یا رب سببی ساز که یارم به سلامت// باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
زناله سحر و گریه شبانه ما
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت// باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
زناله سحر و گریه شبانه ما
اگر دل دلبری دلبر کدامی//وگر دلبر دلی دل را چه نامی
دل و دلبر بهم آمیته وینم//ندانم دل که و دلبر کدامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
ترا من چشم در راهم شباهنگاممی رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست
دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی
دلا خو کن به تنهایی. که از تن ها بلا خیزد. سعادت آن کسی دارد. که از تن ها بپرهیزد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن ............ در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي آنكه وعده باشد در انتظار بوده
هر کجا رفتيم داغي بر دل ما تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمي بازارها
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
مي روي و گريه مي آيد مرا
ساعتي بنشين که باران بگذرد
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شدبه صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به دريا بنگرم دريا تو بينم
دوستی با دوستان یک نفسمرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرددوستی با دوستان یک نفس
آرزوی عاشقان این است و بس....!
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمسال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستدارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیستدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم....!
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشبماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
بزرگی سراسر به گفتار نیستتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب خود را با تو زیبا می کنم هر شب!
تن آدمی شریف است به جان آدمیتبزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنویتن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباستنشان آدمیت..!
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفرتا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
ای که از کوچه ی معشوقی ما می گذریشهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |