معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باشد!!! منم سکوت..مثل تو...تو در سکوتت به حرفهای تلخ و خسته ی من فکر میکنی،

من از همان وقتی که بغض میکنم و نمی بینی از همان وقتی که داد میزنم گریه میکنم سکوت میکنی

به تمام مردهایی که قبل و بعد از تو بودند و میتوانستند باشند فکر میکنم!

هرچند که صدها بار در وقت خوشی گفتم که از تک تک شان بیزارم... :-
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وسرانجام من هم به پایان می رسم
خردمیشوم میشکنم
راحت میشوم
ذوب میشوم
میسوزم
سرازکاراینده درنمی اورم
سرانجام به پایان میرسم
قدری تامل میکنم
کفش هایم رامی دزدم
می پوشم
زیرباران قدم میزنم
خیس میشوم
اب میشوم
خردمیشوم
تمام میشوم


 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز ... امروز است
و فردا ... امروزی دیگر !
چه فرقی دارد
روزها برایم
وقتی
تـــــو را ندارم ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو . مگذار یکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! باران هنگام طوفان را که می بینی ! آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ...
از خود تهی شده ام ... نمی دانم تا باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه تنهایی شلوغی است تنهایی من!

آن زمان که اطرافت پر است از دوستان خوش سخن و رنگین پوست

که از رنگین بودن آنها به تنگ آمدی و در حسرت یک رنگ بودنشان سینه ات مالامال غم است!

کاش ﻣﻰ‏‎‎فهمیدند که : "قالی از صد رنگ بودنش زیر پا افتاده است"

کاش ﻣﻰدانستند باید دوست بود تا اینکه از دوستی سخن گفت.

کاش معنی این پیمان مقدس را ﻣﻰدانستند.

و من اکنون ﻣﻰفهمم که چرا درد را باید با چاه گفت!

و این روزی است که در ازدحام تنهایی خود غرق ﻣﻰشوم!!!

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک ها کلماتی هستند که به زبان آوردن آنها خیلی سخت است

گریه هرکس به این معنا نیست که او ضعیف است بلکه به این معناست که او یک
قلب دارد...

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا كه رفته ای


كل دنیا..


مرخصی گرفته اند برای خراب شدن روی سرم؛


چه خوب كه ویرانیم را


نمی بیني .. !.
!!

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادگرفته ام....

یادگرفته ام....

یادگرفته ام...

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ...نفس بکشم بدون تو...و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم...
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت...!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ...
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه...! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه دلتنگ میشوم

دلتنگتر از همه دلتنگی ها

گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم

وباختن و صدای شکستن را ۰۰۰

نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم......

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز





چراغها را خاموش کن
نور نمی خواهم
نگاهم که می کنی
برق نگاهت من را که هیچ
تمام شب را مچاله می کند...






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بودم و تو و يه دنيا حرف ....

و ترازويي که سهم تورا از شعرهايم نشان ميداد !!...

کاش بودي و ميفهميدي

وقت دلتنگي يک آه چقدر وزن دارد!...

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
نذر کــَـــردم
سفره ای پهــن کـُنم
از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه ی دلم ..

....اگـــــ ـــ ــر برگـــَـــردی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از بـس کـه غـمتـو قـصه در گـوشم کــرد
غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد
یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم
چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در عجبم از واژه ها...
هر چه که واژه میبیارم بغضم تمام نمیشود...
آه به کدامین سرداب سرد و خموش پناه بیاورم از محدودیت ناتماتم واژه ها...
رها کنید...
اشک آسمان در بغضم نهان است...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسم به چشمات بعد از اين جز تو گلي بو نکنم
جز به تو وبه خوبيات به هيچ کسي خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از اين
اسم تو رو داد مي زنم تا دمدماي آخرين
قطره به قطره خونمو يک جا به نامت ميکنم
دلخوشي هاي دنيارو خودم به کامت مي کنم
مي برمت يه جاي دور مي شم برات سنگ صبور
برات يه کلبه مي سازم پر از يه رنگي پر نور
روح ودل وجون وتنم نذر نگاهت مي کنم
دنياهارو فداي اون چهره ماهت مي کنم
هر چي که باختي مال من هر چي که بردم مال تو
دفتر شعر پيرم رو وقتي که مردم مال تو
دوست دارم وبه خدا مي سپارم تو رو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبهایت را مهیا کن
برای طولانی ترین بوسه
در بلندترین شب سال
در انتهای فصل عاشقی
می خواهم
شیره ی وجودم را
بر لبان همیشه سرخ ات به یادگار بگذارم
تا بدانی
فصل عاشقی گر به پایان رسد
بوسه های من و آغوشم برای تو
هیچگاه به پایان نمیرسند
بی صبرانه
به انتظار نشسته ام
برای طولانی ترین بوسه
بر لبان تو .....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو یکی از همین شب ها ،
تو تاریکی های اتاقت ،
وقتی که دلت گرفت ،
وقتی حس تنهایی جاش رو به همه ی حس ها داد ،
وقتی که بغض دو دستی گلوت رو فشار می داد ...

آرامشی ناگهانی سراغت خواهد آمد ... تعجب نکن ...!
آن سره دنیا ، یکی ،

تنها در تاریکی های اتاقش ،
با بغض گلویش ،
برای خوشبختیت دعا می کند ...

دعایم همان لحظه اجابت شد ..!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي‌تونم تو لحظه‌هاي بي‌كسيت، واسه تو مرحم تنهايي باشم
مي‌تونم با يه بغل ياس سفيد، تو شبات عطر ترانه بپاشم
مي‌تونم از آسمون قصه‌ها، واسه تو صد تا ستاره بچينم
مي‌تونم حتي اگه دلت نخواد، واسه تو روزي هزار بار بميرم
مي‌تونم با يه سلام گرم تو، تا ابد زندگي‌مو آبي كنم
مي‌تونم رو شونه‌هاي مردونت، دردامو با هق‌هقم خالي كنم
مي‌تونم با تو به هر جا برسم، توي خواب اسمتو فرياد بزنم
مي‌تونم قصه‌ي ديوونگيمو، توي كوچه‌هاي شهر داد بزنم
مي‌تونم تا به هميشه پا به پات، توي هر قصه كنارت بمونم
مي‌تونم زير پر ستاره‌ها، واست از ليلي ومجنون بخونم
مي‌تونه نگاه مهربون تو، منو تا مرز شقايق ببره
مي‌تونه قشنگي برق چشات، منو از ياد حقايق ببره
مي‌تونه دستاي تو رو شونه‌هام، خبر از يك شب يلدا رو بده
مي‌تونه بوسه‌ي تو رو گونه‌هام، واسه من نويد فردا روبده
مي‌تونه صداي گرم خنده‌هات، همه قصه‌هامو رؤيايي كنه
مي‌تونه گرماي مهربونيهات، همه زندگيمو مهتابي كنه
مي‌تونه وجود سرد و خستمو، شوق ديدار تو مبتلا كنه
مي‌تونه حس غريب بودنت، درداي زندگيمو دوا كنه
مي‌توني توخستگي‌هاي تنت، به من و شونه‌ي من تكيه كني
مي‌توني با يه نگاه زير چشم، دل كوچيكمو ديوونه كني
مي‌تونن رازقي‌ياي باغچه‌مون، تا هميشه بوي دستاتو بدن
مي‌تونن حتي اگه خودت نگي، واسه من از عشق تو خبربدن
مي‌تونن همه تو اين شهر بزرگ، منو ديوونه‌ي عشقت بدونن
بذاراز اينجا به بعد مردم ما، منو مجنون تو شعرا بخونن............
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه به یادت هستم، اما شاهدی ندارم

جــــــــــز؛

کلاغ بام خانه مان که او هم حقیقت را به تکه پنیری می فروشد

براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 1920x1200 مي باشد
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميروي و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نميکنم بي تو، يک عمر فرصت براي گريستن دارم
اما براي تماشاي تو، همين يک لحظه باقي است و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم
اين عشقي که به من بخشيدي براي هميشه زنده خواهد ماند تو هميشه آنجا هستي ،
هنگاميکه فرو افتم ضعف مرا مي ستاني و به من نيرو وقدرت مي بخشي
و براي هميشه دوستت خواهم داشت و در کنارت مي مانم
همچو فانوسي در تاريکترين شبها بالهايي خواهم بود، که در طول پرواز ياري ات خواهم کرد
و در طوفان سر کش ،سر پناهي براي تو خواهم بود ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالهــــــــــا دويده ام

با قلبـــــــــي معلق

و پايـــي در هــــوا !

ديگــــر

طــاقت روياهــــايم

تمــــــــــام شده است...

دلــــــــــم

رسيدن

مي خواهــــــد ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پُــرم از اشـــکــ

آنــقـَــدر کــه

دنـیــ ـــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد . . .

بـا احـتـیـــ ـاط مـرا ورق بِـزن ...

تـمــام ِ عـ ـاشـ ـقـ ـانـ ـه هـایـم

دَرد مـے کـنـد ...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه باز می کنم پنجره ای را
به یک سویی
و می گذارم تا نورها برخیزند
روی ِ نهایت ِ زمین .
صداهایی
به سَبکی ِ ریشه های ِ آب
تاج هایی از باد را
روی ِ آغاز ِ شب می گذارند .
درخت هایی
رنگ رنگ ، نَمناک
میوه هایِ سایه بَیان می کنند
آغاز ِ مرگ را .
بهار ِ دیرپا
تابستان ِ دیرپا
گام به گام .
و من
همیشه بیگانه ،
جدا می کنم خود را
از بازتاب هایِ روز .
 
بالا