معماری با مصالحی از جنس دل

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم
بگه:نرو!
کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم
بگه:صبر کن منم باهات بیام،تنها نرو!
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ما هردو آدم‌های از عشق ترسيده ای بوديم كه پشت ديوار بلند غرور سنگر گرفته بودیم! ما كه هراس داشتيم از دوست داشتن و دوست داشته شدن ما كه در لفافه حرف زدن را خوب بلد بوديم برای نصفه نيمه ابراز كردنِ علاقه‌مان، ما كه هيچ خاطره مشتركی در پياده روهاب باران خورده پوشيده از برگ‌های نارنجی نداشتيم، ما كه حتي مجال آدم برفب ساختن در بهمن ماه و غوطه ور شدن در شكوفه های گيلاس بهاری را نداشتيم...

ما كه ياد گرفته بوديم از خيلی دور نگرانی برای يكديگر را تجربه كنيم، شب ها به حرف‌های گفته و ناگفته‌مان فكر كنيم و گاهی زوم عكس‌های از هم داشته‌مان شويم و پيش بيني كنيم از اينجا تا غرق شدن در چشم های يكديگر چند فرسنگ فاصله هست، ما كه حرف زدن را دوست داشتيم اما گاهی سكوت كرديم مبادا رازِ دل‌مان فاش شود، ما كه تعلق خاطر داشتيم اما هيچگاه تعهدی نداديم، ما كه هر دو خواستيم تا ابد بمانيم كنارهم اما آدم های از عشق ترسيده ای بوديم..

#شكيبا_بهرامی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛ جبرانِ تمامِ نبودن هاست ،
جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...
یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .
جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ،
جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشنیده ،
و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...
بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند .
انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ،
آمده اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند ،
آمده اند که زندگی کنی ...
 
آخرین ویرایش:

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میدانی ؟!

امروز خدایم به من اینگونه گفت :

با من كه باشی همه جا رنگین است

و طلوع صبحی دیگر را خواهی دید

تو لبانت را كمی تكان بده ، آن وقت من برایت خندانش میكنم

دستانت را بمن بده ، آن وقت من برایت گرمش میكنم

پاهایت را به من بسپار ، آن وقت خواهی دید چطور پله های ترقی را یك به یك میگذرانی

تو فقط با من باش...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه همین است!
تا خنجرِ سختی ها به مغز استخوانِ بی کسی ات نرسد
نمی پذیری که آدمها هیچ کدامشان!چیزی که وانمود می کنند، نیستند!
باید حتما عذابِ بی پناهی بکشی و درد بی کسی را بچشی تا باور کنی...
تنها کسی که تحتِ هر شرایطی با تو می ماند و می شود در زمان سختی ها رویِ او حساب کنی...
خود تویی!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم

یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گیاه
آب و خاک و باد را
می مکد که زندگی کند....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی اوقات ...
باید ساکت بود ...
باید هیچ نگفت !
گاهی اوقات ...
باید صبر کرد ...
و فقط شاهد بود !

حتی اگر تصور از پایانش خوب نباشد ... !
گاهی اوقات ...
باید بعد از دویدن و نافرجام ماندن ،
گوشه ای ایستاد و فقط تماشا کرد ... !

گاهی اوقات ...
فقط باید بقیه اش را سپرد دست خدا...
همین !
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم...
هر چند دشمنم شده ای، دوست میدارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم.



س. سامانی
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جمعه هم شعرخداست
غزلی رویاییست،که ردیفش غربت

قافیه اش تنهاییست

جمعه را باید خواند

جمعه را باید زیست

جمعه هم رنگ خداست

جمعه بغل زیباییست

سلام_صبحتون_زیباااا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییـــــــز در راه است . . .
فرامــــوش نکـن که
برگهای پاییــــزی سرشار از شعــور درخت اند
و خاطــــرات سه فصــل را بر دوش می کشند . .
آرام قـــدم بگذار بر چهـــــره ی تکیده ی آن ها
این برگـــها حُرمـت دارند . .
درد پاییــــز ؛ درد ِ"دانستــــن" است . . . !
....
هی فلانی.... با توأم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
توی این روزای آخر سال ناخودآگاه ذهنت سمت و سو میگیره
مثل یه کتاب صفحه های خاطراتتو ورق میزنی
خاطراتت هم صفحه های خوب داره هم صفحه های سیاه
خودتو برمیداری و میبری توی کوچه و پس کوچه های سرگذشت یکساله ات
جاهایی پرواز میکنی که مطمئنی دیگه هرگز به اونجاها برنمیگردی و دیگه هیچ وقت تکرار هم نمیشن
یاد یه سری آدمایی میوفتی که دیگه نیستن
یاد جمله ها و دوست دارم هایی که حالا درمونش فقط روشن کردن یه سیگاره
دلت پیش خونه و شهری گره خورده که دیگه توش نیستی
یا اینکه مدام ذهنت میره سمت کارهای اشتباهاتی که نباید انجام میدادی و دادی
به حرف هایی که نباید میزدی و زدی
مدام خودتو سرزنش میکنی که کاش انجام نمیدادی
اما از اون بدتر یه سری کارها مثل بستن دکمه های لباس میمونن تا آخریشو نبندی نمیفهمی کل مسیر رو اشتباه اومدی
هیچ کسی هم اون موقع نیست که بهت بگه این کار رو نکن
بعضی وقت ها ، هیچ پاک کنی اشتباهاتت رو دیگه پاک نمیکنه و فقط میشن یه خاطره که جاشم میشه کنج دلت
امیدوارم دفتر زندگیتون سرشار از صفحه های خوش نقش و نگار و رنگارنگ باشه و بدونیم اگه چاشنی مهربونی و گذشت توی رفتارمون یکم بیشتر میبود شاید دیگه نیاز به برگشتن و اصلاح نبود

#علیرضا_بهجتی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حواس تان بـه آدم‌هاى آرام زندگيتان باشد
آدم هايى كه از صبح تا شب
هزار بار خودخورى ميكنند كه
مبادا با يک حال و احوال پرسى سادة
مزاحم كارتان شوند
آدم‌هايى كه وقتى تنهاترين هستيد
فرق بين ترک كردن و درک كردن را تشخيص ميدهند
آدمهايى كه دم دستى نيستند
كه يك روز با شـما
يک روز با دوست شـما
و يک روز با دهها نفر مثل شـما باشند
آدم هايى كه شـما را براى پرُ كردن جاى خالى نمى خواهند
بيشترين انتظارشان چند دقيقه وقت خاليست
كه برايشان كنار بگذارى،
تا كنارت بنشينند و ياد آورى كنند
يک نفر هست كه بـه بودنت نياز دارد
قدر آدم‌هاى آرام زندگيتان را بدانيد
قبل از آنكه ناگهانى رفتنشان
شـما رابه آشوبى هميشگى بكشاند
"علي قاضي نظام"
 
بالا