ما هردو آدمهای از عشق ترسيده ای بوديم كه پشت ديوار بلند غرور سنگر گرفته بودیم! ما كه هراس داشتيم از دوست داشتن و دوست داشته شدن ما كه در لفافه حرف زدن را خوب بلد بوديم برای نصفه نيمه ابراز كردنِ علاقهمان، ما كه هيچ خاطره مشتركی در پياده روهاب باران خورده پوشيده از برگهای نارنجی نداشتيم، ما كه حتي مجال آدم برفب ساختن در بهمن ماه و غوطه ور شدن در شكوفه های گيلاس بهاری را نداشتيم...
ما كه ياد گرفته بوديم از خيلی دور نگرانی برای يكديگر را تجربه كنيم، شب ها به حرفهای گفته و ناگفتهمان فكر كنيم و گاهی زوم عكسهای از هم داشتهمان شويم و پيش بيني كنيم از اينجا تا غرق شدن در چشم های يكديگر چند فرسنگ فاصله هست، ما كه حرف زدن را دوست داشتيم اما گاهی سكوت كرديم مبادا رازِ دلمان فاش شود، ما كه تعلق خاطر داشتيم اما هيچگاه تعهدی نداديم، ما كه هر دو خواستيم تا ابد بمانيم كنارهم اما آدم های از عشق ترسيده ای بوديم..
#شكيبا_بهرامی