مرا عهدیست با جانان که تا جان دربدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
محرم راز دل شیدای خویش
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
مرا عهدیست با جانان که تا جان دربدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
آدمی را آدمیت لازم است .................. طالب حق را حقیقت لازم استمحرم راز دل شیدای خویش
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
آدمی را آدمیت لازم است .................. طالب حق را حقیقت لازم است
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود // طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
تصویر خیلی قشنگیهدر باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
عکس من که با سلیقه شخصی از مسابقه انعکاس حذف شد
![]()
.
تصویر خیلی قشنگیه
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان ................. ز دست خوی بد خویشتن گرفتارند
در شیطان در ننگست، بر آن منشین
ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر[/QUOTE
رحمتی کن که به سر می گردم ........................ شفقتی بر که به جان می سوزم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیدر شیطان در ننگست، بر آن منشین
ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر[/QUOTE
رحمتی کن که به سر می گردم ........................ شفقتی بر که به جان می سوزم
ز بامی که برخاست ، مشکل نشیند
در مجلس ترحیم اگر تار و دف آوردمرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست ، مشکل نشیند
یـا جای گلایل سر قبـرم علف آورد
[SUP]مـنـعـش نـکـنـیـد !
[/SUP]این جگر آزرده ی طناز
یـک عمر بـه این شیوه دلم را بـه کـف آورد . .
شاعر این شعر کی بود لیمویی عزیز؟در مجلس ترحیم اگر تار و دف آورد
یـا جای گلایل سر قبـرم علف آورد
[SUP]مـنـعـش نـکـنـیـد !
[/SUP]این جگر آزرده ی طناز
یـک عمر بـه این شیوه دلم را بـه کـف آورد . .
در دیاری که جوانانش عصا از کور می دذدند
من نابخرد نادان محبت جستجو کردم
کاظم بهمنی دخدرکم:*شاعر این شعر کی بود لیمویی عزیز؟
در دیاری که جوانانش عصا از کور می دذدند
من نابخرد نادان محبت جستجو کردم
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت...
بسیار عالی..خیلی هم خوبکاظم بهمنی دخدرکم:*
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت...
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد، نفس......................نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
بسیار عالی..خیلی هم خوب
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد، نفس......................نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
اگرچه غرق گناهم، بیا حلالم کن
سیاه دل نشدم، لطف کن بلالم کن..
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گلاگرچه غرق گناهم، بیا حلالم کن
سیاه دل نشدم، لطف کن بلالم کن..
به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را
آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز...
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز...
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
توانا بود هر که دانا بود .................... ز دانش دل پیر برنا بودزان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
توانا بود هر که دانا بود .................... ز دانش دل پیر برنا بود
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
روشنی طلعت تو ماه ندارد/ پیش تو گل رونق گیاه ندارد
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمعروشنی طلعت تو ماه ندارد/ پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
مگر شور عشقت ز طغیان نشیند
که بحر سر شکم ز طوفان نشیند
مگر بر کنار است زان روی زلفش
که پیوسته چون من پریشان نشیند
می بهشت ننوشم ز جام ساقیِ رضوان *** مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم سعدی
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم ناگزیرم .................... برای تو بخوانم تا بمیرم تا بمیرمالا ای همنشینِ دل که یارانت برفت از یاد *** مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم ناگزیرم .................... برای تو بخوانم تا بمیرم تا بمیرم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است ............. چو یار ناز نماید شما نیاز کنیدمرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |