ای که به دام تو اسیرم اسیر ............. لذت دیوانگی از من مگیر
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
ای که به دام تو اسیرم اسیر ............. لذت دیوانگی از من مگیر
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من .............. غباری از منِ خاکی به دامنت مفتادرای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من .............. غباری از منِ خاکی به دامنت مفتاد
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری ............. نه یاد می کنی از من نه می روی از یاددوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای نقل خلاص خوردهای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری ............. نه یاد می کنی از من نه می روی از یاد
نابرده رنج گنج میسر نمی شود .............. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرددر هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
نابرده رنج گنج میسر نمی شود .............. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا
با چهرهای چون زعفران با چشم تر آید گوا
آمده ام که سر نهم عشق تو را بسر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد درین دیر خراب آبادم
قرعهٔ بندگی خویش به نامم زده*ایمستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
قرعهٔ بندگی خویش به نامم زده*ای
این سعادت عجب*ست! این چه مبارک فالی*ست!
ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت
کوکب طالع او را نظر اقبالی*ست
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه // لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن
نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش
حال درویش خراب ست که شاهی نگذشت
تو با نوشخند مهر
با واژه محبت
فرسوده جان محتضزم را از بند درد
آزاد می کنی
و با نوازشت
این خشکزار خاطره ام را
آباد می کنی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
از خواب چهل سـالهء خود پا شـده ام
گــم بــوده ام و دوبـــاره پیــدا شـده ام
ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امــروز چـــقــــدر با تو زیـــبا شــده ام!
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرت است تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
شهریار
تا چشم تو عشوه*ساز خواهد بودندست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز // زیور زلف عروسان سخن شانه تست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا چشم تو عشوه*ساز خواهد بودن
صد دل*شده عشق*باز خواهد بودن
تا از طرف تو ناز خواهد بودن
از جانب ما نیاز خواهد بودن
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
روز عجبی پیش من آمد! یا ربتو هم ای شاخ، بری آر که خوشتر شد
ز دو صد سرو، یکی شاخک بار آور
روز عجبی پیش من آمد! یا رب
این روز قیامت*ست یا روز فراق
از درد دل خود به فغانم چه کنم؟
قیمت, عشق نداند ، قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بارِ جفا را
"سعدی"
معرفت نیست در ین قوم خدایا مددی ........ تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
ای دوای درون خسته دلانروز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کفت بود تأخیر را
ای دوای درون خسته دلان
مرهم سینهٔ شکسته دلان
مرهمی لطف کن، که خسته دلم
مرحمت کن که شکسته دلم
آتش از جو منی چه افروزد؟ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
آتش از جو منی چه افروزد؟
بلکه دوزخ ز ننک من سوزد
گنهم بخش و طاعتم بپذیر
که همین دارم از قلیل و کثیر
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |