ای عاشقان....ای مهربان....ای شب زنده داران راه عشق ..بر من خرده نگیرید....
....من دلخوش به فانوسم؟؟؟؟
و امید برایم کورسویی بیش نیست...
منتظر باید بود....دلخوش باید بود ...
آنکس را که نمی دود از انتهای راه چه باک؟؟..
من دلخوش به بی کرانه ی نورم ....
برایم چه سود.....ماهتابی که مرا به یاد تلالو چشمانت نمی اندازد؟
من دلخوش به کورسوی دورم.....برایم کافیست اندک نوری که حتی از دور از نگاهت می گیرم....
انتظاری که تو را برایم به ارمغان نمی آورد؟
...برایم چه سود...ابهامی که هرگز مرا به جواب نمی کشاند....
تو از آن دیگری هستی...و من اینجا در نقطه ای که نمی دانم متعلق به کجاست در انتظارم...
انتظار....چه واژه نامانوسی!!!
دیگر سال هاست از این روزها می گذرددیگر چه سود!!!انتظاری که پایانش بن بست باشد..
برایم چه سود؟احساسی که سال هاست کنج قلبم متروک مانده است..
..آری من دلخوش به سرابم....
سراب را ازمن دریغ ندار...
آری ..دلخوش به فانوسم.....ماه من از آن دیگریست...
بر من خرده نگیرید ای دانایان!!!
من التهاب جانسوز یک عبورم....
من تبلور نگاه یک رازم....
بر من خرده نگیرید...من جامانده از روز و شبم....
آنکس که راهی ندارد ماندن را چه باک؟...
من تبسم انتهای یک لبخندم....
آنکس که چاره ایی ندارد از هراسیدن چه باک؟؟
من دلخوش به فانوسم ...ماه من از آن دیگریست...
اندیشه هایتان را بگذارید در اتاق انتظار...
کمی با احساس من گام بردارید....
برمن خرده نگیرید..من جاودانه کرده ام ..احساس پر کشیده ام را....
مرا چه باک!!از نبودن وجودی که جامه وجدان از تن به در کرده..
مرا چه باک!! از بودنی که شرافت را به بهای عریانی به تاراج کشیده!!
بر من خرده نگیرید..ای همراهان!!
من سال هاست دریا را در سراب می بینم ...من تشنه بارانم..
من دلخوش به فانوسم ..ماه من از آن دیگریست ...
کمی آهسته تر برو....کمی اهسته تر ....بهار را گفته ام ارمغان راهت باشد ...گام هایش نزدیک است....
من در امتداد یک راه بی پایانم ..من گمشده ی یک لحظه ام...
من سرشاز از کلامی بودم که نگاهم شد ...من تک ستاره کور سوی انتظارم ...
من غریب غربتم .....من انتهای یک مسیر بی عبورم ...
بر من خرده نگیرید ای همسفران!!!
..من سرشار از نبودن یاری بودم که پرواز را اصل اول بودن دانست ....
من کلام نگاهی بودم که کمال را در رفتن معنا داد...
من اوج تلالو انتظاری شدم ..که از خدا صبر دید و صبر دید وصبر....
کمی با احساس من گام بردارید...
من دلخوش به فانوسم ..ماه من از آن دیگریست ..
مرا چه باک!!!نبودنی که خدا را در هر لحظه به یادم آورد ..
مرا چه باک!!بودنی که خدا را از لحظه هایم به وداع بکشاند ...
برایم چه سود ..همراهی که ارزش گام هایم را نداند ..نفهمد ....!!
برایم چه سود ...ماندنی که احساس بودن درآن جای نگیرد!!
من سرشار از احساسم ..از حسی که خدا را جاودنه دانست ...از یادی که خدا را ارمغان راهم کرد..از خدایی که به من آموخت!!تو بهترین انسان زمانه ات خواهی شد...
از خدایی که نور امید را در آخرین لحظات انتظارم در من رویاند ...
بر من خرده نگیرید ای عارفان!!!
من از خدای شما هیچ نمی دانم....
من از رویا و کلام شما هیچ نمی فهمم...
من از سلوک و عروج شما در حیرانم؟!!
"من تنها دلخوش به فانوسم ...ماه من از آن دیگریست ..."