معماری با مصالحی از جنس دل

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگــــــی

دلتنگــــــی

دلتنگــــــی

دایه ی مهـــــــربان تر از مـــــادر شده

آغــــوش گشـــوده ؛ بلعیــــده مـــــرا

درست از ساعتی که رفتی..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـو را نه عـاشقـانه...

نه عـاقلانـه...

و نه حتـي عـاجـزانه...

که تـو را عـادلانـه در آغـوش ميکشم!...

عدل مگر نه آن است که هر چيز سر جـاي خـودش باشد؟؟!!
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم چه رابطه ای ست بین نبودنت با رنگها ؟
دلتنگ تو که می شوم زندگی ام سیاه می شود !!!
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ابرها
گاهی پرنده می شوند
گاهی شکل های دیگر
و گاه گاهی که به ندرت
شبیه من می شوند
می بارند!

-------
ناصر رعیت نواز


__________________
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه برای تو...
نه برای خودم...
کاغذهایم را لابه لای این همه شعر طرح نمی زنم!
قرارمان این باشد:
نقش ونگارها با تو...
وزن وقافیه ها با من...
باقیش هم با ...
خدا!
پس دیگر نگران کاغذهای سپید من...
وبوم های ساده و بی نقش خودت نباش!





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

شبیه کسی که از یک آدرس ،
تنها پلاکش را می داند . . .
در ازدحام آدمها و خیابانها ،
دنبال ِ دستهایت می گردم . . . !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم حضور مردانه میخواهد ...

نه اینکه مرد باشد نه ...

مردانه باشد

حرفش ،قولش ،فکرش ،نگاهش و قلبش

آنقدر مردانه که

بتوان تا بینهایت دنیا به او اعتماد کرد

تکیه کرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به چشمانم نگاه کن!
به يکباره زخمهاي مرا فرياد مي زنند
و حنجره‌ام
پشت ميله‌هاي سکوت زنداني ست
فروغ مي خوانم
دلم اشک مي ريزد
هرچه بيشتر مي خوانمش بيشتر مي فهمم چرا آنقدر سردش بود که انگار هيچوقت گرمش نخواهد شد
من مي دانم مادرش چرا مي گريست و او چرا براي روزنامه پيام تسليت فرستاد
صدايي مي آيد
خوب گوش ميکنم
نه، انگار خواب ديده‌ام
همه‌چيز در سکوتي ژرف غرق شده است
و آن صدا
تنها صداي لرزش اشکي بود که بر گونه‌اي غلطيد
و بر پهنه‌ي کاغذ پخش شد
و احساسي که بر بن بست قلبي پنجه مي ساييد
بيهوده بي هوده


احساس این حس ناب
هر کجا که هست
باعث لبخند میشود
چه سکوت میشود
انجا که
نگاهت پر از درد باشد
لبخندت بی رنگ
و صدایت را تنها
بشود
اه
اشکهایت را پاک کن
اینجا زمین هست
اینجا در اوج تنهایی هم باشی
کسی سراغت را نمیگیرد
و تنها میتوانی خوب لبخند بزنی
تا همه خیال کنند
خوب هستی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از نیاز و نیمکت و سرنوشت و تاریکی و ظلمت و روشنایی و محبت نوشتم..


از کوچه های بن بست رد شدم و با غمی غمناک به سکوت سرد در آن لحظه های دراز دلسپردم...

طلب باران عشق را کردمو.... چتر خود را بستم...

ضربان قلب جاده را تا مسیر کویر با گوش جان شنیدم....

و اکنون..

دیگر بهانه ای برای گفتن ندارم!!!

.

.

.

آره باران بهانه بود،

که تو زیر چتر من، تا ته کوچه بیایی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بلیط سفرم را از باجه سکوت تو خریدم و برای دانستن ناگفتنی های کلامت،

در مسیر عشق بسوی تو اوج گرفتم.....

نگاهت را چراغ راهم و مهرت را توشه سفرم کردم....

سکوت سرد...


سکوت تلخ ...

سکوتی تا ته دنیا .......

من نمی دانستم که سکوت واژه بیان و صدای دلنشین کلام توست...

سکوت سرشار از ناگفته ها...

و اعتراف به احساسات نهان....

در این سکوت حقیقت نهفته هست!!!

حقیقت من * حقیقت تو......

و باز هم سکوت...........

سکوتی بی پایان!!!
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام تر بگو دوستت دارم هایت را

بیا نزدیک تر


میخواهـــــــــم

صدآی

گرم نفسهایت

دیـــــــــــوآنـــــــــ ــه ام کنـــــــــد. . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از نهایت شب به روشنایی روز می رسم..

من از پس شبهای بارانی به انتظار دیدن رنگین کمان..

با دلی سرشار از امید، بدنبال شبهی چراغ بدست...

راه تاریک است و من خسته...

سکوت تلخی بر روی لبهای من نقش بسته....

سکوت، تنهایی، خستگی، تکرار.....

قصد عادت به این واژگان را ندارم... پس به آن نمی اندیشم...

میروم.. همیشه رفتن رسیدن نیست....

ولی برای رسیدن راهی بجز رفتن نیست.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنقدر تنهایم که در خودم خودی را ساخته ام تا با او ، ما شوم!
و اين طور شد که ناگهان تمام اطرافم پر شد از تکثير وحشت آور آدمهايی که پر از « ما » های تنها بودند .
به راستی آيا من کپی نا شناخته ای از تنهايی آدمها نيستم ؟!!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده


می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک غمی غمناک است.
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=courier new, courier, monospace]خدایا دست من سرده تو از حالم خبر داری[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]تو دلگرمیه فردامی تویی که باورم داری[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]همیشه با تو هر لحظه ، به آرامش سفر کردم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]نذار تنها بمونم با ز ، نمی خوام بی تو برگردم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]خدا تسکین دردامی ، خدایی ، خیلی بد کردم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]از اقیانوس آرامش به دریا برنمی گردم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]همه حرفا دروغی بود ، تموم عشق تو خالی[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]فقط تو باورم کردی ، تویی که عشق فردامی[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]همیشه عاشقم بودی ، ولی من دیر فهمیدم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]خدا جون پای عشق تو ، تمومه هستیمو می دم[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]دلم به غیر تو خوش نیست ، تویی که عاشقم کردی[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]اگه عاشق نباشم من ، نِمی ری یا که برگردی[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]همیشه بودی و هستی ، من آرومم تو آغوشت[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, monospace]همه حرفامو میدونی ، نمیخونم در گوشت[/FONT]​
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبودم

با تو اتفاق افتادم

ترا به دنیا پس نمی دهم

تاوانش را


قبلا در روزهای نداشتنت داده ام .
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ میدانی چرا جان را نثارت میکنم
تا یقین گردد تو را میخواهم از جان بیشتر

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!

تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…

بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون

می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …

دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ

بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:

خـــوبــی رفیـــق؟؟!!

بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــــــو
شبیه دیگران نیستـــی
!
دیگران حـــرف میزنند ،

راه میـــروند ،

نفس میکشند
...
تــــــو

نه حــــرف میـــزنی

نه راه میــــروی

و نه
...
میـــگذاری نفس بکشم
!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز هم در میان اندیشه هاي ابریشمی ام تو را می خوانم واز تو می نویسم...


آنچنان مرا شیفته خود کرده اي که دیگر حتی نمی توانم به کسی نگاه کنم...


چه برسد به عشق ودلدادگی!


با اینکه در کنارم نیستی اما از من به من نزدیکتري...


با هر نفس عطر احساست را با تمامی وجود می بلعم...


با خاطراتت زندگی می کنم...


به یادچشمان پرفروغت نفس می کشم...


و به امید با تو بودن دقایق رادر بستر ساعت شنی زمان می خوابانم تا بتوانم دمی را باتو آسوده بگذرانم...


آري با تو!


با تو که از تبار مجنونی ... مرا لیلی خود خواندی و به من رسم عاشقی را آموختی..


براستی که تو فرهاد زمانی و من شیرین قصه هاي تو!


مجنون من، فرهاد نازنینم!


نمی خواهم تیشه برکوه فرو آوري و یا سر بر بیابان بزنی...


من به مامن وجودت ایمان آورده ام و جز تو کسی را لایق مهربانی هاي بی حد و مرز زنانه ام نمی دانم...


برگرد و بامن بمان نگارم!


بگذار به تو تکیه کنم و تو را از عشق سیراب گردانم!!



نازنین فاطمه جمشیدی

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر سر مزرعه ی سبز فلک
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است…
و ندانست که زخم زبان
دل چوب هم می شکند…
 
بالا