آروممممممممممممممممممممممممممم.
من عاشق شب یلدای این خونم.
دنیارو نمیدونم برام کافیه وقتی کنار تو تو این خونم آرومم...
همیشه وقت دلتنگی تو این دنیا به جز تو هیچکسو دیگه نمیشناسه...
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی مخلصیم باور کن.
دست هایم خالیست و درونم سرشار... پُرم از آرزوهای پوشالی و دلم خوش است به خواب شیرین شب بو و رهایی گیسوان بید در دستان وحشی باد... و چه زیباست، پشت پا زدن به آن هایی که تو را رنجاندند! و چه خوب است، گاه گاهی دروغ بگویی به دلت و نگذاری که بداند، بی نهایت تنهاست..
تو بگو من میگم چشم با سر.فقط تو بگو با چه زبونی من تشکر کنم من با همون زبان تشکر کنم.
تو بگو من چجوری برات بمیرم من همون جوری میمیرم.یه بوس محکمممممممممممممممممممممممم.چاکراتیم خدا.
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
شب شعری که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خیس و غزلخوانی تو
من دچار تو شدم وقتی نگاهم کردی
دل گرفتار همان موسم بارانی تو
چشم تو خلوت خوبی است اگر بگذارند
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
شب شعری که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خیس و غزلخوانی تو
من دچار تو شدم وقتی نگاهم کردی
دل گرفتار همان موسم بارانی تو
چشم تو خلوت خوبی است اگر بگذارند
آقا ما هنوز نقاش ماهر نشدیم.ولی خوب باهات تا میکنمااااا.اما کارگر گرونهاااااااا.
خوب دوررو برتو نگاه کن یکی خیلی از من ماهرتره هست فقط باید تو بهش اجازه بدی بیاد.
كاش هفت ساله بودم روي نيمكت چوبي مي نشستم مداد سوسماري در دست باصداي تو ديكته مي نوشتم تو ميگفتي بنويس دلتنگي من آن را اشتباه مي نگاشتم اخمي بر چهره مي نشاندي و من به جبران دلتنگي را هزار بار مي نوشتم!
وقتی اشک می ریزم منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم من یاد گرفته ام که اگر زمین می خورم خودم برخیــــــــــزم من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت من یاد گرفته ام که همه رهگذرنــــــــد همـــــــــــه...