ميدونم که اين مطلب ربطي به اين انجمن نداره اما از مديريت محترم سايت ميخوام که اين مطلب رو پاک نکنند.
يه زماني وقتي که تو دبيرستان بودم مثل خيلي از همکلاسي ها دوست داشتم که دانشگاه قبول بشم. کنکور که دادم رشته مهندسي برق و تو يکي از دانشگاه هاي دولتي قبول شدم...با رتبه نسبتا بالا.... برق رو خيلي دوست داشتم به خاطر همين مفاهيمش رو خيلي راحت ياد مي گرفتم... هميشه زودتر از بقيه مدارهاي الکتريکي رو طراحي مي کردم و توي کارگاه ها يکي دو ساعت زودتر از بقيه مدارهاي الکتريکي رو مي بستم و بدون مشکل تست مي کردم و ميومدم خوابگاه. اون روزها فکر مي کردم که تو آينده در زمينه شغلي يک فرد موفق خواهم بود...از اين بچه درس خون هايي نبودم که فقط سرشون به کتاب باشه و تئوري بلد باشن اما هرجور که بود ليسانس رو گرفتم..بدون اينکه حتي يک درس رو زير 10 بشم. فکر ميکردم خوشبختيم شروع شده اما تازه شروع سختي هام بود.....
بعد از سربازي و... شروع کردم به گشتن دنبال کار... از اين کارخونه به اون شرکت، از پر کردن فرم ها در اينترنت تا معرفي آشنايان و ...هرجا که مي رفتم ازم "سابقه" مي خواستن... توي امتهان هاي کتبي و مصاحبه ها هميشه موفق بودم اما وقتي که به سابقه کاري مي رسيد چيزي نداشتم که بگم...دوره هاي مختلف برق رو گذروندم و چند تا مدرک فني و حرفه اي رو گرفتم تا شايد کمکم بشه اما براي استخدام با اين مدارک هم از من سابقه کاري مرتبط مي خواستند.... بهشون ميگفتم که براتون رايگان کار کنم اما بحث بيمه و ... رو پيش مي کشيدن و قبول نمي کردن.... الان 3 يال از اون روزها ميگذره و من هنوز بيکارم. ديگه خسته شدم از دنبال کار رفتن... نتيجه اش افسردگي شديد... موهايي که به خاطر اين مسئله خيلي هاش سفيد شده... شرمندگي جلوي پدرو مادر پيرم که ديگه روم نميشه به چشم هاشون نگاه کنم...
سابقه...سابقه....سابقه... اه اه حالم به هم ميخوره از اين کلمه لعنتي..... به هر کي ميگم بيکارم تعجب ميکنن از اينکه يه مهندس برق بيکار باشه.... شايد هم خيلي از شما دانشجوها رو نا اميد کردم اما... نميدونم چي بگم....
يه زماني وقتي که تو دبيرستان بودم مثل خيلي از همکلاسي ها دوست داشتم که دانشگاه قبول بشم. کنکور که دادم رشته مهندسي برق و تو يکي از دانشگاه هاي دولتي قبول شدم...با رتبه نسبتا بالا.... برق رو خيلي دوست داشتم به خاطر همين مفاهيمش رو خيلي راحت ياد مي گرفتم... هميشه زودتر از بقيه مدارهاي الکتريکي رو طراحي مي کردم و توي کارگاه ها يکي دو ساعت زودتر از بقيه مدارهاي الکتريکي رو مي بستم و بدون مشکل تست مي کردم و ميومدم خوابگاه. اون روزها فکر مي کردم که تو آينده در زمينه شغلي يک فرد موفق خواهم بود...از اين بچه درس خون هايي نبودم که فقط سرشون به کتاب باشه و تئوري بلد باشن اما هرجور که بود ليسانس رو گرفتم..بدون اينکه حتي يک درس رو زير 10 بشم. فکر ميکردم خوشبختيم شروع شده اما تازه شروع سختي هام بود.....
بعد از سربازي و... شروع کردم به گشتن دنبال کار... از اين کارخونه به اون شرکت، از پر کردن فرم ها در اينترنت تا معرفي آشنايان و ...هرجا که مي رفتم ازم "سابقه" مي خواستن... توي امتهان هاي کتبي و مصاحبه ها هميشه موفق بودم اما وقتي که به سابقه کاري مي رسيد چيزي نداشتم که بگم...دوره هاي مختلف برق رو گذروندم و چند تا مدرک فني و حرفه اي رو گرفتم تا شايد کمکم بشه اما براي استخدام با اين مدارک هم از من سابقه کاري مرتبط مي خواستند.... بهشون ميگفتم که براتون رايگان کار کنم اما بحث بيمه و ... رو پيش مي کشيدن و قبول نمي کردن.... الان 3 يال از اون روزها ميگذره و من هنوز بيکارم. ديگه خسته شدم از دنبال کار رفتن... نتيجه اش افسردگي شديد... موهايي که به خاطر اين مسئله خيلي هاش سفيد شده... شرمندگي جلوي پدرو مادر پيرم که ديگه روم نميشه به چشم هاشون نگاه کنم...
سابقه...سابقه....سابقه... اه اه حالم به هم ميخوره از اين کلمه لعنتي..... به هر کي ميگم بيکارم تعجب ميکنن از اينکه يه مهندس برق بيکار باشه.... شايد هم خيلي از شما دانشجوها رو نا اميد کردم اما... نميدونم چي بگم....