معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اندام های تکراری واژه ها
در ذهنم
حرکات موزون دارند
و من ...
در حوالی قلبم ...
گرمای عشق را حس می کنم
ای کاش ...
اين حس قشنگ ,
هميشه با من باشد ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.gif زخمهای کهنه[/h] وقتی...
همه وجودت ...
درد باشد...
نوشتن از مرهم و التیام ...
چه سودی دارد؟؟؟...




زخمهای کهنه ام
از زیر این نبض خسته ی بی حاصل ...
سر باز کرده اند،
دوباره این خاطرات نا گرفته از عمق طعنه ها .
زخمهایش را که می چشم ...
طعم عاقلی می دهند !!!! ...

واژه هایم را حرمت گذار که عمریست بی حرمتی دیده ام...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این عصرهای بارانی
عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد …!
گـوئـی … تـو اتـفاق می افـتی
و مـن دچـار می شـوم …
تـمام ”
مــن” دارد “تـــو” می شـود …


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی ام را کسی شریک نیست
مطمئن باش
دست احتیاج به سمت تو که هیچ
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد...
شاید که تنهایی هایم
از تنهایی دق کند!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حتی اگر

تمامی " سین" های خوب دنیا را

در سفره داشته باشم

چه لطفی دارد

وقتی که آینه

" نبودنت" را تکرار می کند

و حافظ

دست و دلش به فال نمی رود

و من

از نبودنت بر سر سفره

پی به آمدن بهاری دیگر می برم

چه سنگین اند بعضی ثانیه ها !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه درانتظار پرسش، پاسخی نیست.
گاه قلبها،خالی
گاه بدن ها ،بی جان
گاه نگاه ها ،آواره.....
همیشه در انتهای جستن،یافتنی نیست.
گاه کوچه ها، بن بست
گاه شهر ها ،غریب
گاه زندگی ،بیهوده است....!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهايي چيز خوبي نيست!
و وقتي بدتر مي‌شود


که تنهايي‌ات را کساني آشفته‌تر کنند،


با شکستن سکوتي که با زحمت و مشقت به آن رسيده‌اي!!

و بر زخم‌هايت خراشي مي‌کشند


تا تمام تفکراتت را براي چگونه

از انزوا بيرون آمدن به انزوا کشند!






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میامدی ای مونس لحظه های تنهایی
چشمان تو ترانه بهاری است ونگاهت فصل ناب دوست داشتن...
باز هم روزی دیگر در ارزویت بودم
انقدر انتظار کشیدم که روشنایی روز به ظلمات شب رسید
در انتظارت ساعت دیواری را نگاه میکنم
سحر بیاد میاورد که روزی دیگر گذشت و نیامدی...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به قلبم نشستی نگفتم چرا
دلم را شکستی نگفتم چرا
یکی خواب شبهای من را ربود
چو دیدم تو هستی نگفتم چرا . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....

چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....

مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !

با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام!!!

راهی جز تنها ماندن ندارم !

چه زود قصه عشقمان به سر رسید !

چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ،

آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...

چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،

با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،

با اینكه برای خود كسی نبودم ،

اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم.....

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...


حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!


برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...

و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه هستی که با بودنت طعم گس جوانی را مزه کنم
نه نیستی که نبودنت
خاطره ها را پای شمعدانی ها بریزد
من به خواب هم نمی دیدم
باد شمعدانی ها را پَرپَر کند
اما این بار
تا نیایی چشم از شمعدانی ها بر نمی دارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روسری تو در باد
سرگردان است
مثل شب من در خواب
در هیاهوی موهای تو
سیاهی شعر هایم گم شده است
و در چکاچک چکمه هایت
قدم های من بی تاب
و اینها جمله هایی هستند
بی مسئولیت
بی معنی
برای یک لحظه فرار از این روز ها
شعر های من
اشک های تو
به این روز ها می خندند
و این نشانه خوبیست
برای فراموشی تو...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دویدیم و دویدیم...

دویدیم و دویدیم...

دویدیم و دویدیم هیچ جا رامون ندادن
گفتن که توی جادّه دونده ها زیادن
دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن
به همه چی رسیدیم به جز خود رسیدن
دویدیم و دویدیم تو کوچه های بن بست
می رفتیم و می گفتن خسته نشید بازم هست
دویدیم و دویدیم جادّه ها بسته بودن
پلای تو راهمون همه شکسته بودن
دویدیم و دویدیم رفتیم تو خط عادت
کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت
دویدیم و دویدیم راها خاکستری شد
حرفای عاشقونه کم رنگ و سرسری شد
دویدیم و دویدیم اسفندی دود نکردن
گفتن فقط زیر لب ، کاش دیگه برنگردن
دویدیم و دویدیم خوردیم به سنگ و صخره
طاقتمون تموم شد تا دریا قطره قطره
دویدیم و دویدیم سیبا رسیده بودن
سه فصل آزگار بود ، همه دویده بودن
دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار
اون ور دیوارم باز ، خوردیم به فصل تکرار
دویدیم و دویدیم ، قصّۀ زندگی بود
که واسه اون دویدن ، فقط دیوونگی بود
 
بالا