فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد . تو چایت را بنوش . روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن. میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی. برای پرنده ها دانه بریزی و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری. میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است. میشود از زندگی لذت برد . میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد. مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین ایراد بگیریم… چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم. خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم !