دستهای من سرد است، ای کاش... می دانستی که نفسهایت گرمی می بخشند. ای کاش... دستان عاشقم لحظه ای بغض عشقت را فرو می خورد؛ شاید نفسهایم سریعتر می دویدند! ای کاش... پلکهایم حتی به هم نمی خوردند وقتی به دور دستهای دریای چشمانت خیره می شوم! .... ... من اینجا در اتاق خلوت قلبم که با یاد تو پر شده است، تنها نشسته ام؛ و با ای کاش هایم به دنبال تو می گردم. و اما چه حیف... که جواب خود را با حسرتهایم می دهم؛ . و چه حیف... که دستهایم هنوز به سردی قلب توست، گرم نشده اند. و چه حیف... که نفسهای کندم به ساعتها می کشند و بغض و حسرت چشمانت را هر روز بیشتر می سازد. و چه حیف... که واژه ی دوستت دارم را با سکوت همراه می کنم تا نکند آواز آه هایم را دزدان نور به تاراج ببرند... من اینجا در باران حسرتهایم، زیر آفتاب غرورم، در حال ذوب شدنم. و فقط چشمانت را می خواهم ، تا از این کابوس سیاه بیدار شوم.
هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره دیگه دیره
اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره
کاش من هم کسی را داشتم.....
که با بستن چشمانم .......
حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم .......
بوی نفسهایش را میشنیدم ........
کاش من هم کسی را داشتم .......
که حتی وقت نبودنم ....
عاشقم باشد ........
کاش .....
یاد من باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ،. و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم. تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم. یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم
به چه ميخندي تو؟
به مفهوم غم انگيز جدايي؟به چه چيز؟
به شكست دل من يا به پيروزي خويش؟به چه ميخندي تو؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟
يا به افسونگري چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟
به چه ميخندي تو؟
به دل ساده من كه دگر تا به ابد فكر خودش نيست؟
خنده دارد
آري
بخند.........
زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار
ديدم يه سايه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد
گفت:تنهايي
گفتم:آره
................... ...