تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت // بازآید و برهاندم از بند ملامت
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت // بازآید و برهاندم از بند ملامت
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسفندان
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ي زمان
سوي تو مي دوند ، هان اي تو هميشه در ميان
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم // هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جان و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟ // منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...............داستان غم پنهانی من گوش کنیدتا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...............داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید............گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست
تني آلوده درد و لبريز غم دارمز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارمابوالحسن ورزي
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم
نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم
پرده بردار که تا بر همه روشن گردد
کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هردل فقط یکبار عاشق می شود
قومی متفکرند اندر ره دین/قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی/کای بیخبران راه نه آن است و نه این
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منالنی حدیث هر که از راهی برید
پرده هایش پرده های ما درید
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
بهار و باده و عشق و جوانی
غنیمت دان غینمت تا توانی
یکی مشتی از این بیدست و بیپا
حدیث رستم دستان چه دانند
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم......اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم......اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟[/QUOTE
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است ............... دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم......اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟[/QUOTE
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است ............... دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
امضاتون خیلی قشنگه![]()
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فروغی بسطامی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |