معماری با مصالحی از جنس دل

sareh joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یک زنم ...:gol:بــــــــدان ..."حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود...
تنهایی ام را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد...
 

sareh joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ايـن روزهـا

ـ پـس انـدازم بـالـاسـت

ـ مـطـالـعـه بـسـيـار دارم

ـ ورزش مـي کـنـم

ـ اوقـات فـراغـت زيـاد دارم

بـاور نـکـن
تـمـام ايـنـهـا
يـعـنـي نـبـودن ات . . .




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهی بروی ؟!

پس بی بهانه برو !

بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را …

محبت ساختگیـت، عشق دروغینت و چشمان پر فریبت،

روزی گرفتارت خواهند ساخت …

فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونی چه کــاری با دلـــم کردی ،

نمیدونی چه غمـــگینم نفهمیدی

نمیشناسی منو ازمن چقـــدردوری ،

تواین روزا چه بی رحــمانه مغـــروری
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست و دلم به هيچ چيز نمي رود...
فقط ،
دلم گريه مي خواهد،
و دستم،
دستانت را...
نه!...
دست روي دلم نگذار كه خون است!!!...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو عشقت را رها کردي و رفتي
تو بي يار و کسم کردي و رفتي

در اين مکاره بازار پليدي
تو يارت را رها کردي و رفتي

تو تنها مونسم بودي و غمخوار
تو را همواره عاشق بودم و يار

چه شبهايي که چشمانم نخوابيد
به دردم مبتلا کردي و رفتي
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی ام تو را با خود خواهد برد تا انتها....

تا بی کران....

باید ببینم چه کسی می تواند رد پای تو را بیابد

آیا کسی واقعا هست

که تو را آنگونه که هستی شناخته باشد!!

... با من باش......

من که اینگونه اسیر توام.......

عقربه ها نیامدنت را تکرار می کنند و

زمان مانند دردی بر تنم جاری می شود

عادت نکرده ام به نبودنت

و تو سخت به ثانیه هایم چسبیده ای !!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــــــن عاشقـــانـــــه هایـــــــم را

روی همیـــــــــن دیـــــــــوار مجـــازی می نویســــــــم !

از لــج تــــــــو . . .


از لـــج خــــــــودم . . .

که حاضـــــــر نبــودیــــــــم یک بار


ایـــــــن هــــا را واقعـــــــی بــه هـــم بگوییــــــــم. . . !

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نداشتن تو

کابوس بغض هاي گلويم است!

غم لمس باران از پشت شيشه

غم پرواز در قفس است!

نه اينکه از رفتن نگهت دارم

نه اينکه اشک هايم دست به دامانت شود

نه ، بخدا نه ...

فقط گاهي دلم زيادي تنگت ميشود ...

نفس هايم در بغض گلو ، نفس کم مي آورند.

باور کن که شانه هايم

براي تکيه زدن اين همه غم

کمي کوچک است ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ايمان مي آورم به دوستي و صداقت قاصدک!

سال هاست که

صدايم را شنيد ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهميد ...

غصه هايم را گريست ...

خوشي هايم را خنديد ...

و همه شان را رساند به دوردست هاي خاکستري!

اين روزها ، بيشتر از هميشه

قاصدک را مي خوانم!

و "تو" امروز هر چه قاصدک ديدي

جز پيام دلتنگي هاي من چيزي از او نخواهي شنيد ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چــــــه فرقــــی میکند کجا باشم !؟

منـــکه

جز تـــــو

چیــــزی نمــــی بینم .... !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کــــــــــاش

روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن

مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد

کــــــــــاش....................

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است كه همچون مه تابان به در آيي

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ذرّه ،ذرّه آن چه داد از من گرفت
دیر دانستم که گیتی رهزن است



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نيازمند چيزي بودم که باورش کنم

نگاهت بر من افتاد و باور کردم

خواهان کسي بودم که باورش کنم

خود و رويا هايت را با من تقسيم کردي

و باورت کردم

اما آنچه که به راستي نيازمندش بودم

باور کردن خود بود

مرا به دنياي درونت بردي و با اکسير عشق ياريم کردي

و به برکت توست که امروز زنده ام لمس مي کنم و باور دارم

کسي چيزي يا خود را

آري تنها به خاطر وجود توست...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تَلــــפֿــ میگُــــــذَرَב…

ایـــــنْ روزْهــــــــــا

کٍــــــﮧ قَـــــــــرارْ اَســـــــــتْــــــــ

اَز او …

بَـــــــــــــــراﮮٍ دٍلَـــــــــــمْ

یکْـــــ اْنســـــانٍ مَعْــــمـولـــــــــﮯ بســـــــــازَم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تیز دوید ، سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه ، سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام، آرام
خش خش گام تو تکرارکنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم :
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم

قــاب گــرفتمــــ

بــ ــه صـورتـم آویختــم !

حــالا بـا خیــال راحــت

هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ

” بغـــض ” مـیکنمــــ …





 
بالا