــم

اما او فقط سکـــــــــــــــــــ ــــــــــوت می کند

و من بی تفاوت متظــــــــر آمدنت می ایستم...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﻳﻲ ﻣﻦ!

ﻗﺼﺮ ﺣﺮﻳﺮ ﺗﻨﻢ ﺟﺰ ﺗو, ﻫﻴﭻ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﻴﺖ ﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺳﺪ

ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤشیدی

 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻱ ﻗﺼﺮ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﻗﻠﺒﻢ

ﻭﺳﻌﺖ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ

ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﺗﻮ

ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻫﺴﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻢ

ﺗﻮ ﺍﻧﺤﺼﺎﺭ ﺩﻧﻴﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﻮﻳﺪ ﻛﻦ


ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﻴﺪﻱ



 

aramesh"

عضو جدید
گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی
گفتم که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی است که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری است که در خواب کمین است
در هر قدمت خاک هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چمشه ای انجا است
گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست
گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
 

aramesh"

عضو جدید
سلام
و باز نامه ای با اشک چشم و اه های حسرت.دوباره تنهای باعث شده نامه ای دیگر برای تو بنویسم ای بهترینم.دوباره نامه ای خیس شده با اشک چشم و با بغضهای خفته در گلو.باز حرفهای تکراری و تکراری انقدر تکراری که خاطر ناز تو رو ا ازرده میکنند ولی ای عزیز مهربانم چه توانم کرد با این دل بی قرار ؟چگونه به او بگویم کسی که تو در انتظار دیدنشی مایلها فاصله دارد از تو و تو باید فقط تحمل کنی تا لحظه دیدار او.تو خود خوب میدانی هر بار که باد می اید بوسه ای برای تو میفرستم بوسه ای تا تو را رساند به اوج شادی و غمهایت رو از تو بگیرد.بارانها را به راهت میبارانم تا همیشه سلامت گردی در هر کجا که هستی.و در اخر باید ببخشی این دل دیوانه را که همیشه باعث ازرده خاطر شدن توست ای مهربانترینم.تو را به خدای بزرگ میسپارم تا همیشه در زیر سایه او باشی ای سلطان قلبم.
 

aramesh"

عضو جدید
باز هم نامه اي با بغض به بهترين ادم دنيا
عزيزم نميدونم چي ميخوام بگم نميدونم هيچي نميدونم.فقط ميدونم دلم ميخواد سرم رو بزارم روي شونه هاي مهربون تو و فقط گريه كنم دلم ميخواد موهام رو نوازش كني و ارومم كني.خسته ام بيشتر از اوني كه فكرش رو بتوني بكني.باز هم ارزوي محال كردم كه خاطر قشنگت رو اذيت ميكنه.عزيز دلم باز هم بايد ببخشي اين ديونه رو.
 

aramesh"

عضو جدید
نامه اي دگر مينويسم بر باد...
نامه اي كه مثل نامه هاي ديگر نميتواني بخواني...
مينويسم از زندگي...
از روزهاي تلخ دوري.
از روزهاي غم.
از دلتنگي ها.
از تنهايي ها.
از لبخندهايمان...
مينويسم........ولي باز هم ميگويم......چه فايده......
نامه ام بر باد است و باد آن را به دريا مي اندازد...
 

aramesh"

عضو جدید
می نویسم برای تو
برای تو ای دوستی که گذاشتن اسم دوست زیبنده ی توست
زبانم از بیان گفتنی ها در باب تو , قلمم از نوشتن خوبی ها
در وصف تو و چشمانم از دیدن سیرت نیکویت عاجز است.
خدا را با تمام وجودم شکر می گویم که دوستی همانند تو
را در مسیر رودخانه ی زندگیم قرار داد.
خداوند از نور بخشندگیش در تو گویی دمیده است که با
وجود آنکه تو را رنجانده بودم مرا بخشیدی.
در برابر خوبی هایت کاری نتوانم کرد
تنها این را بدان که طاقت دیدن مرواریدهای چشمانت و
تر شدن گونه هایت را ندارم.
طاقت دیدن سنگینی قلب ترک خورده ات و خرد شدن هر
تکه ی آن را ندارم.
طاقت دیدن ذره ذره فنا شدنت را ندارم.
می خواهم شادی واقعی زندگیت را برای لحظه ای کوچک ببینم.
خواهش می کنم نذار فنا شدنت را قبل از نیستی خود ببینم.
این را بدان با آنکه روزی از تو جدا خواهم شد ولی یاد تو همواره
در گوشه ی قلبم خواهد ماند و هیچ وقت نام زیبایت.....عزیزم
از قلب کوچکم محو نخواهد شد.
 

aramesh"

عضو جدید
خواستم تا برای دلدارم

نامه ای عاشقانه بنگارم

بنویسم که دوستت دارم

بنویسم مکن فراموشم

بنویسم که زندگی زیباست

تا من ای مهربان تو را دارم


کم کم از شوق دست من لررزید

خون چکید از نگاه غمبارم

لب خود را به گریه آغشتم

تا بر آن نامه بوسه بگذارم .................
 

aramesh"

عضو جدید
اي كاش چشم بينا داشتي تا ميديدي كه حاضرم به خاطر تو همه چيزمو بدم
ولي حيف ...
عيب نداره منم پير ميشم تو هم پير ميشي ولي بدون هميشه عاشق بودمو هستم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی ...
شادی، کلام نامفهومی ست..

و " دوستت می‌دارم " رازی‌ ست
که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا ... به تو معتادند ...





" حسیــــــن منزوی "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـتبسـاط گـــل بـه لـب دا…رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟
تمــــام شهــر سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـتbr
خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـتbr
چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـتbr
بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل راbr
چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟br
چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــوbr
تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت/
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا صبح‌دم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبح‌دم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب ‌کرده خط کشید
من برق چشم ملتهب‌ات را رقم زدم

تا کورسوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق‌ها، علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی‌ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم
 

aramesh"

عضو جدید
نمی شه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره؟
نمی شه اين غافله ما رو تو خواب جا بذاره؟

دوست دارم يه دست از آسمون بياد ما دو تا رو
ببره از اينجا و اونور ابرا بذاره

دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشند
رو قرارش نکنه يه هو دلت پا بذاره

دلم از اون دلای قديمی يه از اون دلا
که ميخواد عاشق که شد پا روی دنيا بذاره

يه پا مجنونه دلم به شوق ليلی که می خواد
بارو بنديلو ببنده سر به صحرا بذاره

تو دلت بوسه ميخواد من ميدونم! اما لبت
سر هر جمله دلش ميخواد يه اما بذاره

بی تو دنيا نمي ارزه تو با من باش و بذار
همه ی دنيا منو هميشه تنها بذاره

من ميخوام تا آخر دنيا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره


حسین منزوی
 

aramesh"

عضو جدید
دلم که می گیرد
کودک می شوم ...
کفش هایم تا به تا می شوند ...
دستانی می خواهم که آرامم کنند ...
مهربوونی که به فکر دلتنگی هایم شود ...
و گلویی که بغض امانش را نبرد ...
بهانه گیر می شوم ...
نق می زنم که این را می خواهم ....
که آن را می خواهم ...
ولی هیچکس نمی داند ؛
که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم ...
 

aramesh"

عضو جدید
فاصله ها

دستامون اگر که دوره دلامون که دور نمیشه

دل من جز با دل تو با دلی که جور نمیشه

تو میخوای مرمر قلبت آب شه تو گرمای عشقم

دلت از سنگه عزیزم سنگی که صبور نمیشه

فاصله ها ، فاصله ها اونا به من برسونید

فاصله ها ، فاصله ها درد منو نمیدونید

بردن اسم تو از یاد کاریه که خیلی سخته

دل تو نقش یه قلبه تو آغوش درخته

تو دلم همیشه جاته همیشه دلم باهاته

تو دلم همیشه جاته همیشه دلم باهاته

یاد من هر جا که باشی مثل سایه پا به پاته

فاصله ها ، فاصله هااونا به من برسونید

فاصله ها ، فاصله ها درد منو نمیدونید
 

Similar threads

بالا