معماری با مصالحی از جنس دل

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پنهان کن در آغوشت مرا


مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن


آن سوی تاریکی


بر پهنه ی زندگی


آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و


باران سرود آفتاب را تکرار می کند...


راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید


و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد


لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را


در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید


و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد

پنهان کن مرا
در آغوشی که نامش دوست داشتن است ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی کسی دوست داری
کنارش باش
هواش داشته باش
میدونی وقتی اصلا دو نفر هم دوست دارند
هوای هم دارند
و چه از دور چه از نزدیک هوایه م دارند
همین میشه لذت دوست داشتن
من هم عزیز دلم را بههمین سادگی دوست میدارم
 

KiMiA-S

عضو جدید
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوشِ تــــــــــو که باشد ....
خواب دیگر بهانه ای برایِ خستـــــــــگی نـــــــــیست ..
و تـــــــــپشِ هایِ قــــــــــلبت میشود لالاییِ کــــــــودکانه ام .....
کــــــــنارم بـــــــــــمان ....
مـــــــــیخواهم ..
صـــــــبح چشمانم
در نگاهِ تــــــــو ...
بیدار شود .. !!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــــــــردها ؛

زیـبــــاتــریـن دخـتــــــر دنـیـا را دوست نـــدارند ...

انـهـا دخـتـــــــری را دوست دارنــــد کـــه

بـتــــوانــد دنــیـایشان رو بــه زیـبــاتـــریــن شـکــل بـســـازد ...
.
.
.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید یکی باشد که ببینی دل توی دلش نیست که تو را به وقت هایی که می داند خوب نیستی و حوصله نداری بخنداند و امیدوار کند و حواست را پرت کند و به یادت بیاورد که هر چقدر هم که اوضاع بد است اما یکی یکجایی هست که هنوز دوستت دارد.. باید یکی باشد که ببینی که چقدر برایش مهم است همین یکذره بهتر و بدتر شدن هات...
باید یکی باشد که نسپاردَت به امانِ زمان که بلکه خود به خود خوب شوی خود!...
باید یکی باشد که ببینی دل توی دلش نیست که حتی دو دقیقه زودتر خوب شدن حالِ دلت را ببیند...
باید یکی باشد که ببینی چقدر برایش فرق می کنی و چقدر بلد است تو را و چقدر حواسش به تو جمع است...
باید یکی باشد که به یادت بیاود که برای یکی فرق داری. باید آدم برای یکی فرق داشته باشد، فقط برای یکی؛ و اگرنه دنیا سراسر ترس و وحشت است...!
باید یکی، فقط یکی، اهمیتِ بود و نبود ما را به یادمان بیاورد که هنوز برای یکی، فقط برای یکی، چقدر مهم ایم!...
باید یکی باشد که ببینی دل توی دلش نیست که به دست آورد دلت را...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چــِــقــَـدر بـــــآیــَـد بــُــگـــَـذَرَد ؟؟؟

تـــــآ مــَـنــــ

دَر مـــُـــرورِ خــــآطــِــرآتــَـــمـــ

وَقـــــتــیـــــ اَز کــِــنــارِ تــُــو رَد مــــیـــ شـــَــوَمــــ .

تــَــنــَـمــــ نــَـــلــَـــرزَد …

بــــُـــغـــضــَــمــــ نــَــگـــــیــرَد …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.

آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .

آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .

آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »

آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .

آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت

آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .

آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم .

اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي

فهميدنش.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میان این همه نوشته های -مجازی- ...
دلم برای طعم یک سطر دست خط واقعی تنگ شده ست..
آنهم از نوع صادقانه اش....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]



هیـچ وقت نباید به اجبار خندید ..

گاهی باید تا نهایــــــــت آرامـش گـریه کـرد ..

تبسم بعد از گـریه ..

از رنگین کمـان بعد از باران هم زیبـاتر است ..!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
باغریبه ها دردودل میکنم،
باصفحاتـــــــــ مجازی زندگی میکنم،
انلاین بازی میکنم
شبیه کارکترهای یاهو شده ام
مثل آنها میخندم،مثل آنها گریه میکنم
ولی چیزی به انتهای بودنم نماده است،تمام شده ام
مثل اینکه سیم اتصال یه جایی قطع شده است
زودترآنلاین شو میخواهم ببینمت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اهای ادمهای عزیز
لطفا ارام بگیرد
اینچنین که بر دلها و شخصیتهای همدیگر میتازید
اصلا که چه وقتی
عاشق نیستید تظاهر میکنید عاشق هستید
یا اگر عاشق هستید از ترس اینکه کسی بفهمد پنهانش میکنید
که چه یادتان رفته خدایی هست
یادتان رفته این دلها روزی به سوی خدا میرود
انگاه چگونه انهنگام که دلی را شکستید
چشمانی را خیس کردید میخواهید
به روی خدا نگاه کنید
میدانید در روزگار فهمیده ام اگر با سیاست نباشم و بخواهم
همینگونه
صادقانه رفتار کنم جز پشیمانی چیزی عایدم نخواهد شد
تا کنون که پیشمانم از صداقت و راستگویم
اما کاش حداقل یک نفر بود فقط یک نفر
که صداقتم را دوست میداشت
و حقیقتا دوستم میداشت
a.m
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـم بـرای خــودم مـی ســوزد

كـه از فشــار دلتـنـگـــی

خیـلـی وقـت اسـت نفســـــم بـریـده بـریـده و بنـــد اسـت !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
*
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی.
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله امد،
گوییا خانه فرو ریخت سر من
*
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل،
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ

روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛

بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد

برآی نِگآه کَردَنمـــ

כֿـَندیدنمـــ

اَذیتـــ کردَنمــــ

برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی

روزﮮ..........

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بهانه هم اگر میگیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی‌ عاشق نیست
هیچ کس
هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانه هایت تو نیست ..


{ نیکی فیروزکوهی }
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عشق
شكل هاي بسيار دل انگيزي دارد
مثل گل سرخ
در دست دختري زيبا
مثل ماه
بالاي كلبه اي برفي
اما من
گوش بريده ونسان ونگوگم
شكل تلخي از عشق ..



{ رسول یونان }
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید به هم باز رسیم…

روزی که من به*سانِ دریایی خشکیدم…

و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی…. شاید …




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....

 
بالا