آهسته رو ای دوست که دل هم ره توستراز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
زنهار چنان مرو که ماند دل من
آهسته رو ای دوست که دل هم ره توستراز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
آهسته رو ای دوست که دل هم ره توست
زنهار چنان مرو که ماند دل من
صد نامه فرستادم و آن شاه سواراننیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص
کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا جرا
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ................ فرشته ات به دو دست دعا نگه داردآتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیستدلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ................ فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه افاق به دل تنگی من نیست
تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه
ببری دل ز دست سنگ سیاه
زیر دستت چه آسمـٰان چه زمین
پایمالت چه آفتاب و چه ماه
روز مستی نمیبریم بسر
این زمان آمدیم بر سر راه
چون ننالیم که از تماشایش
باز گردد بسوی دیده نگاه
آنچه آن جلوه کرد با جانم
برق هرگز نمیکند به گیاه
ای که بی باک بر سر راهش
میروی و نمیروی از راه
باش یک لحظه تا برون آید
آفتابم ز زیر ابر سیاه
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دل گشای تو
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
در چنین موسمی که خسرو گلتا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
در چنین موسمی که خسرو گل
رفت و مرد از فراق او بلبل
خسر از عرصهٔ ممالک خویش
سفر آخرت گرفت به پیش
دم غنیمت دان که دنیا یک دم است ................... هر که با دم همدم است او آدم استشمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد
تو را در بغض تهران در امیرآباد گم کردمدم غنیمت دان که دنیا یک دم است ................... هر که با دم همدم است او آدم است
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدتو را در بغض تهران در امیرآباد گم کردم
تو را در کوچه های سرد نوبنیاد گم کردم...
دوش می آمد و رخساره برافروخته بودمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
امان،امان...
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود....
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید مندیشب گله از زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زاین فکرت سودایی
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل، راست نیامد کلید من
ناکرده گناه در جهان کیست بگو
آن کس که گنه نکرده چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
وفای باغ هستی نیک کاریست
چه رونق باغ بی رنگ و صفا را
دانه ای را که دل موری از آن شاد شود
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید
دانه ای را که دل موری از آن شاد شود
خوشی اش روز جزا تاج سلیمان باشد
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد // هر که خاک در میخانه به رخساره نرفتدلی دارم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد // هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |