دستهای من سرد است،
ای کاش...
می دانستی که نفسهایت گرمی می بخشند.
ای کاش...
دستان عاشقم لحظه ای بغض عشقت را فرو می خورد؛
شاید نفسهایم سریعتر می دویدند!
ای کاش...
پلکهایم حتی به هم نمی خوردند وقتی به دور دستهای دریای چشمانت خیره می شوم!
....
... من اینجا در اتاق خلوت قلبم که با یاد تو پر شده است،
تنها نشسته ام؛
و با ای کاش هایم به دنبال تو می گردم.
و اما چه حیف...
که جواب خود را با حسرتهایم می دهم؛
. و چه حیف...
که دستهایم هنوز به سردی قلب توست، گرم نشده اند.
و چه حیف...
که نفسهای کندم به ساعتها می کشند
و بغض و حسرت چشمانت را هر روز بیشتر می سازد.
و چه حیف...
که واژه ی دوستت دارم را با سکوت همراه می کنم
تا نکند آواز آه هایم را دزدان نور به تاراج ببرند...
من اینجا در باران حسرتهایم،
زیر آفتاب غرورم،
در حال ذوب شدنم.
و فقط چشمانت را می خواهم ،
تا از این کابوس سیاه بیدار شوم.
ای کاش...
می دانستی که نفسهایت گرمی می بخشند.
ای کاش...
دستان عاشقم لحظه ای بغض عشقت را فرو می خورد؛
شاید نفسهایم سریعتر می دویدند!
ای کاش...
پلکهایم حتی به هم نمی خوردند وقتی به دور دستهای دریای چشمانت خیره می شوم!
....
... من اینجا در اتاق خلوت قلبم که با یاد تو پر شده است،
تنها نشسته ام؛
و با ای کاش هایم به دنبال تو می گردم.
و اما چه حیف...
که جواب خود را با حسرتهایم می دهم؛
. و چه حیف...
که دستهایم هنوز به سردی قلب توست، گرم نشده اند.
و چه حیف...
که نفسهای کندم به ساعتها می کشند
و بغض و حسرت چشمانت را هر روز بیشتر می سازد.
و چه حیف...
که واژه ی دوستت دارم را با سکوت همراه می کنم
تا نکند آواز آه هایم را دزدان نور به تاراج ببرند...
من اینجا در باران حسرتهایم،
زیر آفتاب غرورم،
در حال ذوب شدنم.
و فقط چشمانت را می خواهم ،
تا از این کابوس سیاه بیدار شوم.