معماری با مصالحی از جنس دل
- شروع کننده موضوع mohammad azizi
- تاریخ شروع
آزارم میدهد دیدن آن منظره
که مادری کودکش راسیلی میزند
ولی کودک بازهم دامانش را رها نمیکند،
کجاست آن قاضی تا حکم کند
که مادر منبع محبت است یا کودک ؟!!
که مادری کودکش راسیلی میزند
ولی کودک بازهم دامانش را رها نمیکند،
کجاست آن قاضی تا حکم کند
که مادر منبع محبت است یا کودک ؟!!
دلم یه " اولین " میخواد . یه کاری که تازه شروع کنم . یه
جایی که برای اولین بار برم . یه اتفاق خوب که برای
اولین بار بیفته .
اولین ها معمولا قشنگن . اولین کلاس ، اولین معلم ، اولین
دوست ، اولین عشق ، اولین شغل ، اولین درآمد ....
دلم یه " اولین " میخواد که تا همیشه به یادش که میفتم
خوشحال بشم . از اولین هایی که با خودش حتی یه قطره هم
دلتنگی نداشته باشه .فقط یه احساس خوب همیشگی .
جایی که برای اولین بار برم . یه اتفاق خوب که برای
اولین بار بیفته .
اولین ها معمولا قشنگن . اولین کلاس ، اولین معلم ، اولین
دوست ، اولین عشق ، اولین شغل ، اولین درآمد ....
دلم یه " اولین " میخواد که تا همیشه به یادش که میفتم
خوشحال بشم . از اولین هایی که با خودش حتی یه قطره هم
دلتنگی نداشته باشه .فقط یه احساس خوب همیشگی .
تا در دل تو زنده ام
از عالمی دل کنده ام
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم.
گاهی ندانسته از یک نفر بتی درست می کنی
آن قدر بزرگ،
که از دست ابراهیم نیز کاری بر نمی آید
آن قدر بزرگ،
که از دست ابراهیم نیز کاری بر نمی آید
لعنتی
چرا نگاه می کنی ؟ تنها ندیده ای ؟
به من نخند لعنتی ....
من هم روزگاری
عزیز دل کسی بودم
چرا نگاه می کنی ؟ تنها ندیده ای ؟
به من نخند لعنتی ....
من هم روزگاری
عزیز دل کسی بودم
هر لحظه زیبا می شوی، همرنگ دریا می شوی
افکار بی اندیشه را در دیده جویا می شوی
با من بخوان این قصه را این قصه دیرینه را
فردای بی آدینه را محو تماشا می شوی
گر من شوم شیدای تو شیدای روی ماه تو
از عشق من اشباع شوی ،غرق تمنا می شوی
شور و شعف بینی زمن ، با من وفاداری کنی
هر دم که برپا می شوی یک قوی زیبا می شوی
بی من مکن قصد سفر، کاری دگر اندیشه کن
اما اگر بی من روی تنهای تنها می شوی
احساس تو در من اگر جوشد بسان چشمه ای
دل را بسوزانی تو گر، جانانه رسوا می شوی
ابراز لطف و مرحمت از سوی من بینی همی
چون با دلم همتا شوی دیبای دیبا می شوی
فریبامحمدی یزدی
افکار بی اندیشه را در دیده جویا می شوی
با من بخوان این قصه را این قصه دیرینه را
فردای بی آدینه را محو تماشا می شوی
گر من شوم شیدای تو شیدای روی ماه تو
از عشق من اشباع شوی ،غرق تمنا می شوی
شور و شعف بینی زمن ، با من وفاداری کنی
هر دم که برپا می شوی یک قوی زیبا می شوی
بی من مکن قصد سفر، کاری دگر اندیشه کن
اما اگر بی من روی تنهای تنها می شوی
احساس تو در من اگر جوشد بسان چشمه ای
دل را بسوزانی تو گر، جانانه رسوا می شوی
ابراز لطف و مرحمت از سوی من بینی همی
چون با دلم همتا شوی دیبای دیبا می شوی
فریبامحمدی یزدی
تو این روزا تو هر نفس دلـ ـ ــم میچرخه دس به دسنگو نمیدونی که دلــم واسه تــ ـ ـو میزنه نفس نفسعـاشقتــم عزیـــ ـ ـــــزم بگی بسوز به پات میسوزمبیا دستتو بده به دستــــم که دل به عشق تو بستمنمیــدونی کــ ـ ــه این روزا توو چه حالو روزی هستمسر به سر دلـ ـ ـم نذار که بی تـــو دیگه شده دیونه تــــــرو دوسـ ـ ــت دارممیخوام که بذارم به پای تو هرچی که دارم
سر رو شونت میــــذارمبرای چشـــای تـــو مـــن بـــ ـ ـــــی قرارم
سر رو شونت میــــذارمبرای چشـــای تـــو مـــن بـــ ـ ـــــی قرارم
هميشه از همه نزديک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگباراني !
گيرم گريختي همه عمر
کجا پناه بري ؟
خانه خدا سنگ است
فریدون مشیری
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگباراني !
گيرم گريختي همه عمر
کجا پناه بري ؟
خانه خدا سنگ است
فریدون مشیری
کم کم ياد خواهي گرفت
با آدمها همانگونه باشی ، که هستند
گاهی...
خـــوب
گـــــــرم
مهـــــربان
و گاهي همانقدر ...
بـــد
ســــرد
تلـــــــــخ
)
عاشق باران که باشی
در اضطراب شب – به دنبال آغوش امنی می گردی
تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش
تا فراموش کنی
عاشق باران که باشی
منتظر می مانی
بر نگاه بی کلام پنجره چشم می دوزی
شعر می خوانی
شیرین ترین عشق دنیا
در اضطراب شب – به دنبال آغوش امنی می گردی
تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش
تا فراموش کنی
عاشق باران که باشی
منتظر می مانی
بر نگاه بی کلام پنجره چشم می دوزی
شعر می خوانی
شیرین ترین عشق دنیا
Mythical
کاربر بیش فعال
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو
من انسانی قوی
هستم اما گهگاهی
دلم می خواهد کسی
دستم را بگیرد
و بگوید
همه چیز درست
خواهدشد...
هستم اما گهگاهی
دلم می خواهد کسی
دستم را بگیرد
و بگوید
همه چیز درست
خواهدشد...
اموختم زندگی دشت غم است...
اولش اندوه و آخرش ماتم است...
کارها بسیار و فرصت ها کم است...!
زندگی دفتری از خاطره هاست..
یک نفر در دل شب و یک نفر در دل خاک...
یک نفر هم همدم خوشبختی هاست...
یک نفر همسفر سختی هاست...
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد...
ما همه همسفریم!!!
اولش اندوه و آخرش ماتم است...
کارها بسیار و فرصت ها کم است...!
زندگی دفتری از خاطره هاست..
یک نفر در دل شب و یک نفر در دل خاک...
یک نفر هم همدم خوشبختی هاست...
یک نفر همسفر سختی هاست...
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد...
ما همه همسفریم!!!
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
من همون عاشقم که تو شب های مهتابــی
که همیشه تنها تو ساحل غم هاش، لحظه به لحظه با خـــ ـــ ـداش داره قدم می زنــــــــــه ..!!!
که همیشه تنها تو ساحل غم هاش، لحظه به لحظه با خـــ ـــ ـداش داره قدم می زنــــــــــه ..!!!
❤مــن❤
اخـــم کردن تـــو رو
به خنـــدیدن با کســی دیــگه عوض نمیکــنم…
❤مــن؛❤
روزای سخــت با تـــو رو
با روزای خــوب کنار کســی دیگه عــوض نمیکــنم…
❤مــن؛❤
حـتی نداشــته هایــت را
با داشتــه های کسـی دیگه عــوض نمیکنــم…
❤مــن؛❤
حتــی اگه نباشــی هم
جاتـــو با کســی عوض نمیکنــم…
...
...
