معماری با مصالحی از جنس دل

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو نیستی وخورشید
غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ ترازفردا
به تو فکرمیکنم
چقدردوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت رادرآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است…
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است…
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺕ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻣﻪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻣﯿﺮﺳﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺟﺎﻧﻢ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﻨﺠﻼﺏ ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺖ ﺩﺳﺖ ﻭ پا

ﻣﯿﺰﻧﯽ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﻗﺮﺑﻮﻥ
ﺻﺪﻗﺸﻮﻥ ﻣﯿﺮﯼ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎﺕ ﻫﺴﺘﯽ ...
ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﻡ !?...
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تَـرس از هـیـچ چـیـز نـدارم . . .

وقـتی یقـین دارم بیـشـتر از مـن . . .


کســی دوسـتـت نــــخـــواهــد داشـــت . . .


بیــشتـر از من کســی طاقتِ بــی محلی هـایت را نـدارد . . .


بُــــ ــرو !!!!

تــرس بــرای چــه ؟؟


وقتــی می دانـم یـک روز تُــف می اندازی بــه روی تمــام آنهــایی کــه . . .



بـه خـاطـرشان مـن را از دسـت دادی . . . !!!!!
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هميشه ميــ گفتی :



هيــچکس بــرايــم " تــــو " نميــ شود



نميـــ دانم ايـــن " تــــو " کــهـ بود !!؟



مـــن کـــهـ نبودم ، بی شــک
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتــه ای
و مــن هــر روز،

بــه مــوریــانــه هــایــی فکــر مــی کنـم
کــه آهستــه و آرام
گــوشه هــای خیــال ام را مــی جــونــد!
به گــذشـتــه که بــرمــیـگـــردم....
از حـــــــال مــیــروم
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو چرا ناراحت هستی؟دنیا که به آخر نرسیده



من نشدم یکی دیگه شد



میتونه مثل من دوست داشته باشه؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام چیزی که باید از زندگے آموخت ،

تنها یــــک کلمه است

"مےگذرد"

ولے دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـیچ قـطاری از ایـن اتـاق نمی گذرد

مـن اینجا نشسته ام

و با همیـن سـیگار قـطار می آفـرینم

نمی شنـــوی ؟!

سـَـرَم دارد ســوت می کــشد . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببـــــــــــــــــآر بــــــــآران...

که تا اوج نخفتن ها مدام باريدم از يادش

درخت و برگ خوابيدن
...

اقاقي....ياس وحشي....کوچه ها روزهاست خشکيدن

ببـــــــــــــــــآر بــــــــآران...

جماعت عشق را کشتن

کلاغا بوته ي سبز وفا را بي صدا خوردن

ولي باران ،

تو با من بي وفايي

توهم تا خانه ي همسايه مي باري

و تا من

ميشوي يک ابر تو خالي...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب که بگذرد

حتما نفس من

راحت تر بالا خواهد امد

فراموشی مرا هم در خواهد یافت

آسمان بازهم پیدا خواهد بود

یک امشب

...
...

این لحظات نفس گیر

عقربه های ساعت

متوقف و بی حرکت

تحمل مرا به مبارزه طلبیده اند ......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگران شب هایم نباش . . .
تنها نیستم !
بالشم. . .
هق هق سکوتم. . .
قرص هایم . . .
لرزش دستانم . . .
همه هستن ، تنها نیستم . . . !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلاغ جان!
قصه من به سر رسيد...

سوار شو!
تو را هم تا خانه ات مي رسانم...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیـزی نمیـخـآهَم جـز . . .

یـکــ اتــآقِ تـآریک

یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم

یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !

وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے . . . !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم لکنت می خواهد ...

با آغوش ِ یک عقب مانده ی ذهنی

گریه کنم ... گریــــــــــــــــــه کنم ...

و برای او آنقدر طبیعی باشد که حواس ِ نداشته اش /

از حالم ، پرت نشود که هیچ سوالی در ذهنش/

از جنونم ن ...

از تنهاییم نپرسد و من هم به او دروغ های روزانه ام را / پست نکنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سکوتی دردناک خواهم ماند تا ندانی چه بر سرم آوردی

*نقل از یک نفر*



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
... تنهایے آدمے را عَوضــ مےڪند.

از تو چیزے میسازد ڪہ هیچــ وقتــ نبودے...

گاهے آنقدر بے تفاوتـــ مے شوے ڪہ حتے اگر در جایے با همـ دیدیشاטּ حتے پلڪـــ همـ نزنے!

گاه آنقدر حساســ ڪہ خاطره هایشــ تو را یڪسره خاڪستر ڪند! ...

آنقدر با خودتـــ حرفــ مے زنےڪہ وقتے به او رسیدے لامـ تا ڪامـ دهانتــــ باز نمے شود .

ساعتها زیر دوشــ مے نشینے بہ ڪاشے هاے حمامـ خیره مے شوے...
غذایـتـــ را سرد مے خورے...

ناهار را نصفہ شبـــ ، صبحانہ را شامــ! ساعتها بہ یڪ آهنگـــ تڪرارے گوشـ مے ڪنے و هیچــ وقتـــ آهنگــــ را حفظـــ نمے شوے!

شبها علامتـــ سوالهاے فڪرتــــ را مے شمارے تا خوابتــــ ببرد! . . . .

تنهایے از تو آدمے میسازد ڪہ دیگر شبیہ آدمــ نیستــ .....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در چشمان خیس نگاه میکنی اما علت خیسی را هرگز نخواهی یافت برای اینکه سالهاست مهر سکوت زده ام و هیچ نمیگویم
*نقل از یه نفر*




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
به انتهای بودنم رسیده ام

اما اشک نمی ریزم

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…!!!



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
حرف هــایی هست بــرای نگفتــن

همـــان حرف هــایی کـه تبدیــل بـه فریاد هــایی می شونـد کـه ترجیح می دهی ... در گلــو خفـه شــان کنی

همــان حرف هــایی کـه تبدیـل بـه بغض هــایی می شونـد کـه در گلویت گیــر می کننـد

همــان حرف هــایی کـه حجمشـان آن قدر زیــاد است کـه اضافـه شــان از گوشـه چشمت می چکــد!..



 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


کاش یکی پیدا میشد که

وقتی میدید گلوت ابر داره

و چشمات بارون ،

به جای اینکه بپرسه "چته ؟"

"چی شده ؟"

بغلت کنه و بگه “ گریه کن” …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب، قراری ست؛
که ستاره ها برای بوسیدن ماه می گذارند؛
و چه زیباست شرم زمین؛
که خودش را به خواب می زند ...!
 
آخرین ویرایش:

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ᓄـهـم نیس بزرگ باشے یا ڪوچیڪـــــ
ᓄـهـم اینـہ ڪـہ اونـᓆـدر ᓄـرد باشے ڪـہ پاے حرᓅـات بایستی...
وگرنـہ دهن هر ناᓄـردے بوے دوست دارم ᓄـیدہ!!
ᓆـبول دارے لایڪــــــــــــــ ڪن
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


خدایـــــــــــا...
چشــم های هیچ عاشــــقی رو...
برای رسیدن به عشــقش ... خیـــس نکن..
همه عاشـــــق ها به هم برسند..
اگه موافقی بگو آمیــن...
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چه جوری شد نمیدونم که عشق افتاده به جونم،
خودت خونسردی اما من نه اینطوری نمیتونم،
دارم حس میکنم هر روز به تو وابسته تر میشم،
تو انگاری حواست نیست دارم دیوونه تر میشم،
یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم،
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم،ب
گو با من چیکار کردی که اینجور درب و داغونم،
نه گریونم نه خندونم مثل موهات پریشونم،
من از فکر و خیال تو همش سردم میگیرم،سر تو با خودم با تو با یه دنیا درگیرم
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


میـخوای بـیــای ، بـیــا !

ولی قول بـده هـر روز یـه عـطـر متـفـاوتـ بزنی !

قول بـده هیچ آهـنـگی رو دوســت نـداشـتـه بـاشـی !

خـاطـره داشـتـن بـا بـوی یـه عـطـر

بـا یـه آهـنـگ خیلـی غـمـگـیـن...


بـیــا !

ولـی بـی بـو ، بـی صدا...

این شکلی تموم شـدنـش راحتـتره...

عـذاب بـعـدشم کـمتـر ...!
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


عاشــق آن لحظــه ام !

کـه کنـارتــــــ هستـم ،

وکودکــ درونـم از اشتیـاق با تــو بودن

مـی خواهــد زمیـن و زمـان را بهـم بزنـــد . . .
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ه وقتایی دلم میخواد خیلی چیزا اینجا بنویسم.
ولی تقریبا به این نتیجه رسیدم اینجاهم یه وقتایی باید ساکت بود.
مثل همه جا.
یه چیزایی رو نمیشه گفت.نه به دوست.نه به آشنا.نه حتی به خانواده.
یه چیزایی باید انقدر تو دلت بمونن که باهات دفن بشن.
اره دوست عزیزم.
من حتی اینجام نمیتونم حرف دلمو بزنم.خوشبحال خیلیا که راحت میان اینجا و حرف میزنن تا خالی بشن.
حیــــــــــــــــــــــــــــف.....
 
بالا