در دلم جز تو نمی خواهم به من قولی بدهدل را به کف هر که دهم باز پس آرد // کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
بشکنی آیینه ی مخدوش من، امشب بگو
در دلم جز تو نمی خواهم به من قولی بدهدل را به کف هر که دهم باز پس آرد // کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
تا که می سوزاندنم گرمای عشقت روز و شب
غیر تو، دل هرچه بردارد خجالت می کشد
دلبر تازه که آمد به خودم می گویمدلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد/سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد!
وه که در عشق چنان می سوزم // که به یک شعله چهان می سوزمدر دلم جز تو نمی خواهم به من قولی بده
بشکنی آیینه ی مخدوش من، امشب بگو
و؟!ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست// گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
:|اشتب شدو؟!
می نشینم به برش تا که دلی تازه کنم
خشک گردد دهنم تا دهنش می بندم
مشتری دیگر ندارد غنچه ی لب های من:|اشتب شد
---------------------------------------------------------------------------
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است // بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
مشتری دیگر ندارد غنچه ی لب های من
همدم تنهاییم حتی نگردد دفترم
هرگز نروم به سوی می گاه نیاز
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه // من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
هرگز نروم به سوی می گاه نیاز
مستم همه شب چرا که لب نوش تو ام
شب خوش![]()
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد// قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
شب بخیر![]()
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یار رب سببی ساز که یارم به سلامت// بازآید و برهاندم از بند ملامت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است .............. ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو اي پري کجايي/که رخ نمي نمايي
از آن بهشت پنهان/دري نمي گشايي
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
تا نگرید طفلک حلوافروشمي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
تا نگرید طفلک حلوافروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو //پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد
روز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
دلي كز معرفت نور و صفا ديد
به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
دست از طلب ندارم تا کام من برآریدر این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز // بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
دست از طلب ندارم تا کام من برآری
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
در پی دوست رسیدن دل من عاجل بود*چه توان کرد که سعی دل من باطل بود
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد // کس جای در این خانه ویرانه ندارد
در پی دوست رسیدن دل من عاجل بود*چه توان کرد که سعی دل من باطل بود
همه ی فکر و تلاشم شده فهمیدن این*که چرا صبح به شب از دل من غافل بود
دنیا چه کار آید و فردوس چه باشد..............................از بار خدا به زتو حاجت نتوان خواستدر کنج دلم عشق کسی خانه ندارد // کس جای در این خانه ویرانه ندارد
من یکی از محرمانم در مبند ای مدعی* صاحب این خانه نامحرم نمی داند مرادر پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم // گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ | 
|---|---|---|---|---|
| 		
									
										
			 | 
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
| 		
									
										
			 | 
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |