دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر ان طلمت شب اب حیاتم دادند
و اندر ان طلمت شب اب حیاتم دادند
دیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلمدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر ان طلمت شب اب حیلاتم دادند
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرددیدی که رسوا شد دلم ............................ غرق تمنا شد دلم
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند .............................. کز شوق توأش دیده چه شب می گذراندمنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
دستت را به من بدهآن را که غمی چون غم ما نیست چه داند .............................. کز شوق توأش دیده چه شب می گذراند
مرو ای همسفر! پشت سرت را هم نگاهی کنالا ای پیر فرزانه مکن منعم از میخانه
که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم
تو در کنار پنجرهتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
من از فراز کوه های سر سپید و کوره راههای ناپدیدفاش میگویم و ازگفته ی خود دلشادم
بنده عشقم و از هردو جهان آزادم
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد .............................. نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسدفاش میگویم و ازگفته ی خود دلشادم
بنده عشقم و از هردو جهان آزادم
در سکوت و انزوای محض ،من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد .............................. نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
نشو از نی نی حصیری بی نواستمن از فراز کوه های سر سپید و کوره راههای ناپدید
نگاه می کنم به پاره پاره های تن ،
به لخته لخته های خون ،
دوباره یافتم و شرح ماجرا کردمنشو از نی نی حصیری بی نواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خا و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
یکی از آن همه یاران رفته باز نگشتاهل کاشانم روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم سر سوزن ذوقی
نشو از نی نی حصیری بی نواستمن از فراز کوه های سر سپید و کوره راههای ناپدید
نگاه می کنم به پاره پاره های تن ،
به لخته لخته های خون ،
دریغ از آن همه گل های پرپر فریادنشو از نی نی حصیری بی نواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خا و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
دریغ از آن همه گل های پرپر فریاد
که گوشواره ی گوش کر قضـــا کردم
ما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلکمرا میبینی ور هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم هر دم زیادت میشود میلم
من او نیم آری ،لب من این لب بی رنگما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلک
هرکه از دیده ی مان رفته ز خاطر ببریم
هر کس که دیده عکس رخت در آینهتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطرهر چه گشتيم در اين فروم ، نبود اهل دلي
که بداند غم "دلتنگي" و "تنهايي" ما
![]()
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
من آن نیم آخر دل من سرد و سیاه استمرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |