معماری با مصالحی از جنس دل

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران چه ساده می خوانند احساس شکسته ام را
و چه ساده میگذرند از نوشته هایم
آن ها چه میدانند
این احساس را به چه سختی بند زده ام
تا از هم نپاشم
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
هـَــر روز .. ساعت دلــ♥ــم را عقب می کشم تـــا خیال کنم .. دیــــر نکرده ای هنوز


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهای من سرد است،
ای کاش...
می دانستی که نفسهایت گرمی می بخشند.
ای کاش...
دستان عاشقم لحظه ای بغض عشقت را فرو می خورد؛
شاید نفسهایم سریعتر می دویدند!
ای کاش...
پلکهایم حتی به هم نمی خوردند وقتی به دور دستهای دریای چشمانت خیره می شوم!
....
... من اینجا در اتاق خلوت قلبم که با یاد تو پر شده است،
تنها نشسته ام؛
و با ای کاش هایم به دنبال تو می گردم.
و اما چه حیف...
که جواب خود را با حسرتهایم می دهم؛
. و چه حیف...
که دستهایم هنوز به سردی قلب توست، گرم نشده اند.
و چه حیف...
که نفسهای کندم به ساعتها می کشند
و بغض و حسرت چشمانت را هر روز بیشتر می سازد.
و چه حیف...
که واژه ی دوستت دارم را با سکوت همراه می کنم
تا نکند آواز آه هایم را دزدان نور به تاراج ببرند...
من اینجا در باران حسرتهایم،
زیر آفتاب غرورم،
در حال ذوب شدنم.
و فقط چشمانت را می خواهم ،
تا از این کابوس سیاه بیدار شوم.




 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امان از بغض هایی که برهنه به خواب می آیند و کفن پوش راهی رویا می شوند
من تمام خوابهای نرفته را، به آرزوهایم دخیل بسته ام
...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
غربتم این خونست اینجا که دلتنگم​
این جا که با غصه بی وقفه میجنگم​
رویا ازم دوره​
کابوس هر خوابم​
میبینی دور از تو بی تاب بیتابم​
می رنجم از این حس دلگرم تو بودن​
وقتی که چشمامم یادت نمی مونن​
می بوسم عکست رو خندیدی اما سرد
تقدیر ما اما کار خودش رو کرد
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره دیگه دیره

اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صبرکن سهراب!گفته بودی قایقی خواهم ساخت،
دورخواهم شد ازاین خاک غریب، قایقت جادارد؟ من هم ازهمهمه ی اهل زمین دلگیرم.
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﺭﻭﯼ ﻗﺒـــﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ :
.
.
.
” ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺯﻫﺮﻣﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺩ “
ﺍﯾﻦ ﺗـَـﻦ ﮐــﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﺪ ﭘـُـﺮ ﺍﺯ ﺣﺴﺮﺗﻬﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شاید آرام تــر می شدم فقــط و فقـــط… اگر میفهمیدی ، حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی نوشته نشده اند !!!
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به چه می خندی تو ؟

به مفهوم غم انگیز جــــدایی به چه چیز ؟

به شکست دل من یا که به پیروزی خویش؟

به نگاهـــم که چه مستانه تو را باور کرد ؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه می خندی تو ؟

به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟

خنده دار است بخـــند!!! بخــــند!!!!
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش من هم کسی را داشتم.....
که با بستن چشمانم
.......
حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم
.......
بوی نفسهایش را میشنیدم
........
کاش من هم کسی را داشتم
.......
که حتی وقت نبودنم
....
عاشقم باشد
........
کاش
.....
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از ما که گذشت !
اما ….
اگر در سرت “هوای خداحافظی” داشتی ،
از همان ابتدا … سلامی نکن ؛
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﻧـــﮕﺎﻫــﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑـــﺎﻻ ﺑـــﺎﺷـﺪ
ﺗـــﺎ ﺩﻟـــﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫـــﺎی ﺍﯾـــﻦ ﭘــــﺎﯾــﻴــﻦ ﻧــــﮕـــﻴـﺮﺩ…
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

یاد من باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ،. و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم. تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم. یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی فعل ها چنان سریع ماضی می شوند که باور نمی کنی،
می گویند...می گفت، می شود...شد و رفت می رفت
و رفت و دیگر هیچ گاه باز نخواهد گشت :cry:...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پس آن نگاه های بلند

حسرتی ماند بس


خدا کنه تموم بشه
قصیه تلخ رفتنت




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه ميخندي تو؟
به مفهوم غم انگيز جدايي؟به چه چيز؟
به شكست دل من يا به پيروزي خويش؟به چه ميخندي تو؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟
يا به افسونگري چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟
به چه ميخندي تو؟
به دل ساده من كه دگر تا به ابد فكر خودش نيست؟
خنده دارد
آري
بخند.........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار
ديدم يه سايه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد
گفت:تنهايي
گفتم:آره
...................
...
 
بالا