آرام نیستم . چه می خواهم؟
یک آغـــــوش؟
یک محبت سرد؟
نمی خواهم از روی ترحم باشد.
کجاست یک آغوش گـــــــرم؟
یک شانه کـه بتوان بــه آن تکیه کرد
آری، در کنج تنهایی و کنار غم و غصه هایم
زانوهای مهربانـی دارم کـه مرا در آغوش بکشد.
گوی کــه همه کسه من است.
سرم بــه شانه اش تکیه می کند.
اوست کــه تنهائیم را درک می کند
همـــــــــان آغــــــــــــــوش . . .