معماری با مصالحی از جنس دل

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

بـــوس تـــر از بـــوس هاے تـــو
نمے شناســـم!
ندیـــده ام, نخوانـــده ام!
مســـت تـــر از لبهـــاے تـــو
شـــراب ننوشیـــده ام!
دســـت هاے تـــو
مهربانتریـــن دســـت هاے خداســـت!
ڪـہ ڪـودڪـــے ِ مــرا بـہ بلـــوغ مے رسانــد(!)
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

اشـــــــــــکهایم دفتـــــــــــردلتنگـــــــــــیهایـــــــــــم راخیـــــــــــس میـــــــــــکـــــــــــندهـــــــــــرشب...

اینهـــــــــــاکـــــــــــه می بینیـــــــــــد دلـــــــــــنوشته های خیس

روزهـــــــــــاوشبهـــــــــــای تکـــــــــــراری من است...

بااینهـــــــــــاعاشقـــــــــــی مـــــــــــیکنـــــــــــم
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

طعــم شیــریــטּ بــوســـــہ خیــال،

دو چنــداטּ مـــےشــود،

وقتـــے کـــــہ دلــم بــاور مـــےکنــد،

یــک جــایـــے دور

تــو از خــواب مـــےپــرے

و در حــالـــے کـــــہ

گــرمــایـــے بــر گــونـــــہ ات حــس مـــےکنـــے،

نــام مــטּ را بــر لــب مـــےآورے . . .
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

میـنویسم
برای تو
دیگران میآیند و میخوانند و میگویند : خوب بود...
اما آنها هرگز نمیدانند چه قدر سخت است
مخاطب نوشته هایت نداند که مخاطب خاص نوشـته های توست
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

خـــُدایـــــا ....

به تو میسپارمش.....

امّا یه خواهشــــی ازت دارَم... !

یه روزی...

یه جایی...

بغل یه غریبه...

"مســــــــــت مست" بدجـــــــوری یاد مَن بندازش....
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...
عاشق کم است...سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست...
عادت همه چیز را ویران می کند..
ازجمله عظمت دوست داشتن را..
از شباهت به تکرار می رسیم..از تکرار به عادت..
ازعادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت..


یک عاشقانه ی آرام_نادر ابراهیمی
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دریا اشک برای ریختن دارم یه دل گرفته یه زندگی پر از خالی من سرشارم از تنهایی ام ..

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به هر لحظه که بودم در کنارت
بکردم یکسره جان را فدایت


برایم بودنت حکم نفس بود
ولی عشق تو از روی هوس بود

چگونه گویمت دیگر نخواهم
در این وادی تو را دیگر بیایم

تو گر درمان بلد بودی
به من دردی نمیدادی

به یادت بودم و هستم همیشه
ولی بی تو بمانم تا همیشه
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

عشق های امروزی را چشیده ای ?
طعم کشک میدهند!!
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
عشق های امروزی سرا پا ادعایند،گل من !!فرهادهم اگر بود،بجای کندن بیستون، مخ میزد احتمالا!!شیرین هم دیگر شیرین نبود!!دیگر صدای تیشه نمی پیچید در شهر..!
احتما بوق اشغال تلفن همراهش
گوش را کر میکرد!!!طفلک عشق…چقدر زجر میکشد از این شیرین و فرهاد های قلابی.....
[/FONT]
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

پاییز را می پسندم که معافم میکند از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد....اشکی که در نگاهم می چرخد.........آخر همه می دانند که من سر ما خورده ام........
 

muhammad-k

کاربر بیش فعال
..

..

مرد موهاش بلند نیست که توی بی کسی کوتاهش کنه!
مرد نمی تونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش گریه کنه و خالی بشه!
مرد نمی تونه درداشو اشک کنه!
یه اخم خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش!
یه وقتایی یه جا هایی به یه کسایی باید گفت میم مثل مرد!!!!
 

sshimaa

عضو جدید
چگونه گمان میکنی بعد از آن بی هوا رفتنم
دل از تو کندنم وشکستنت
باز از حضور تو انتظار دارم رویا را...
انتظاری نیست
انتظار من رسیدن و ماندن نیست
انتظار من تنها چند قدم همقدم شدن با رویاهای از دست رفته ام است
بی هیچ توقع بی هیچ چشم داشت...
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
باور می کنی؟؟
دلم گرفته. ..
یه آسمون..یه زمین..
یه دریا...
یه دنیا...
دلم گرفته..
کاش اینجا بودی..
کاش پیشم بودی..
کاش بودی...!:cry:
 

sshimaa

عضو جدید
اینجا تک درختی ست که من و تو با یک طناب به آن آویزانیم...
و زیر پاهایمان دره ای عمیق...
خدایا تو بگو راه نجاتمان را از این تعلیق دردآور...
 

tahereh68

عضو جدید
.
.
من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تو . . . از لج خودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار این ها را واقعی به هم بگوییم !
 

tahereh68

عضو جدید
تو کجایی سهراب ؟ ! ... تو کجایی سهراب ؟

آب را گل کردند.....چشم ها را بستند و چه با دل کردند......

وای ....

سهراب کجایی آخر ؟!! ....زخمها بر دلِ عاشق کردند.....خون به چشمِ شقایق کردند... تو کجایی سهراب ؟ ...

که همین نزدیکی عشق را دار زدند... همه جا سایهٔ دیوار زدند ... ای سهراب کجایی که ببینی...حالِ دلِ خوش

...مثقالی است.......دلِ خوش سیری چند ؟ .......صبرکن سهراب ...! ....قایقت جا دارد ...!...



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرچقـــدر هم بگویی مـــردها فلان...، زن هــا فلان...


تنــــهایی خوب است، دنیـــا زشت است،


آخــــــــرش روزی قلبت برای کســی


تـــــــــندتر می زند....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب هوا مه گرفته است،مثل دلم،مثل این شب هایم،میان این بودن ها و نبودن هایت فراموش شده ام و باز چشمان به

فرداهاییست که قرار است بیاد؛که شاید همانی شود که خواسته ام... راستی مهربان چگونه اینقدر صبور شده ای این

روزها! می خواهم به من هم بگویی ،تا بدانم،بتوانم مثل تو آرام باشم و ساکت، و شاید هم حال این روزهای تو هم خوب

نباشد، آخر من هر شب تب می کنم،،، اگر امشب پیش من بودی یک دقیقه بیشتر وقت داشتم تا تماشایت کنم،تا با تو نفس

بکشم،مهم نیست فردا دنیا تمام شود یا نشود،همان یک دقیقه دنیاییست برایم،یا که حتی فردا خورشید طلوع کند یا نکند ؛

تو طلوع تمام شب هایم هستی،مهم نیست فردا تاریک شود ؛ بدون تو تمام روزهایم سرد و خاموش است،بی تو من به آخر

دنیایم خواهم رسید...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تصوراتم از تو

با ” کــــــــاش ” گره خورده


تـــو ،توقعاتت از من


با ” بایـــــــــد!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجاست آن نازک خیالی های قلب عاشق من؟!

آه ای قلب مشترک یاریم کن!
کجایید ای کلمات رقیق که از عمق احساس بی ریا و دل سرشار از مهر من برمی خاستید؟

بیایید ای تشبیهات لطیف که در پرده ی شما تمام حرف دلم را میپیچیدم و گل عشقم را در هزار لوای پر پیچ و خم شما پنهان میکردم تا مصون از تاراج خودخواهی به دست محبوبم برسانم
وای خدای من! چیزی را گم کرده ام انگار...قلم یا دوات؟ ...مسیر یا مقصد؟
کجاست آن زمزمه های لطیف که در گوش جانم نجوا میکرد و میگفت که چه بنویسم؟
در این خانه دلی بود که دایم نغمه میخواند در آسمان خیالم و پرواز میداد روح سبکبالم را....کجایی...؟
"دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده"
...
نسیم خنکی از پنجره تاکسی صورتم را نوازش میکرد که گرمای قطره اشکی در آن میان غلطید. به خودم آمدم. نزدیک مقصد بودم.
از پشت شیشه ی تیره ی عینک هم میتوانستم رقص مهر رو بر آستان فلک ببینم .... اما خورشید نمی رقصید، شبنمی از دل من در پنجره ی چشمم نور آفتاب را میشکست.
...
کلید این معما در چشمان تو بود... باید تمام روز در نگاه پروانه ام، آن گمشده را جستجو میکردم...
... عصرگاهی آرام و کم هیاهو
باز هم در تاکسی... و باز هم نوازش نسیم بر گونه هایم...
از تاکسی پیاده شدم...
از کنار باغچه ای از بنفشه گذشتم...
پروانه ای از برابر چشمانم پرواز کرد و نقشی بر دل و جانم نشاند
خبر از رجعت نور در فردایی روشن داشت...
"و عجب شیرین است لحظه ی باز شنیدن از دوست
لحظه ی اوج توجه به ندای کلمات
لحظه ی دیدن خورشید از دور که خبر میدهد از رجعت نور"
آری، یقین دارم که در فردایی روشنتر، بازهم برق نگاه تو قلب مرا خواهد شکافت... و دوباره در گوش جانم نجوا خواهی کرد...
و باز دل خود را در سینه ی من مقیم خواهی کرد...
بار دیگر از پیله خواهم رهید...
باز هم گرمی دستان تو طبع مرا به نوشتن گرم خواهد کرد و شاخه ی خشک در نوبهاری دگر جوانه خواهد زد...
باز هم مرا به نام خود خواهی خواند... که این بار به یاریت شیداتر و شیواتر قصه از عشق بگویم.
حالا با تمام وجودم میفهمم، که جوانه ی عشق اگر در دلی ریشه زند، خاک و ریشه را یگانه خواهد کرد...
هوادار همیشگی آن ریشه ی زیبایم که در قلبم دواندی...



 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگــــــر چه از تـــو دور هسـتــم

امـــا تــو را در قـلب خـــود حــس میـکــنـم ..

حــتی نزدیکــتر از آنــ دو عـــاشقی کــه در آغــوش هــم هستند ..

 
بالا