معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی به تمام این بی قــــ ـــراری ها می خندی


و ســـ ـــاده از کنارشــــان می گذری"


این قشنگتـــ ـــرین دروغـــ ـــی ست


که دیگـــ ــــران


برای آرام کردنـــ ــــت به تو می گوینـــ ــــد..
 

a bahare68

عضو جدید
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف
من می ربایی؟
در کجاهستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخ های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر ؟
هر کجا هستی بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه دیگر می کنی پروا ؟
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم
پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی

لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار

دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کـــار نــشــد نــدارد

شــایــد در ایــטּ پــایــیــز

دردهــایـــم

تــا ابــدیــت

خـــزاטּ شــونــد

شــایـد !!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه خـــاطره ي شـــيرين شــــــد يــــــه عـــبرت تـــلخ !!!

يه تـــلـــخي مکـــرر شد يه مـــرگ تـــدريجي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گیرم که باران هم آمد ...



همه چیز را هم شست...



هوا هم عالی شد ...



فایده اش برای من چیست؟



هوای دل من بی تو پس است...!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گام هایم به سخن درآمده و گفتند :
شاید زندگی از روزنه ای کوچک
در میان انبوهی از خاکستر
تنگ تر باشد.
توفان خستگی
در استخوان هایم
بازی می کند.
آیا آتشم را بر خواهد افروخت؟
به قلم من پناه خواهد برد
و در کتاب هایم پنهان خواهد شد؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت و صبوری م را به حسابِ ضعف و بی کسی ام نگذار
دلم به چیزهایی پای بند است
که تو یادت نمی آید...!
تلنگری بزنی، آوار می شوم....
شکستنی تر از آنم که محتاجِ سنگی باشم
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خانه ات سرد است ؟
خورشيدي در پاکت مي گذارم
و برايت پست مي کنم
ستاره ي کوچکي در کلمه اي بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاريکم ..

{ منوچهر آتشي }
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=_L4i_Titr]این دل نوشته ها . . [/FONT].

[FONT=_L4i_Titr]نه ... نه ... ببخــــشــــــید[/FONT]!

[FONT=_L4i_Titr]اين درد نوشت ها . . [/FONT].

[FONT=_L4i_Titr]نه دلنشين اند نه زيــبا [/FONT][FONT=_L4i_Titr]،

[/FONT]
[FONT=_L4i_Titr]اينها يک مشت [/FONT]

[FONT=_L4i_Titr]حــرف زخــــم خورده ي بـغـض [/FONT][FONT=_L4i_Titr]دارند

[/FONT]
[FONT=_L4i_Titr]که نشاني دردنـــــــــاک [/FONT][FONT=_L4i_Titr]،

[/FONT]
[FONT=_L4i_Titr]از يک عشق نـاکــــام دارند [/FONT][FONT=_L4i_Titr]،

[/FONT]
[FONT=_L4i_Titr]و تـنــها مخــــاطبش ، غايـب است.[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک غریبه می خواهد

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم

تا کمی کم شود این همه بار ...

بعد بلند شود و برود

انگار نه انگار ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادمان باشد

آدمهایی که به جای
فریاد

سکوت می کنند

بالاخره روزی به جای صبر کردن

در را باز می کنند و

می روند...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه مي خندي !؟
به چه چيز!؟
به شكست دل من
يا به پيروزي خويش !؟
به چه مي خندي...!؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد!؟
يا به افسونگريه چشمانت
كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟
به چه مي خندي !؟
به دل ساده ي من مي خندي
كه دگر تا به ابد نيز به فكر خود نيست !؟
يا به جفايت كه مرا زير غرورت له كرد !؟
به چه مي خندي !؟
به هم آغوشي من با غم ها
........يا به


خنده داراست.....بخند !!

...مثل آن مسجد بین راهی تنهایم
... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند
....هم نمازش را، هم دلم را
و می رود

...بهار ...
و این همه دلتنگی؟!!
،نه
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد...


 
بالا