معماری با مصالحی از جنس دل

حنا جون

عضو جدید
چون دفتر شعر- خط به خط - عاشق بود
آن روز - درست یا غلط - عاشق بود
آشفته نشد، جار نزد ، شعر نگفت،
دیوانه نبود که ، فقط عاشق بود

دلم اینجا تنگست ...دلم اینجا سر دست..............فصلها بی معنی ....................اسمان بی رنگست.............سرد سردست اینجا........... باز کن پنجر ه را.......... باز کن چشمت را ............گرم کن جان مرا...............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمانه ایست
به هر کجا که زنگ می زنی،
کسی جواب نمی گوید
تمام مشترکان خاموشند
و هیچ مشترکِ مورد ِنظری،
نمی خواهد در دسترس باشد
در این روزها،
تنها قلب ها در دسترسند
برای شکستن!

:heart::heart::heart:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دلم اینجا تنگست ...دلم اینجا سر دست..............فصلها بی معنی ....................اسمان بی رنگست.............سرد سردست اینجا........... باز کن پنجر ه را.......... باز کن چشمت را ............گرم کن جان مرا...............

دختـرک رفت ولی زیر لب این را می گفت: ___________________

_______________________________ " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! " ___________________

_____________ پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: _______________________________

_____________________ مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ___________

_________________________________________ عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ــــــــــــــــــــــ
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  1. از تمام عطرهای دنیا


    تنها لحظه‌ای

    بویی شبیه آغوشت را میخواهم

    تا هوش از سرِ این همــه


    دلتنگــــی ببَــرد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و من تک تک فریاد تو را در بند هستی میشنوم...این تویی که مرا به سوی خود میخوانی...در شگفتم که چرا نگاهت بارانیست...وچشمان تو جادوی سکوت نجیبانه ات است در برابر سختی روزگار و یک عشق زنگار زده...چشمان خیست را میبوسم که به من قدرت عاشق شدن را داد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی میکنم...
یعنی مجبورم زندگی کنم....
زیستن بی تو سخت است...
در نابترین لحظاتم جریان داری....



و من به گناه دلبستن به تو معترفم....
زیستن به یاد تو شاید جالب تر باشد
دیشب خوابت را دیدم...
در تحقیر زبان دیگران میسوختم..و
تو انگار نه انگار که مرا میشناسی...
چون بیگانه ای از کنارم عبور کردی و من...
نبض احساسم را در نفسهای تو شنیدم...
گریه امانم را برید
کابوس تو اشک را در لانه چشمانم نشاند..
و در بیداری
تو کنارم آرمیده بودی
آرام و بی احساس....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شنیدم صدای زمزمه ات را در گوش باد
چه کر کننده بود خنده های مستانه ات
بوی نرگس ها هوش از سرت برده بود
و تو سر به هوا چشمانت را به میخک های باغچه دوخته بودی
وایییی شنیدم که تو نیز میروی تا به خاطرات کودکیت بپیوندی
کاش قسمتی از کودکیت بودم ویا شاخه رز سرخی بودم در دستان شوخ تو
صبحانه ام را با بوسه های کوچکت میل میکردم و
تو چون آهو بره ای کوچک در آغوشم میخوابیدی
چه آرامشی بود خوابیدن در آغوش تو
در بستری از گرمای عشق
کاش کودک بودیم ....
کاش........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و من کودکی بر باد رفته ام را در چشمان باران زده ات میبینم

چشمانی که روزی تمام آمال من بود

و تو...........

این بی رحم ترین قسمت تقدیر است

و تو........

باید از کلبه ویرانه تو بروم

مات و مبهوت نگاهت هستم

وخیالت حس زیبای لطافت

ومن مرده نیمچه لبخند نگاهت هستم............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگرگرم واگر سردیم باهم


اگر سبز واگر زردیم با هم

همین اول بیا عهدی ببندیم

اگر سود و ضرر کردیم با هم

چگونه بگذرم از تو؟چگونه

که ما همزاد یکدردیم باهم

من از این راه می ترسم نترسم؟

بیا!از نیمه برگردیم باهم

میان کینه ها از خود بپرسیم

که آیا ما جوان مردیم باهم

چنان با من شبیهی..نیست پیدا

دو تن ..انگار یک فردیم باهم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برايت دعا ميكنم.
هر بار كه پرنده اي مي بينم،

هر بار كه مردم بي تفاوت از كنارم مي گذرند و
هر بار كه نفس مي كشم، برايت دعا مي كنم،
تا به آنچه مي خواهي برسي.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من عاشق گریه کردن زیر بارانم
عاشق دویدن و چرخیدن با تو زیر بارانم
من عاشق بارانم ولی
ولی حیف …
بوی خیسی را دوست دارم
باران بوی خاطره هایم را میدهد …
خاطره های شیرین
شاید هم کمی تلخ
من عاشق بارانم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در واژه واژه کلماتم تو را حس میکنم
دیر زمانیست یادی ز من نمیکنی......وووواییی بر من
رد پای احساسم را در ناکجا آباد برایت به یادگار گذاشتم....
باشد که روزگاری یادی از ما بکنی...
رویای دور از دسترس من.............................................. ............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو ، به اوج
نخواهم رسید
چون پیچکی که بی ستون
تا همیشه
سهمش خاک است و
حسرتش
آسمان
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل مسافرهای تنها مانده در راهم

خرمای مقصد بر نخیل و دست کوتاهم

من می توانم آنچنان باشم که می خواهی

تو می توانی انچنان باشی که می خواهم ؟

من می توانم سایه ای باشم به دنبالت

تو می توانی آسمان باشی به همراهم

یک روز می گویی که از خاطر ببر مارا

یک روز می گویی که از یادت نمی کاهم

تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور

باور ندارم نازنین حالا تو باما هم ......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهي؛

اگر مال دزديده شده ات را از دزد بخري باز هم سود كردي...


حالا شب هايم را به من چند ميفروشي؟





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر از گاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه

براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه

مهم اثبات وفاداری دریاست ..

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آمده ام که با تو راهی بشوم


آنی که تو از دلم بخواهی بشوم


دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!


می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز هم دلم تنگ مي شود ؛

براي
حرف زدنت

و براي تکيه کلامهايت
...

که نمي دانستي فقط کلام تو
نبود!

من
هم به آنها …

تکيه داده بودم...!

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقای شهردار!!
بگویید اینقدر عوض نکنند رنگ وروی این شهر لعنتی رو.....
این پیاده روها میدان ها دیوارهاو...
خاطراتم!
دارند ازبین میروند.
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن که باشی هزار بار هم که بگوید دوستت دارم!!! باز هم خواهی پرسید دوستم داری؟؟؟

و ته دلت همیشه خواهد لرزید...

زن که باشی هر چقدر هم که زیبا باشی ...نگران زیبایی هایی میشوی که شاید عاشقش شوند!!!

زن که باشی هر وقت که صدایت می کند خوشگلم... خدارا شکر میکنی که هنوز در چشمان او زیبایی

دست خودت نیست...

زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست...
لحن بعضی ها زمستونیه !
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اَبرَک آسوده‌ای بالای کوه
زنبقی در باد
و برفِ بازمانده‌ی دی.

گیلاس‌ها، شکوفه‌ها، غزاله، غفلت
تابستانِ تمامِ اَفراها
و تو که ناگهان
مرا به نامِ کوچک خودم می‌خوانی.

نارنج‌ها، هلو، روشناییِ راه
جلوباره‌ی بالای شیب
نام‌ها، رخسارها، ادامه، آوازها
و من که خیلی دیر
نامِ کوچک تو را در همین ترانه تکرار کرده‌ام.

خدایا این چه رویایی‌ست
که هرگز شهامتِ گفتنش را
به گهواره نداشته‌ام
اما به گور شاید
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلاغ،
پـــــر...
گنجشک،
پــــر ....
این روزگار درختی است
که دل به پرنده بسته بود...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من رفت و آمد نکن
«رفتن»
فعل قشنگی نیست
با من
فقط راه بیا ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح خورشید آمد


دفتر مشق شبم را خط زد

پاک کن بیهوده است

اگر این خطها را پاک کنم

جای آنها پیداست

ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!

تو بگو!

من کجا حق دارم

مشق هایم را

روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟

می روم

دفتر پاکنویسی بخرم

زندگی را باید

از سرِ سطر نوشت!
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقصد کجاست؟که می بلعدیکی یکی سکه هایم را اسب کوکیو هر چه می تازدبه پایان نمی رسد ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز

خیلی‌ها خود را برای جنگ آماده می کنند.
لازم است.

دیگران خود را برای جهان آماده می‌کنند،
ضروری است.

بعضی‌ها خودشان را برای مرگ آماده می‌کنند
طبیعی است.

تو خودت را برای عشق آماده می‌کنی
و چقدر بی‌دفاعی
در برابر جنگ،
در برابر جهان،
در برابر مرگ.
 
بالا